مافیای عاشق پارت ۸ :)
صبح بیدار شدم دیدم توی بغل کوکی ام و بانی هم وسطمون خوابه😂دستمو توی موهای بلندش کشیدم تا بیدار شه یهوی چشمم به خط لبش افتاد کم کم داشتم نزدیکش میشدم که نفهمیدم کی لبم رو کذاشتم رو لبش ولی زود ازش جداشدم تکونش دادم که بیدار شه به کیوت ترین حالت ممکن بیدار شد دلم میخاست بخورمش اینقدر کیوت بود🥺کوک:جانم بیبی چیزی شده ا/ت:کوکی بیدارشو بریم صبحونه بخوریم گشنمه ... کوک:بریم بیب ... کوک رفت تو اتاقش لباساش رو عوض کنه منم رفتم لباسام رو عوض کردم و بانی رو بغل کردم رفنم پایین همه نشستیم و صبحونه خوردیم بعد از صبحونه همه روی مبل نشسته بودیم ...ته:امشب بریم کلاب بچه ها... جیهوپ :بریم دوباره دختر بازی😐😂... شوگا:اخ بزم طبقه بالا داخل اتاقاش بخوابم تختاشون خیلی نرمه😐😂😪... جیمین :بریم حال کنیم با دخترا😈😂🐥... جین : بریم یه زره دخترا غش کنن ورلد وایددهندسام رو میبینن😌😂💔... نامجون : بزیم منکه دیشب با اون دوتا اصلا لذت نبردم😐🤨😑... کوک:ا/ت تو میای ...ا/ت :اگه تو میای منم میام ... کوک :باشه عزیزمپس شب اماده باش 😉😊 ته :اوه اوه چه صمیمی شدن این دوتا 🤨 جیمین:حتما دیشب یه کاری کردن🔞😈 ما نفهمیدیم چون صدای جیغ و ناله زیاد بود نمیشد تشخیص داد🤣... کوک :میبندین یه با لگد بیام 🥾🗡🙂 ته :باشه بابا اه بی جنبه 😒
۹۴.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.