عشقی که با قهوه آغاز شد پارت ۲
نامجون: داشتم سمت خونه جین میرفتم که یک دختره هم همون سمت میرفت فکر کنم ترسیده بود وقتی رسید به خونه در رو تا خواست ببنده پام رو گذاشتم لای در و اون در رو فشار داد، داد کشیدم آخخخخه بابا من دزد نیستم بسهههععععع
مین هو : شنیدم میگفت دزد نیستم فکر کردم داست میگه برای همین در رو باز کردم تا این اینکه در باز شد از چیزی که دیدم تعجب کردم
نامجون: تو !
مین هو: تو اینجا چیکار میکنی ؟
نامجون: اومدم خونه دوستم جین تو چرا اومدی
مین هو: من اومدم خونه داداشم
نامجون: داداشت؟!
مین هو : بله داداشم مشکلیه؟
جین: به به ببینیم کی اومده چرا دارین بحث میکنین بسه دیگه درسته درسته صورت من واقعا هندسامه
مین هو: داداش
نامجون: جین
جین: بله نه چی؟؟
مین هو واقعا خودتی
مین هو: آره خودمم اومدم تورو سوپرایز کنم تولدت مبارک
جین : بیا بغلم کوچولوی داداش
نامجون: اِم راستش نمیخواین تموم کنین ؟
جین : چرا داداشم تموم میکنیم خوش اومدی
از دید نویسنده: جین و نامجون هم همدیگر رو بغل کردن و همشون رفتن داخل خونه داشتم درمورد اینکه نامجون و مینهو توی یک دانشگاهن صحبت میکردم تا اینکه مامان بابا از راه میرسن
مین هو : مامان ،بابا
مامان و بابا: مین هوو دخترم
دید نویسنده : بعد ازبغل و این کارا رفتن و با نامجون هم احوال پرسی کردن دیگه تا شب داشتن حرف میزدن و شب تولد رو هم گرفتن که صد البته جین با اون همه گفتن اینکه من هندسامم ول کن نبود اما بازم شب خوبی داشتن
یک هفته بعد
تقریبا یک هفته بعد شد و نامجون با اصرار زیاد مادر پدر همونجا مونده مین هو و نامجون دیگه باید میرفتن چون دانشگاه دوباره داره باز میشه توی این چند وقت نامجون و مین هو علاقه ای به هم پیدا کردن اما هردو به دلیل غرور زیادبه هم نمیگن بلاخره روز سفر فرا رسید
مین هو : خب دیگه من باید برم مواظب خودتون باشید هق برای منم دعا کنید هق
مامان و بابا: دخترم گریه نکن انشاالله بری اونجا درستو بخونی موفق بشی
نامجون: خیلی ممنونم که این چند روز رو گذاشتین اینجا باشم خیلی لطفا کردین امیدوارم ازم راضی باشین برامون دعا کنید
مادر و پدر: این چه حرفیه پسرم همه اینا وظیفه بود تو مثل پسرمونی
توی فرودگاه:
نامجون: مین هو هنوز داشت گریه میکرد اصلا نمیتونستم اشکاشو ببینم برای همین رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم
امیدوارم خوشتون بیاد ♥️
مین هو : شنیدم میگفت دزد نیستم فکر کردم داست میگه برای همین در رو باز کردم تا این اینکه در باز شد از چیزی که دیدم تعجب کردم
نامجون: تو !
مین هو: تو اینجا چیکار میکنی ؟
نامجون: اومدم خونه دوستم جین تو چرا اومدی
مین هو: من اومدم خونه داداشم
نامجون: داداشت؟!
مین هو : بله داداشم مشکلیه؟
جین: به به ببینیم کی اومده چرا دارین بحث میکنین بسه دیگه درسته درسته صورت من واقعا هندسامه
مین هو: داداش
نامجون: جین
جین: بله نه چی؟؟
مین هو واقعا خودتی
مین هو: آره خودمم اومدم تورو سوپرایز کنم تولدت مبارک
جین : بیا بغلم کوچولوی داداش
نامجون: اِم راستش نمیخواین تموم کنین ؟
جین : چرا داداشم تموم میکنیم خوش اومدی
از دید نویسنده: جین و نامجون هم همدیگر رو بغل کردن و همشون رفتن داخل خونه داشتم درمورد اینکه نامجون و مینهو توی یک دانشگاهن صحبت میکردم تا اینکه مامان بابا از راه میرسن
مین هو : مامان ،بابا
مامان و بابا: مین هوو دخترم
دید نویسنده : بعد ازبغل و این کارا رفتن و با نامجون هم احوال پرسی کردن دیگه تا شب داشتن حرف میزدن و شب تولد رو هم گرفتن که صد البته جین با اون همه گفتن اینکه من هندسامم ول کن نبود اما بازم شب خوبی داشتن
یک هفته بعد
تقریبا یک هفته بعد شد و نامجون با اصرار زیاد مادر پدر همونجا مونده مین هو و نامجون دیگه باید میرفتن چون دانشگاه دوباره داره باز میشه توی این چند وقت نامجون و مین هو علاقه ای به هم پیدا کردن اما هردو به دلیل غرور زیادبه هم نمیگن بلاخره روز سفر فرا رسید
مین هو : خب دیگه من باید برم مواظب خودتون باشید هق برای منم دعا کنید هق
مامان و بابا: دخترم گریه نکن انشاالله بری اونجا درستو بخونی موفق بشی
نامجون: خیلی ممنونم که این چند روز رو گذاشتین اینجا باشم خیلی لطفا کردین امیدوارم ازم راضی باشین برامون دعا کنید
مادر و پدر: این چه حرفیه پسرم همه اینا وظیفه بود تو مثل پسرمونی
توی فرودگاه:
نامجون: مین هو هنوز داشت گریه میکرد اصلا نمیتونستم اشکاشو ببینم برای همین رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم
امیدوارم خوشتون بیاد ♥️
۵.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.