بازی عشق شیطان پارت ۲۶
☆P. . . 26☆
بعدِ من یه دختر دیگه اومد دیدم کنار مین جون نشسته بود شاید دوست دختر مین جون باشه...
سِری: تو باید هه این باشی.
هه این: منو میشناسی؟
سری: آره من کیم سری هستم. من همه چیزو راجع بهت میدونم.
هه این: چطوری؟
سری: ببین باید یه چیزی بهت بگم.
هه این: بگو.
سری: من با کلی تلاش تونستم خودمو به مین جون و هانول نزدیک کنم. در واقع من دارم جاسوسی اونارو میکنم.
هه این: از طرف کی؟
سری: خودم تنهام. به خاطر یکی از کاراشون. ببین من میخوام هردوشون نابود بشن پس میشه با شماها کار کنم؟
هه این: چطور انتظار داری اعتماد کنم؟ تو مثلا دوست دختر مین جونی.
سری چند تا برگه بهم داد...
سری: ببین اینا یه تعداد مدرک از جعل اسناد و هویت و کلاهبرداری هستن اگه من بهت خیانت کردم میتونی منو لو بدی. به علاوه بهتره بگم من هیچ حس و علاقه ای به مین جون ندارم به خاطر کاری که کردن من خانواده ام رو از دست دادم
هه این: باشه شمارتو بده فکرام رو میکنم و باهات تماس میگیرم.
سری شمارشو بهم داد...
بعد، من از اونجا رفتم بیرون...
کنار ژوئن نشستم.
ژوئن(آروم): کیم سری چه چرت و پرتی تحویلت داد؟
حرف های سری رو بهش گفتم
هه این: اینارو بهم گفت و شمارشم داد.
ژوئن: بهتره گول اون دختره ی هرزه رو نخوری. اون عوضی تر از چیزیه که فکرشو بکنی.
هه این: آهان.
ژوئن(پوزخند): خوب شد تو شمارتو ندادی.
هه این: دقیقا.
ژوئن: اینجا تنها کسایی که میتونی بهشون اعتماد کنی ما هشتاییم.
هه این: ولی شما که هفت نفرین.
ژوئن: جونگ هی.
(جونگ هی از دوستای صمیمی زمان دانشگاه هه این و ژوئن هست که با بقیه شون هم صمیمیه
هه این: اونم مافیا شده؟!!
ژوئن: آره.
بعد چند لحظه یه پسری اومد پیشمون...
اون جونگ هی بود...!!
جونگ هی: چه عجب از این ورا.
هه این: ببین بعد چند سال کیو دیدیم.
کارلو: جونگ هی هم فعلا با ماس.
جونگ هی: من همیشه هستم.
لوکا: اوکی چطوره یکم نوشیدنی بخوریم؟
مین سو: چرا که نه، حتما.
ژوئن: فک کنم بهتر باشه من کمتر بخورم چون ممکنه آخر شب وقتی برگشتیم کار به جاهای باریک کشیده بشه.
یه جون: قطعا.
سوهو: حالا لازم نبود اینقدر واضح بیان کنی.
جونگ هی: این طرف خودمونیم بابا.
(پرش زمانی به آخر شب)
تقریبا ساعت یک شب شده بود که منو ژوئن رسیدیم خونه...
داشتم تو اتاق لباسام رو عوض میکردم قبل اینکه پیراهنم رو در بیارم صدای باز شدن در اومد، ژوئن بود انگار حواسش نبود که نباید میومد داخل...
یه خورده هول شدم که پام گیر کرد به تخت و ژوئن میخواست منو بگیره که هردومون باهم افتادیم رو تخت...
چند لحظه بهم خیره شد. صورتشو نزدیکتر کرد...
ژوئن: قبل خوردن نوشیدنی گفته بودم که ممکنه وقتی برگشتیم کار به جاهای باریک کشیده بشه...
میخواست ببوستم که...
بعدِ من یه دختر دیگه اومد دیدم کنار مین جون نشسته بود شاید دوست دختر مین جون باشه...
سِری: تو باید هه این باشی.
هه این: منو میشناسی؟
سری: آره من کیم سری هستم. من همه چیزو راجع بهت میدونم.
هه این: چطوری؟
سری: ببین باید یه چیزی بهت بگم.
هه این: بگو.
سری: من با کلی تلاش تونستم خودمو به مین جون و هانول نزدیک کنم. در واقع من دارم جاسوسی اونارو میکنم.
هه این: از طرف کی؟
سری: خودم تنهام. به خاطر یکی از کاراشون. ببین من میخوام هردوشون نابود بشن پس میشه با شماها کار کنم؟
هه این: چطور انتظار داری اعتماد کنم؟ تو مثلا دوست دختر مین جونی.
سری چند تا برگه بهم داد...
سری: ببین اینا یه تعداد مدرک از جعل اسناد و هویت و کلاهبرداری هستن اگه من بهت خیانت کردم میتونی منو لو بدی. به علاوه بهتره بگم من هیچ حس و علاقه ای به مین جون ندارم به خاطر کاری که کردن من خانواده ام رو از دست دادم
هه این: باشه شمارتو بده فکرام رو میکنم و باهات تماس میگیرم.
سری شمارشو بهم داد...
بعد، من از اونجا رفتم بیرون...
کنار ژوئن نشستم.
ژوئن(آروم): کیم سری چه چرت و پرتی تحویلت داد؟
حرف های سری رو بهش گفتم
هه این: اینارو بهم گفت و شمارشم داد.
ژوئن: بهتره گول اون دختره ی هرزه رو نخوری. اون عوضی تر از چیزیه که فکرشو بکنی.
هه این: آهان.
ژوئن(پوزخند): خوب شد تو شمارتو ندادی.
هه این: دقیقا.
ژوئن: اینجا تنها کسایی که میتونی بهشون اعتماد کنی ما هشتاییم.
هه این: ولی شما که هفت نفرین.
ژوئن: جونگ هی.
(جونگ هی از دوستای صمیمی زمان دانشگاه هه این و ژوئن هست که با بقیه شون هم صمیمیه
هه این: اونم مافیا شده؟!!
ژوئن: آره.
بعد چند لحظه یه پسری اومد پیشمون...
اون جونگ هی بود...!!
جونگ هی: چه عجب از این ورا.
هه این: ببین بعد چند سال کیو دیدیم.
کارلو: جونگ هی هم فعلا با ماس.
جونگ هی: من همیشه هستم.
لوکا: اوکی چطوره یکم نوشیدنی بخوریم؟
مین سو: چرا که نه، حتما.
ژوئن: فک کنم بهتر باشه من کمتر بخورم چون ممکنه آخر شب وقتی برگشتیم کار به جاهای باریک کشیده بشه.
یه جون: قطعا.
سوهو: حالا لازم نبود اینقدر واضح بیان کنی.
جونگ هی: این طرف خودمونیم بابا.
(پرش زمانی به آخر شب)
تقریبا ساعت یک شب شده بود که منو ژوئن رسیدیم خونه...
داشتم تو اتاق لباسام رو عوض میکردم قبل اینکه پیراهنم رو در بیارم صدای باز شدن در اومد، ژوئن بود انگار حواسش نبود که نباید میومد داخل...
یه خورده هول شدم که پام گیر کرد به تخت و ژوئن میخواست منو بگیره که هردومون باهم افتادیم رو تخت...
چند لحظه بهم خیره شد. صورتشو نزدیکتر کرد...
ژوئن: قبل خوردن نوشیدنی گفته بودم که ممکنه وقتی برگشتیم کار به جاهای باریک کشیده بشه...
میخواست ببوستم که...
۳.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.