کسی که خانوادم شد p 41
( کوک ویو)
توی دفتر کارم بودم و به اطلاعاتی که درباره ی کیم برام اورده بودن نگاه میکردم....پس همکلاسی عروسکمه....اصلا خوشم نمیاد اطراف چیزی که متعلق به منه ببینمش باید ی محافظ داخل کلاس هم براش بزارم تا کسی جرئت نکنه به اموال جئون دست درازی کنه و با پروویی تمام افکارش راجب بودن عروسکم کنارش رو برام بازگو کنه اون حتی اجازه ی فکر کردن بهش رو هم نداره.....
اههههه عروسک زیادی دردسر سازی.....سرمو به تکیه گاه صندلی کارم تکیه دادم و چشمامو بستم هنوزم وقتی چشمامو میبندم چشمای نم دار از اشکش که از سالن بیرون میرفت تا کسی اشک هاشو نبینه میبینم....لعنتی....باید حتما ی درس درست حسابی هم به بل فرض خواهرم بدم بابت تمام اشک های عروسکم.....توی همون حالت بودم و به عروسک خوابیده ی روی تختم و تنبیهی که قرار بود به خاطر نا فرمانی ازم بشه فکر میکردم که صدایی مثل جیغ و گریه به گوشم رسید.....با وحشت چشمامو باز کردم و به بیرون از اتاق دویدم....به سمت اتاق خواب رفتم و درش رو با ضرب باز کردم....
دخترک خوابیده ی روی تختم بلند شده بود و به دیوار روبه روش زل زده بود و همراه نفس نفس زدن گوله گوله اشک از چشمای به رنگ شبش پایین می ریخت.....به سمتش پا تند کردم و تو بغلم کشیدمش...ساکت بود....زیادی هم ساکت بود....این منو میترسوند....سعی میکردم ارومش کنم و از اون حال درش بیارم....
_ هیسسسس تمام شد...چیزی نیست...من اینجام...
انگار که حرفم به خودش اورده باشش شروع کرد به بلند گریه کردن و به لباسم چنگ میزد...قلبم با هر هق که میزد تو هم مچاله میشد...
+ هق...لطفا...لطفا نزار بگیرتم....میترسم...من...ازش میترسم...نمی خوام....نمی خوام
_ هیسسس تموم شد...فقط ی کابوس بود...آروم...
+ نه....نه اون...اون میاد...میاد سراغم....می خواد بکشم...می خواد خونمو بخوره و بکشم...اون میاد
_ کی؟...کی میاد؟
+ نمیدونم...نمیدونممممم( داد و گریه)
_ باشه..باشه..آروم باش...نمیزارم کسی اذیتت کنه...
+ هق..قول؟
_ قول...قول میدم....
چونمو روی سرش گذاشتم و بیشتر به خودم فشردمش و زمزمه وار کنار گوشش حرف زدم...
_ هیچکس حق آسیب زدن به تو رو نداره....نه تا وقتی من پیشتم....
همون طور که تو بغلم بود آروم باهاش روی تخت دراز کشیدم و نوازشش میکردم....هنوزم هق هق میکرد اما آروم....پیشونیش رو بوسیدم و بوی موهای جادوییش رو وارد ریه هام کردم....من خودم از این کوچولو مواظبت میکنم....خودم....
توی دفتر کارم بودم و به اطلاعاتی که درباره ی کیم برام اورده بودن نگاه میکردم....پس همکلاسی عروسکمه....اصلا خوشم نمیاد اطراف چیزی که متعلق به منه ببینمش باید ی محافظ داخل کلاس هم براش بزارم تا کسی جرئت نکنه به اموال جئون دست درازی کنه و با پروویی تمام افکارش راجب بودن عروسکم کنارش رو برام بازگو کنه اون حتی اجازه ی فکر کردن بهش رو هم نداره.....
اههههه عروسک زیادی دردسر سازی.....سرمو به تکیه گاه صندلی کارم تکیه دادم و چشمامو بستم هنوزم وقتی چشمامو میبندم چشمای نم دار از اشکش که از سالن بیرون میرفت تا کسی اشک هاشو نبینه میبینم....لعنتی....باید حتما ی درس درست حسابی هم به بل فرض خواهرم بدم بابت تمام اشک های عروسکم.....توی همون حالت بودم و به عروسک خوابیده ی روی تختم و تنبیهی که قرار بود به خاطر نا فرمانی ازم بشه فکر میکردم که صدایی مثل جیغ و گریه به گوشم رسید.....با وحشت چشمامو باز کردم و به بیرون از اتاق دویدم....به سمت اتاق خواب رفتم و درش رو با ضرب باز کردم....
دخترک خوابیده ی روی تختم بلند شده بود و به دیوار روبه روش زل زده بود و همراه نفس نفس زدن گوله گوله اشک از چشمای به رنگ شبش پایین می ریخت.....به سمتش پا تند کردم و تو بغلم کشیدمش...ساکت بود....زیادی هم ساکت بود....این منو میترسوند....سعی میکردم ارومش کنم و از اون حال درش بیارم....
_ هیسسسس تمام شد...چیزی نیست...من اینجام...
انگار که حرفم به خودش اورده باشش شروع کرد به بلند گریه کردن و به لباسم چنگ میزد...قلبم با هر هق که میزد تو هم مچاله میشد...
+ هق...لطفا...لطفا نزار بگیرتم....میترسم...من...ازش میترسم...نمی خوام....نمی خوام
_ هیسسس تموم شد...فقط ی کابوس بود...آروم...
+ نه....نه اون...اون میاد...میاد سراغم....می خواد بکشم...می خواد خونمو بخوره و بکشم...اون میاد
_ کی؟...کی میاد؟
+ نمیدونم...نمیدونممممم( داد و گریه)
_ باشه..باشه..آروم باش...نمیزارم کسی اذیتت کنه...
+ هق..قول؟
_ قول...قول میدم....
چونمو روی سرش گذاشتم و بیشتر به خودم فشردمش و زمزمه وار کنار گوشش حرف زدم...
_ هیچکس حق آسیب زدن به تو رو نداره....نه تا وقتی من پیشتم....
همون طور که تو بغلم بود آروم باهاش روی تخت دراز کشیدم و نوازشش میکردم....هنوزم هق هق میکرد اما آروم....پیشونیش رو بوسیدم و بوی موهای جادوییش رو وارد ریه هام کردم....من خودم از این کوچولو مواظبت میکنم....خودم....
۲۷.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.