عشق قدیمی (پارت 2)
خب بچه ها تصمیم گرفتم هر روز دو پارتی بذارم، راستی اسلاید 7 اتاق مهمانه که ا/ت توش خوابیده
خب بریم برای ادامه 😇
من هیچموقع اینو نمیگم آقای جئون جونگ کوک
اینو که گفتم ناراحت از اتاق رفت بیرون، مادرش اومد داخل و گفت : مثل ماه شدی دخترم ا/ت :ممنون خانم جئون گفت : بهم بگو مامان دیگه از این به بعد تو دختر دوم منی عزیز دلم ❤️ا/ت: بله چشم
( با خودم گفتم مگه اینا دختر دارن؟ تا حالا ندیده بودمش، خود جونگ کوک هم چیزی نگفته بود بهم، اصلا به من چه بابا 🙄) مادرش گفت : تمام فامیل های ما از مادربزرگ و پدربزرگ جونگ کوک تا فامیل های دور ما اومدن، دلم میخواد خیلی به کوک اهمیت بدی و منو سربلند کنی. ا/ت :بله چشم سعی خودمو میکنم ( یه لبخند مصنوعی زدم)
داشتیم از پله ها میرفتیم پایین، پیرهنم خیلی بلند بود داشتم میخوردم زمین کفش هایی که پام بود هم خیلی تنگ بود، یه جا نزدیک بود بیوفتم که جونگ کوک منو گرفت و با تعجب و عصبانیت بهش نگاه کردم ولی سعی کردم آبرو خانوادم و حفظ کنم و چیزی نگم،اووووووفف، دیگه کم آوردم. چجوری من با این پسره میخوام زندگی کنم 😔دیگه چاره ای نبود دیگه عاقد هرچی چرت و پرت باید میگفت گفت و ما هم رسما ازدواج کردیم. از همه خدافظی کردیم و سوار ماشین شدیم تا بریم خونه ی مشترکمون.
توی ماشین بودیم که بهش گفتم : میشه بزنی کنار؟گفت : چی شده؟ مشکلی داری؟ گفتم : نه، میشه فقط بزنی کنار؟ گفت : تا نگی بره چی نمیزنم کنار 😒گفتم : میشه برای من تایین تکلیف نکنی، من توی زندگیم نیاز به تو ندارم گفت : میشه بگی من چیکار کردم که انقد ازم متنفری؟ گفتم : نیازی نیست بدونی فقط به من کاری نداشته باش. گفت : ببین اگر امشب که بهترین شب زندگیمه بهم بزنی، قول نمیدم بذارم راحت باشی ، ا/ت : یه ذره ترسیده بودم که میخواد چیکار کنه و با ترس ازش پرسیدم، مثلا میخوای چیکار کنی؟ گفت : تو فقط رو مخم راه نرو. ا/ت: تا خونه ترس منو برداشته بود، حسابی ترسیده بودم و از خدا خواستم ایشالا بمیره😭 ( دور از جون بانیمون)
رفتیم توی خونه ( عکسشو میذارم)
ا/ت : آقای جونگ کوک میشه من فقط همین امشبو توی اتاق مهمون بخوابم؟
کوک: هرکاری میخوای بکن
برام جای تعجب بود که چرا مخالفتی باهام نکرد، اصلا بهتر میخوام صد سال سیاه نباشه، اصلا چرا دارم بهش فکر میکنم؟بگیرم کپه ی مرگمو بذارم تا صبح ببینم چه غلطی باید بکنم 😔 انقد که خسته بودم شب با همون لباس عروس خوابیدم کوک هم با کت و شلوار تا صبح شد و دیدم که.....
خب اینم پارت 2 امیدوارم دوست داشته باشید 💕
خب بریم برای ادامه 😇
من هیچموقع اینو نمیگم آقای جئون جونگ کوک
اینو که گفتم ناراحت از اتاق رفت بیرون، مادرش اومد داخل و گفت : مثل ماه شدی دخترم ا/ت :ممنون خانم جئون گفت : بهم بگو مامان دیگه از این به بعد تو دختر دوم منی عزیز دلم ❤️ا/ت: بله چشم
( با خودم گفتم مگه اینا دختر دارن؟ تا حالا ندیده بودمش، خود جونگ کوک هم چیزی نگفته بود بهم، اصلا به من چه بابا 🙄) مادرش گفت : تمام فامیل های ما از مادربزرگ و پدربزرگ جونگ کوک تا فامیل های دور ما اومدن، دلم میخواد خیلی به کوک اهمیت بدی و منو سربلند کنی. ا/ت :بله چشم سعی خودمو میکنم ( یه لبخند مصنوعی زدم)
داشتیم از پله ها میرفتیم پایین، پیرهنم خیلی بلند بود داشتم میخوردم زمین کفش هایی که پام بود هم خیلی تنگ بود، یه جا نزدیک بود بیوفتم که جونگ کوک منو گرفت و با تعجب و عصبانیت بهش نگاه کردم ولی سعی کردم آبرو خانوادم و حفظ کنم و چیزی نگم،اووووووفف، دیگه کم آوردم. چجوری من با این پسره میخوام زندگی کنم 😔دیگه چاره ای نبود دیگه عاقد هرچی چرت و پرت باید میگفت گفت و ما هم رسما ازدواج کردیم. از همه خدافظی کردیم و سوار ماشین شدیم تا بریم خونه ی مشترکمون.
توی ماشین بودیم که بهش گفتم : میشه بزنی کنار؟گفت : چی شده؟ مشکلی داری؟ گفتم : نه، میشه فقط بزنی کنار؟ گفت : تا نگی بره چی نمیزنم کنار 😒گفتم : میشه برای من تایین تکلیف نکنی، من توی زندگیم نیاز به تو ندارم گفت : میشه بگی من چیکار کردم که انقد ازم متنفری؟ گفتم : نیازی نیست بدونی فقط به من کاری نداشته باش. گفت : ببین اگر امشب که بهترین شب زندگیمه بهم بزنی، قول نمیدم بذارم راحت باشی ، ا/ت : یه ذره ترسیده بودم که میخواد چیکار کنه و با ترس ازش پرسیدم، مثلا میخوای چیکار کنی؟ گفت : تو فقط رو مخم راه نرو. ا/ت: تا خونه ترس منو برداشته بود، حسابی ترسیده بودم و از خدا خواستم ایشالا بمیره😭 ( دور از جون بانیمون)
رفتیم توی خونه ( عکسشو میذارم)
ا/ت : آقای جونگ کوک میشه من فقط همین امشبو توی اتاق مهمون بخوابم؟
کوک: هرکاری میخوای بکن
برام جای تعجب بود که چرا مخالفتی باهام نکرد، اصلا بهتر میخوام صد سال سیاه نباشه، اصلا چرا دارم بهش فکر میکنم؟بگیرم کپه ی مرگمو بذارم تا صبح ببینم چه غلطی باید بکنم 😔 انقد که خسته بودم شب با همون لباس عروس خوابیدم کوک هم با کت و شلوار تا صبح شد و دیدم که.....
خب اینم پارت 2 امیدوارم دوست داشته باشید 💕
۵۲.۵k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.