the worst incident. p2
کردم راه افتادم مثل همیشه بعد تمرین رفتم دوش گرفتم و اومدم خونه اجوما غذا درست کرده بود خوردم خوابیدم و رفتم شرکت مین سو همون اول اومد جلو و بعد چای وون
(هردو از سرپرستای شرکتن)
مین سو:خانم مین یک مشکلی به وجود اومده
لیا:دوباره(کلافه)
چای وون:خانم دوباره کار همون جانگه رئیس شرکتی که باهاش رقابت داریم
لیا:احمق نیستم من میدونم جانگ کیه
چای وون:نه این جسارتو نکردم
لیا:اها باشه
(در دفترمو باز کردم)
لیا:کاری داشتین من تو دفترمم
مین سو:خانم اگه الان نتونیم اون پروژه ساختمانی رو تموم کنیم اون مارو میبره
لیا:مین سو من الان دقیقا میخوام کار های جزئی ساختمون جدید رو تکمیل کنم پس بهتره حواس هممون پرت نشه
مین سو:بله حتما
لیا(سرفه۶x)
مین سو:اب میخواین؟
لیا:نه مرسی خودم دارم(کلافه)
مین سو مه از دفتر رفت بیرون من بلاخره یک نفس راحت کشیدم و به طراحی ادامه دادم و پرونده هارو چک کردم تا ساعت 7 شب اونجا بودم ولی اخرش کلافه شدم اومدم خونه و دیدم یونگی از تمرین برگشته یک سلام بهش کردم
لیا:سلام نمیکنی؟کلی کار ریختی سرم خودت راحت میری تمرین
یونگی:انتظار داشتم تشکر کنی
لیا:با اون جانگ تا ابد از من تشکر نمیشنوی
یونگی:فردا شب میخوام بچه هارو دعوت کنم
لیا:هرکار دوست داشتی بکن
یونگی:پس فردا از سرکار اومدی تعجب نکن
لیا:اقای باهوش فردا من مرخصی گرفتم بتونم تو خونه بشینمکارامو تموم کنم توی محل کار تمرکز ندارم
یونگی:اها اوکی
لیا:میری یک غذا درست کنی
یونگی:به اجوما بگو
لیا:رفته خونش
یونگی:نمیرم
لیا:ای بابا خودم رفتم
رفتم تو اشپز خونه یک شیر برداشتم و نوشیدم و
لیا:من میرم بخوابم
یونگی:ساعت۱٠
لیا:اره ولی خوابم میاد
یونگی:چرا انقدر رنگت پریده؟!!
لیا:نمیدونم ولش
یونگی: داری میترسونیم
لیا: اقا اصلا بیا من رو مبل میخوابم
یونگی: اوکی پتوت رو با بالشتت رو بیار پایین سرده
لیا: خودم بلدم پنج سالم که نیست
پتوم رو اوردم و گذاشتم رو مبل L مون و خوابیدم یونگی نشست تا من خوابیدم و رفت از اون دفعه خیلی بیشتر حواسش به منه دلم براش میسوزه و خوابیدم تا 9am اجوما اومده بود و صبحونه درست کرده بود ولی اصلا میل نداشتم یک راست رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم و شروع کردم به کار کردن روی پروژمون خیلی پروژه مهمیه نمیتونم یک دقیقه رو هم از دست بدم یک سردرد بدی گرفتم ولی حتما مال خواب بد دیشبه و بعد 45 دقیقه کار تار دیدم همچیو چشمامو بستم و اروم میخواستم بلند شم ولی سرگیجه نمیذاشت بعد چند لحظه یا حتی چند دقیقه تونستم بیام پایین و دیدم بجز اجوما و یکی دوتا خدمتکار کسی نیست دوبارهبزور اومدم بالا 15 دقیقه استراحت کردم و دوباره شروع کردم بعد حدود 7 ساعت کارم که اصلی بود تموم شد و یونگی اومد خونه اومدم پایین
(هردو از سرپرستای شرکتن)
مین سو:خانم مین یک مشکلی به وجود اومده
لیا:دوباره(کلافه)
چای وون:خانم دوباره کار همون جانگه رئیس شرکتی که باهاش رقابت داریم
لیا:احمق نیستم من میدونم جانگ کیه
چای وون:نه این جسارتو نکردم
لیا:اها باشه
(در دفترمو باز کردم)
لیا:کاری داشتین من تو دفترمم
مین سو:خانم اگه الان نتونیم اون پروژه ساختمانی رو تموم کنیم اون مارو میبره
لیا:مین سو من الان دقیقا میخوام کار های جزئی ساختمون جدید رو تکمیل کنم پس بهتره حواس هممون پرت نشه
مین سو:بله حتما
لیا(سرفه۶x)
مین سو:اب میخواین؟
لیا:نه مرسی خودم دارم(کلافه)
مین سو مه از دفتر رفت بیرون من بلاخره یک نفس راحت کشیدم و به طراحی ادامه دادم و پرونده هارو چک کردم تا ساعت 7 شب اونجا بودم ولی اخرش کلافه شدم اومدم خونه و دیدم یونگی از تمرین برگشته یک سلام بهش کردم
لیا:سلام نمیکنی؟کلی کار ریختی سرم خودت راحت میری تمرین
یونگی:انتظار داشتم تشکر کنی
لیا:با اون جانگ تا ابد از من تشکر نمیشنوی
یونگی:فردا شب میخوام بچه هارو دعوت کنم
لیا:هرکار دوست داشتی بکن
یونگی:پس فردا از سرکار اومدی تعجب نکن
لیا:اقای باهوش فردا من مرخصی گرفتم بتونم تو خونه بشینمکارامو تموم کنم توی محل کار تمرکز ندارم
یونگی:اها اوکی
لیا:میری یک غذا درست کنی
یونگی:به اجوما بگو
لیا:رفته خونش
یونگی:نمیرم
لیا:ای بابا خودم رفتم
رفتم تو اشپز خونه یک شیر برداشتم و نوشیدم و
لیا:من میرم بخوابم
یونگی:ساعت۱٠
لیا:اره ولی خوابم میاد
یونگی:چرا انقدر رنگت پریده؟!!
لیا:نمیدونم ولش
یونگی: داری میترسونیم
لیا: اقا اصلا بیا من رو مبل میخوابم
یونگی: اوکی پتوت رو با بالشتت رو بیار پایین سرده
لیا: خودم بلدم پنج سالم که نیست
پتوم رو اوردم و گذاشتم رو مبل L مون و خوابیدم یونگی نشست تا من خوابیدم و رفت از اون دفعه خیلی بیشتر حواسش به منه دلم براش میسوزه و خوابیدم تا 9am اجوما اومده بود و صبحونه درست کرده بود ولی اصلا میل نداشتم یک راست رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم و شروع کردم به کار کردن روی پروژمون خیلی پروژه مهمیه نمیتونم یک دقیقه رو هم از دست بدم یک سردرد بدی گرفتم ولی حتما مال خواب بد دیشبه و بعد 45 دقیقه کار تار دیدم همچیو چشمامو بستم و اروم میخواستم بلند شم ولی سرگیجه نمیذاشت بعد چند لحظه یا حتی چند دقیقه تونستم بیام پایین و دیدم بجز اجوما و یکی دوتا خدمتکار کسی نیست دوبارهبزور اومدم بالا 15 دقیقه استراحت کردم و دوباره شروع کردم بعد حدود 7 ساعت کارم که اصلی بود تموم شد و یونگی اومد خونه اومدم پایین
۳۷۹
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.