Part 26
Part 26
جونکوک : تهیونگ یه چیزی بپرسم
تهیونگ : نه
جونکوک : باشه می پرسم تو چته شده این چند مدت همش کارای عجیب غریبی میکنی
تهیونگ : هیچیم نیست
جونکوک : نه یه چیزیت هست
تهیونگ : اح دست از سرم بردار دیگه
تهیونگ با عصبانیت از سره صندلی بلند شد و رفت سکته اتاقش
جونکوک : این چش بود
شوگا : چرا سر به سرش میزاری
جونکوک : من که چیزی نگفتم
شوگا : بسه پاشید برید من میزو جمع کنم
ات از داخل حموم اومد بیرون فقط یه حوله کوتاه دوره کمرش پیچیده بود جلوی آینه وایستاد
دستگیره در چرخید و در باز شد ات با تعجب به در نگاه میکرد که تهیونگ وارد اتاق شد
تهیونگ و ات شکه بهم دیگه نگاه میکردن
تهیونگ : تو تو اتاق من چیکار میکنی
ات : من چه میدونستم این اتاقه ( با داد )
که تهیونگ زود از اتاق رفت بیرون ات زود رفت دره اتاقو رو قفل کرد
ات : وایییی چرا انقدر داغ کردم
ات با همون حالته اش زود زود رفت سمته آینه ایستاد نگاهی به صورتش کرد قرمز شده بود
ات : وای چرا انقدر قرمز شدم
تهیونگ زود رفت سمته سالون و رفت و پیشه دوستاش نشست
دوستاش که متوجه تعجبی که تهیونگ کرده بود شدن
پرسیدن
جونکوک : چته پسر
تهیونگ : هیچیم نیست
جونکوک : باشه
ساعتی گذشت ات از اتاق اومد بیرون و رفت رویه مبل نشست سرشو پایین گرفته بود اصلا بالا رو نگاه نمیکرد
تهیونگ سرش همش تو گوشی بود اصلا حرف نمیزد تا اینکه جونکوک با صدای بلند گفت
جونکوک : اح بسه دیگه یکی تون یچیزی بگه شما دوتا ات تهیونگ چتون شده.........
جونکوک : تهیونگ یه چیزی بپرسم
تهیونگ : نه
جونکوک : باشه می پرسم تو چته شده این چند مدت همش کارای عجیب غریبی میکنی
تهیونگ : هیچیم نیست
جونکوک : نه یه چیزیت هست
تهیونگ : اح دست از سرم بردار دیگه
تهیونگ با عصبانیت از سره صندلی بلند شد و رفت سکته اتاقش
جونکوک : این چش بود
شوگا : چرا سر به سرش میزاری
جونکوک : من که چیزی نگفتم
شوگا : بسه پاشید برید من میزو جمع کنم
ات از داخل حموم اومد بیرون فقط یه حوله کوتاه دوره کمرش پیچیده بود جلوی آینه وایستاد
دستگیره در چرخید و در باز شد ات با تعجب به در نگاه میکرد که تهیونگ وارد اتاق شد
تهیونگ و ات شکه بهم دیگه نگاه میکردن
تهیونگ : تو تو اتاق من چیکار میکنی
ات : من چه میدونستم این اتاقه ( با داد )
که تهیونگ زود از اتاق رفت بیرون ات زود رفت دره اتاقو رو قفل کرد
ات : وایییی چرا انقدر داغ کردم
ات با همون حالته اش زود زود رفت سمته آینه ایستاد نگاهی به صورتش کرد قرمز شده بود
ات : وای چرا انقدر قرمز شدم
تهیونگ زود رفت سمته سالون و رفت و پیشه دوستاش نشست
دوستاش که متوجه تعجبی که تهیونگ کرده بود شدن
پرسیدن
جونکوک : چته پسر
تهیونگ : هیچیم نیست
جونکوک : باشه
ساعتی گذشت ات از اتاق اومد بیرون و رفت رویه مبل نشست سرشو پایین گرفته بود اصلا بالا رو نگاه نمیکرد
تهیونگ سرش همش تو گوشی بود اصلا حرف نمیزد تا اینکه جونکوک با صدای بلند گفت
جونکوک : اح بسه دیگه یکی تون یچیزی بگه شما دوتا ات تهیونگ چتون شده.........
۸۲۳
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.