بهای قمار پارت 25
بهای قمار
پارت 25
لیرا در اتاق رو باز کرد و یونگی وارد شد و روی تخت نشست ...
لیرا رفت و کنارش نشست و یونگی سرشو روی پاری لیرا گذاشت و دراز کشید ، اشکاش باعث میشد پای لیرا خیس بشه
¥ میدونم مادرم منو نمیبخشه !
لیرا دستشو توی موهای یونگی فرو برد و نوازشش کرد
- میبخشه یونگیا میبخشه ...
¥ نمیبخشه ... من بهش قول دادم مرد خوبی بشم ..
- شدی !
¥ هه من مرد خوبیم ؟
لیرا انکار کرد
- عا...عاره
¥ میشه یکی از خوبیامو بگی ؟
لیرا جا خورد ... هر چی فکر میکرد ایده ای نداشت ...
- تو مهربونی و در عین حال وحشی !
¥ این الان تعریف بود ؟ :/
- یاااا اذیتم نکن اصن مرد خوبی نیستی ...
یونگی به صورت لیرا خیره شد
¥ اما تو دختر خوبی هستی !
لیرا حس کرد سرخ شده از کی انقدر زود واکنش نشون میداد ؟
¥ میدونی ...
¥ من قصد ندارم ازدواج کنم ...
- چرا ؟
¥ میترسم ... از اینکه ... نتونم خوشبختش کنم ... از اینکه بهش خیانت کنم ... از اینکه دلشو بشکنم...
لیرا ادامه داد
- از اینکه مثل پدرت شی؟
¥ هوم ...
- نمیشی !
¥ ها ؟
- مثل پدرت نمیشی ...
¥ پس چی ؟
- خیلی بدتر از پدرت میشی ...
¥ یاااا
تق تقی به در خورد
خدمتکار : ق..قربان
¥ ها چیه ؟
خدمتکار : یه خانومی اومده با شما کار داره ...
¥ لابد یکی از این هرزه هاست ... بگو بره
خدمتکار : نه قربان میگه از سئول اومده ...
¥ اسمش ؟
خدمتکار : پارک میا
یونگی جا خورد سریع از روی پای لیرا بلند شد
¥ م...میا ؟
- اون کیه ؟
انا یونگی انقدر با عجله به طرف در رفت که صدای لیرا رو نشنید ...
یونگی در اتاقو باز کرد و با عجله از پله ها پائین دوید و لیرا پشت سرش اروم از اتاق خارج شد ...
دختره با موهای بلند و خرمایی و چشمای عسلی با دامن عروسکی شکلی یک چمدون توی دستش گرفته بود و دم در وایساده بود ... یونگی به سمتش دوید
¥ میااا
دختر بدون هیچ کلامی صورت یونگی رو قاب کرد و بوسید ...
بعد گفت
/ دلم واست تنگ شده بود !
لیرا حس کرد میخاد بالا بیاره ... این لبا همین امروز صبح بوسیده بودش اما حالا یه لب دیگه رو میبوسید ؟!
لیرا به سمت دستشویی دوید و کمی بالا اورد ...
اما یونگی ... فقط لیرا رو نمیبوسید که ! اون هر شب با دخترای مختلفی رابطه داشت ... پس توقع لیرا چی بود ؟ چرا اینجوری شده بود ؟ هدف لیرا چیز دیگه بود اما حالا انگار عاشقش شده بود !
پارت 25
لیرا در اتاق رو باز کرد و یونگی وارد شد و روی تخت نشست ...
لیرا رفت و کنارش نشست و یونگی سرشو روی پاری لیرا گذاشت و دراز کشید ، اشکاش باعث میشد پای لیرا خیس بشه
¥ میدونم مادرم منو نمیبخشه !
لیرا دستشو توی موهای یونگی فرو برد و نوازشش کرد
- میبخشه یونگیا میبخشه ...
¥ نمیبخشه ... من بهش قول دادم مرد خوبی بشم ..
- شدی !
¥ هه من مرد خوبیم ؟
لیرا انکار کرد
- عا...عاره
¥ میشه یکی از خوبیامو بگی ؟
لیرا جا خورد ... هر چی فکر میکرد ایده ای نداشت ...
- تو مهربونی و در عین حال وحشی !
¥ این الان تعریف بود ؟ :/
- یاااا اذیتم نکن اصن مرد خوبی نیستی ...
یونگی به صورت لیرا خیره شد
¥ اما تو دختر خوبی هستی !
لیرا حس کرد سرخ شده از کی انقدر زود واکنش نشون میداد ؟
¥ میدونی ...
¥ من قصد ندارم ازدواج کنم ...
- چرا ؟
¥ میترسم ... از اینکه ... نتونم خوشبختش کنم ... از اینکه بهش خیانت کنم ... از اینکه دلشو بشکنم...
لیرا ادامه داد
- از اینکه مثل پدرت شی؟
¥ هوم ...
- نمیشی !
¥ ها ؟
- مثل پدرت نمیشی ...
¥ پس چی ؟
- خیلی بدتر از پدرت میشی ...
¥ یاااا
تق تقی به در خورد
خدمتکار : ق..قربان
¥ ها چیه ؟
خدمتکار : یه خانومی اومده با شما کار داره ...
¥ لابد یکی از این هرزه هاست ... بگو بره
خدمتکار : نه قربان میگه از سئول اومده ...
¥ اسمش ؟
خدمتکار : پارک میا
یونگی جا خورد سریع از روی پای لیرا بلند شد
¥ م...میا ؟
- اون کیه ؟
انا یونگی انقدر با عجله به طرف در رفت که صدای لیرا رو نشنید ...
یونگی در اتاقو باز کرد و با عجله از پله ها پائین دوید و لیرا پشت سرش اروم از اتاق خارج شد ...
دختره با موهای بلند و خرمایی و چشمای عسلی با دامن عروسکی شکلی یک چمدون توی دستش گرفته بود و دم در وایساده بود ... یونگی به سمتش دوید
¥ میااا
دختر بدون هیچ کلامی صورت یونگی رو قاب کرد و بوسید ...
بعد گفت
/ دلم واست تنگ شده بود !
لیرا حس کرد میخاد بالا بیاره ... این لبا همین امروز صبح بوسیده بودش اما حالا یه لب دیگه رو میبوسید ؟!
لیرا به سمت دستشویی دوید و کمی بالا اورد ...
اما یونگی ... فقط لیرا رو نمیبوسید که ! اون هر شب با دخترای مختلفی رابطه داشت ... پس توقع لیرا چی بود ؟ چرا اینجوری شده بود ؟ هدف لیرا چیز دیگه بود اما حالا انگار عاشقش شده بود !
۷۵.۰k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.