p20 🩸
یه کافه بود .... رفتم داخلش که یکی دست برام تکون داد
اره خودشه ... رفتم جلو ...
بلند شد ....
لیا : سلام وقتتون بخیر
( بهش میگم اقا چای )
آقای چای : خوش آمدید بشنید ....
نشستم و در مورد کار حرف زدیم .....
قربان جنس ها رو گذاشتیم توی انبار .....
جونگ کوک : در انبار رو قفل کنید ...
بادیگارد : چشم ....
جسیکا : رییس ....
جونگ کوک : ایششششش صد بار بهت گفتم بهم نگو رییس ....
جسیکا : نمیتونم نگم
جونگ کوک : چرا نمیتونی نگی .... جسیکا تو با بقیه فرق داری
دستشو گذاشت روی صورت جسیکا گفت ....
جونگ کوک : منو تو خواهر برادریم ....
جسیکا : ( لبخند )
بادیگارد : کار ها تموم شد رییس ...
جونگ کوک : باش پس بر میگردیم شهر .... ب همه خبر بده .....
جونگ کوک رفت سمت ماشینش و جسیکا هم پشت سرش راه افتاد ..... سوار شدن و ره افتادن ......
توی راه بودیم که ....
جسیکا : انگاره مهمون داریم ....
جونگ کوک : به همه خبر بده ....
جسیکا بیسیم رو برداشت و .....
جسیکا : همه به گوش باشند .... مزاحم داریم ... پخش بشید .....
بعد چند مین همه یه طرف رفتند .....
جونگ کوک : انگار هدفش منم ..... پامو به گاز بیشتر کردم ....
ویو لیا :
قراردا رو با آقای چای بستم کاری شرکتشون واقعا جذاب بودن خیلی خوشم ومد ..... داشتم از جاده رد میشدم تا برم پیش ماشینم که یه دفع .......
ویو جونگ کوک :
داشتم خیلی با سرعت رانندگی میکردم افتاده بودن دنبالم .... از آیینه عقب نگاه کردم پیدا نمیشندن واسه همین سرمو برگردوندم عقب .... که جسیکا بلند گفت ....
جسیکا : جونگ کوک مراقب باش ( بلند )
با حرف سریع جلومو نگاه کردم پامو محکم به ترموز فشار دارم .... ولی دیر بود بهش زدم ....
ویو لیا :
نمیدونم چی شد همه چی یهویی اتفاق سوزش بعدی روی پای سمت راستم احساس میکردم .... ماشین بهم خورد ...
ویو جونگ کوک :
قلبم داشت از دهنم میومد بیرون .... سریع در ماشین رو باز کردم رفتم پایین ...
جونگ کوک : خانوم حالتون خوبه …
لیا : اره اره خوبم ….
جونگ کوک : واقعا معذرت میخوام …
لیا : عیبی نداره … اتفاقه ….
جسیکا : جونگ کوک بیاد بریم …
جونگ کوک دستشو برای جسیکا تکون داد ….
لیا : میتونید برید من خوبم ….
جونگ کوک : واقعا معذرت میخام …..
دستشو گرفتم و بردمش روی صندلی پیاده رو …
جونگ کوک : ببخشید …..
جسیکا : جونگ کوک …
رفتم سمت ماشین …… در بستم و حرکت کردم ….
اره خودشه ... رفتم جلو ...
بلند شد ....
لیا : سلام وقتتون بخیر
( بهش میگم اقا چای )
آقای چای : خوش آمدید بشنید ....
نشستم و در مورد کار حرف زدیم .....
قربان جنس ها رو گذاشتیم توی انبار .....
جونگ کوک : در انبار رو قفل کنید ...
بادیگارد : چشم ....
جسیکا : رییس ....
جونگ کوک : ایششششش صد بار بهت گفتم بهم نگو رییس ....
جسیکا : نمیتونم نگم
جونگ کوک : چرا نمیتونی نگی .... جسیکا تو با بقیه فرق داری
دستشو گذاشت روی صورت جسیکا گفت ....
جونگ کوک : منو تو خواهر برادریم ....
جسیکا : ( لبخند )
بادیگارد : کار ها تموم شد رییس ...
جونگ کوک : باش پس بر میگردیم شهر .... ب همه خبر بده .....
جونگ کوک رفت سمت ماشینش و جسیکا هم پشت سرش راه افتاد ..... سوار شدن و ره افتادن ......
توی راه بودیم که ....
جسیکا : انگاره مهمون داریم ....
جونگ کوک : به همه خبر بده ....
جسیکا بیسیم رو برداشت و .....
جسیکا : همه به گوش باشند .... مزاحم داریم ... پخش بشید .....
بعد چند مین همه یه طرف رفتند .....
جونگ کوک : انگار هدفش منم ..... پامو به گاز بیشتر کردم ....
ویو لیا :
قراردا رو با آقای چای بستم کاری شرکتشون واقعا جذاب بودن خیلی خوشم ومد ..... داشتم از جاده رد میشدم تا برم پیش ماشینم که یه دفع .......
ویو جونگ کوک :
داشتم خیلی با سرعت رانندگی میکردم افتاده بودن دنبالم .... از آیینه عقب نگاه کردم پیدا نمیشندن واسه همین سرمو برگردوندم عقب .... که جسیکا بلند گفت ....
جسیکا : جونگ کوک مراقب باش ( بلند )
با حرف سریع جلومو نگاه کردم پامو محکم به ترموز فشار دارم .... ولی دیر بود بهش زدم ....
ویو لیا :
نمیدونم چی شد همه چی یهویی اتفاق سوزش بعدی روی پای سمت راستم احساس میکردم .... ماشین بهم خورد ...
ویو جونگ کوک :
قلبم داشت از دهنم میومد بیرون .... سریع در ماشین رو باز کردم رفتم پایین ...
جونگ کوک : خانوم حالتون خوبه …
لیا : اره اره خوبم ….
جونگ کوک : واقعا معذرت میخوام …
لیا : عیبی نداره … اتفاقه ….
جسیکا : جونگ کوک بیاد بریم …
جونگ کوک دستشو برای جسیکا تکون داد ….
لیا : میتونید برید من خوبم ….
جونگ کوک : واقعا معذرت میخام …..
دستشو گرفتم و بردمش روی صندلی پیاده رو …
جونگ کوک : ببخشید …..
جسیکا : جونگ کوک …
رفتم سمت ماشین …… در بستم و حرکت کردم ….
۶.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.