ازت متنفرم جئون جونگ کوک ادامه⁵
ساعت 12 شب بود که برگشتیم عمارت. €ا/ت میشه امشب پیشم بخوابی؟ &معلومه که نه اگه یکی بفهمه چی؟ €لطفا!! &نمیشه، من دیگه میرم. همون لحظه دستم رو گرفت و چسبوندم به دیوار. &چیکار میکنی؟! €میگم بهتره امشب پیشم بمونی وگرنه یه کاری میکنم نتونی جایی بری. &هعی باشه. €خوبه. رفتیم تو تخت و جونگکوک سرش رو تو بغلم فرو برد و منم بغلش کردم. €شب بخیر عشقم. &شب بخیر بهترینم. و با همدیگه خوابیدیم. نصفه شب با ترس از خواب پریدم اما با دیدن جونگکوک که محکم تو اغوش گرفته بودم خیالم راحت شد. به جونگکوک زل زدم و دستم رو روی گونش گذاشتم. همون لحظه اروم چشماش رو باز کرد. €ا/ت برا چی بیدار شدی؟ &خواب دیدم؛خواب دیدم که از دستت دادم. لبخندی زد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند. €نگران نباش من همیشه پیشت میمونم. &حتی اگه باعث بشم خانوادت نابود بشن؟ €برا چی باید باعث همچین اتفاقی بشی؟! &هیچی همینجوری گفتم. بعد بو... سه ی نرمی رو ل.... بام زد. €دیگه چشمات رو ببند و بخواب منم پیشتم،دیگه نترس. &باشه. و چشمام رو بستم اما کلی فکر به سرم اومد. اگه باعث بشم برای جونگکوک اتفاقی بیفته چی؟! اگه بهش اسیب بزنم! عشق درد داره خیـلی زیاد. اما همراه تمامی درداش لذت بخشه جوری که نمی تونی ازش دست بکشی. مثل جادوعه. کاشکی میشد کنترلش کرد. کاشکی میشد عاشق هرکی میخوایم بشیم. نه اینکه عاشق دشمنمون. کاشکی میتونستم از عشقم بهش دست بکشم. اما نمیشد. عشق مثل یه سمه، سمی که هیچ پادزهری براش وجود نداره.
فردا صبح تو بقل جونگکوک از خواب بیدار شدم و دیدم که داره بهم نگاه میکنه. €صبح بخیر. &صبح بخیر. پیشونیم رو بو.... سید. &چرا تو همش ازم زودتر بیدار میشی؟ €چه فرقی داره؟ &اخه وقتی خوابی خیلی کیوت میشی. €جدی؟! &اوهوم. خندید و بلند شد نشست. €بیا بریم باهم یه چیزی بخوریم. &تو خونه؟ €اینجا که نمیتونیم باید بریم بیرون. &باشه پس من برم لباسام رو عوض کنم. و رفتم اتاقم. یه لباس... (خودتون تصور کنین لباس رو) پوشیدم بعدش کیفم رو برداشتم و رفتم پیش جونگکوک. ساعت 12 بعد از اینکه صبحانمون یعنی کروسان با لاته رو خوردیم برگشتیم عمارت. &کاشکی میشد به جای عمارت بریم یه جای دیگه. €امم نظرت چیه امشب بریم شهربازی؟ &جدی؟! سرش رو به علامت مثبت تکون داد. &باشه قبوله. €پس امروز ساعت 6 میریم. ساعت 3 بود که درای بزرگ عمارت باز شد و خانم جئون اومدن. جونگکوک از اینکه دیده بود مادرش اومده متعجب بود. خانم جئون به محض اینکه منو دید اومد سمتم. ÷هی تو با من بیا. &ببخشید خانم جئون من خدمتکار نیستم من منشیه جونگک... ÷حرف نباشه من بالادستتم پس هرچی میگم گوش بده. بعد با عجله از عمارت خارج شدیم. حتی وقت نکردم از جونگکوک خداحافظی کنم. رفتیم سمت ماشینش. خودش رانندگی میکرد.منو برد به یکی از گرونترین لباس فروشی های کره که هر زنی ارزو داره فقط یکبارم شده بره. ÷خب ببین من امروز کلی خرید دارم و تو باید همشون رو برام بیاری. میخواستم سرش داد بزنم اما نمیتونستم. &چشم خانم جئون. هرچیزی که برمیداشت بیشتر حرصم میگرفت.این همه پول رو از قتل ادمای بیگناه بدست اورده بودن. از هر لباسی که رد میشد،هر کفشی رو که میدید، هر کیفی که جذبش میکرد و هرچی خوشش میومد رو برمیداشت و همشون هم مارک بودن. خریداش خیلی زیاد بودن طوری که کل صندلی ها و صندوق ماشین پر شده بودن و من مجبور بودم چندتاشون رو هم دستم بگیرم. توی ماشین بودیم که خانم جئون یکی از دوستاش رو دید. ماشین رو زد کنار و با دوستش مشغول حرف زدن شد. ساعت رو نگاه کردم، 6 و بیست دیقه بود. قرار بود با جونگکوک بریم شهربازی. 10 دیقه بعد خانم جئون از دوستش خدافظی کرد و سوار ماشین شدیم. رفتیم به خونه ی خانم جئون. خونش خیلی بزرگ بود. حتی از عمارت هم بزرگ تر بود. بعد از اینکه خریداش رو سرجاشون گذاشتم از خونه ی خانم جئون اومدم بیرون. مجبور شدم با اتوبوس برگردم. وقتی رسیدم ساعت 7 و 45 دیقه بود.
فردا صبح تو بقل جونگکوک از خواب بیدار شدم و دیدم که داره بهم نگاه میکنه. €صبح بخیر. &صبح بخیر. پیشونیم رو بو.... سید. &چرا تو همش ازم زودتر بیدار میشی؟ €چه فرقی داره؟ &اخه وقتی خوابی خیلی کیوت میشی. €جدی؟! &اوهوم. خندید و بلند شد نشست. €بیا بریم باهم یه چیزی بخوریم. &تو خونه؟ €اینجا که نمیتونیم باید بریم بیرون. &باشه پس من برم لباسام رو عوض کنم. و رفتم اتاقم. یه لباس... (خودتون تصور کنین لباس رو) پوشیدم بعدش کیفم رو برداشتم و رفتم پیش جونگکوک. ساعت 12 بعد از اینکه صبحانمون یعنی کروسان با لاته رو خوردیم برگشتیم عمارت. &کاشکی میشد به جای عمارت بریم یه جای دیگه. €امم نظرت چیه امشب بریم شهربازی؟ &جدی؟! سرش رو به علامت مثبت تکون داد. &باشه قبوله. €پس امروز ساعت 6 میریم. ساعت 3 بود که درای بزرگ عمارت باز شد و خانم جئون اومدن. جونگکوک از اینکه دیده بود مادرش اومده متعجب بود. خانم جئون به محض اینکه منو دید اومد سمتم. ÷هی تو با من بیا. &ببخشید خانم جئون من خدمتکار نیستم من منشیه جونگک... ÷حرف نباشه من بالادستتم پس هرچی میگم گوش بده. بعد با عجله از عمارت خارج شدیم. حتی وقت نکردم از جونگکوک خداحافظی کنم. رفتیم سمت ماشینش. خودش رانندگی میکرد.منو برد به یکی از گرونترین لباس فروشی های کره که هر زنی ارزو داره فقط یکبارم شده بره. ÷خب ببین من امروز کلی خرید دارم و تو باید همشون رو برام بیاری. میخواستم سرش داد بزنم اما نمیتونستم. &چشم خانم جئون. هرچیزی که برمیداشت بیشتر حرصم میگرفت.این همه پول رو از قتل ادمای بیگناه بدست اورده بودن. از هر لباسی که رد میشد،هر کفشی رو که میدید، هر کیفی که جذبش میکرد و هرچی خوشش میومد رو برمیداشت و همشون هم مارک بودن. خریداش خیلی زیاد بودن طوری که کل صندلی ها و صندوق ماشین پر شده بودن و من مجبور بودم چندتاشون رو هم دستم بگیرم. توی ماشین بودیم که خانم جئون یکی از دوستاش رو دید. ماشین رو زد کنار و با دوستش مشغول حرف زدن شد. ساعت رو نگاه کردم، 6 و بیست دیقه بود. قرار بود با جونگکوک بریم شهربازی. 10 دیقه بعد خانم جئون از دوستش خدافظی کرد و سوار ماشین شدیم. رفتیم به خونه ی خانم جئون. خونش خیلی بزرگ بود. حتی از عمارت هم بزرگ تر بود. بعد از اینکه خریداش رو سرجاشون گذاشتم از خونه ی خانم جئون اومدم بیرون. مجبور شدم با اتوبوس برگردم. وقتی رسیدم ساعت 7 و 45 دیقه بود.
۷۶.۶k
۱۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.