پارت ¹⁴
فلیکس: از خواب بیدار شدم، کار های مربوطه رو انجام دادم. خوب الان باخودتون میگید من کجا دارم زندگی میکنم. خوب من تو همراه هیونجین و سگ بامزش کامی زندگی میکنم، بهم اجازه داده تا وقتی خونه بخرم اینجا بمونم، تو این دو روز تعطیلات رسمی چند جا سر زدم امروز بهم خبر دادن که تو یک رستوران نیاز به گارسون دارن حقوقشم خیلی خوبه میخوام به هیونجین کمک کنم، حالا که سربارشم نباید بهش نشون بدم ادم تنبلی هستم.
هیونجین: در رو باز کردم و وارد خونه شدم بوی تند نودل به مشامم خورد، انگار اقا فلیکس صبحانه حاضر کرده. سلام همخونع!!
فلیکس: سلام.
هیونجین: واوووو نودل، مربا کره، تخم مرغ آبپز خوش به حالم قراره با شکم سیر برم مدرسه.
فلیکس: م.م.مدرسه؟! من هنوز به لینو و لیسا خبر ندادم کجام؟ حالا چیکار کنم هیونجین؟
هیونجین: عهه راس میگیا منم نگفتم، قراره سوال پیچمون کنن. تازه اگه قضیه رفاقتمون و همخونه بودنمون و گریه منو....
فلیکس: چقدر اتفاق افتاده تو این سه روز😅
هیونجین: بیا صبحونه بخوریم که این نون داغ با تخم مرغ آبپز آب رو آتیشه.
بعد از خوردن صبحانه فرمی که برا فلیکس خریده بودمو بهش دادم.
فلیکس: عه.. نباید میخریدیش.. خودم.. چرا اینکارو کردی.. متاسفم.
هیونجین: انقدر معذب نباش، بالاخره باهم رفیقیم دیگه؛ رفیقا هرکاری برا هم میکنن.
فلیکس: سری تکون دادمو تشکر کردم.
از زبون من (نویسنده)
سوار ماشین شدن و به سمت مدرسه حرکت کردن، اونا دوستهای خوبین ولی این یک دوستی نیست، یعنی لینو قرار نیست بزاره اینا فقط باهم دوس باشن😅
از اونطرف لیسا و لینو که از همه چی بیخبر بودن و دو روزو نصفی بود که رفیقشون رو ندیدن خیلی نگران بودن.( قراره پدر فلیکس رو در بیارن)
و از یک طرف دیگه سونگمین بدبخت که بیخبر تر از لینوئه منتظره که هیونجین رو ببینه و پدرشو در بیاره.
خوب از این به بعد داستانو باید از زبون خودشون بشنویم.
لینو: بچه ها هیونجین و فلیکس سه روزه غیبشون زده شماهم خبری ازشون ندارین.
هان: نه هیونجین جواب منو هم نمیداد.
لیسا: اون اون اونارووو...
سونگمین: هیونجین؟.. فلیکس؟ چه خبره؟
هیونجین: در رو باز کردم و وارد خونه شدم بوی تند نودل به مشامم خورد، انگار اقا فلیکس صبحانه حاضر کرده. سلام همخونع!!
فلیکس: سلام.
هیونجین: واوووو نودل، مربا کره، تخم مرغ آبپز خوش به حالم قراره با شکم سیر برم مدرسه.
فلیکس: م.م.مدرسه؟! من هنوز به لینو و لیسا خبر ندادم کجام؟ حالا چیکار کنم هیونجین؟
هیونجین: عهه راس میگیا منم نگفتم، قراره سوال پیچمون کنن. تازه اگه قضیه رفاقتمون و همخونه بودنمون و گریه منو....
فلیکس: چقدر اتفاق افتاده تو این سه روز😅
هیونجین: بیا صبحونه بخوریم که این نون داغ با تخم مرغ آبپز آب رو آتیشه.
بعد از خوردن صبحانه فرمی که برا فلیکس خریده بودمو بهش دادم.
فلیکس: عه.. نباید میخریدیش.. خودم.. چرا اینکارو کردی.. متاسفم.
هیونجین: انقدر معذب نباش، بالاخره باهم رفیقیم دیگه؛ رفیقا هرکاری برا هم میکنن.
فلیکس: سری تکون دادمو تشکر کردم.
از زبون من (نویسنده)
سوار ماشین شدن و به سمت مدرسه حرکت کردن، اونا دوستهای خوبین ولی این یک دوستی نیست، یعنی لینو قرار نیست بزاره اینا فقط باهم دوس باشن😅
از اونطرف لیسا و لینو که از همه چی بیخبر بودن و دو روزو نصفی بود که رفیقشون رو ندیدن خیلی نگران بودن.( قراره پدر فلیکس رو در بیارن)
و از یک طرف دیگه سونگمین بدبخت که بیخبر تر از لینوئه منتظره که هیونجین رو ببینه و پدرشو در بیاره.
خوب از این به بعد داستانو باید از زبون خودشون بشنویم.
لینو: بچه ها هیونجین و فلیکس سه روزه غیبشون زده شماهم خبری ازشون ندارین.
هان: نه هیونجین جواب منو هم نمیداد.
لیسا: اون اون اونارووو...
سونگمین: هیونجین؟.. فلیکس؟ چه خبره؟
۵.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.