/ Turn hate into love / p.19 /
تهیونگ: اوکی ، فقط گردنت درد میگیره سرتو بزار رو شونم.
ا.ت: نمیخواد، زشته جلوی بقیه فکرای بد میکنن.
تهیونگ: بقیه خوابن نمیبینن، بعدشم بلاخره که میفهمن ما باهمیم.
ا.ت: خب باشه راست میگی..... صبر کن ببینم من که هنوز به تو جواب ندادم کی گفته باهم قرار میزاریم الکی واسه خودت خیالبافی نکن.
تهیونگ: خیلی خب حالا بگیر بخواب ( با خنده )
سرمو گذاشتم رو شونش تا بخوابم، حس خوبی داره همیشه یکی کنارت باشه تا سرتو بزاری رو شونش و بدونی هواتو داره.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ: ا.ت؟ ا.ت پاشو داریم میرسیم.
ا.ت: چقد زود رسیدیم، تازه داشتم یه خواب خوب میدیم حیف شد نصفه موند
تهیونگ: زود؟ دو ساعت خوابیدیا. حالا بگو ببینم خواب کیو میدیدی؟
ا.ت: ولش کن بابا تو هم. وایسا برم از میسو بپرسم الان کجاییم.... میسوووووو
میسو: هان چیه چرا هوار میزنی ترسیدم.
ا.ت: الان دقیقا کجاییم و برناممون چیه؟
میسو: دو دقیقه دیگه میرسیم به یه کوه، با کوله هامون میریم بالا اونجا یه چیزی میخوریم بعد میایم پایین کنار ماشین استراحت میکنیم تا ببینیم چی میشه.
ا.ت: اوکی.
رسیدیم به مقصدمون، خیلی قشنگ و سرسبز بود و همینطور گرم. کوله پشتیهامون رو برداشتیم و همه پیاده شدیم. دوهیون در ماشینو قفل کرد و اومد.
میا: خب دوستان عزیز توجه کنید. چون شیب کوه یه ذره زیاده، گروه های دو نفره میشیم و میریم بالا. فقط گروهاتون یه دختر یه پسر باشه تا بتونین مراقب هم باشید.
میسو: گروه ها حواستون باشه که دستای همرو محکم بگیرید تا نیفتید.
میا: من و یونجون با هم میریم. شما هم دیگه خودتون تصمیم بگیرید.
میسو و دوهیون هم سریع رفتن اونطرف تا با هم برن. سوجی هم یه چشمک بهم زد و گفت با سوبین میره.
ا.ت: خب... مثل اینکه ما هم باید بریم.
تهیونگ: زودباش بریم. دستمو سفت بگیر و دنبالم بیا.
ا.ت: باشه..
شروع کردیم و آروم میرفتیم بالا. تهیونگ جلو میرفت و منم پشت سرش. بقیه چند متر اونور تر داشتن میرفتن بالا. یه ذره مونده بود که برسیم حواسم نبود پامو رو سنگ گذاشتم و نزدیک بود بیفتم که تهیونگ سریع منو گرفت. تا رسیدیم بالا همونجا نشستیم. دیدم از زانوی تهیونگ داره خون میاد.
ا.ت: پات چیشده؟ داره خون میاد
خب دیگه فعلا بسه، به زودی پارت بعدی رو میزارم یعنی فردا 🤤الان میرم لالا کنم، شبتون به زیبایی ستاره ها 🎇
ا.ت: نمیخواد، زشته جلوی بقیه فکرای بد میکنن.
تهیونگ: بقیه خوابن نمیبینن، بعدشم بلاخره که میفهمن ما باهمیم.
ا.ت: خب باشه راست میگی..... صبر کن ببینم من که هنوز به تو جواب ندادم کی گفته باهم قرار میزاریم الکی واسه خودت خیالبافی نکن.
تهیونگ: خیلی خب حالا بگیر بخواب ( با خنده )
سرمو گذاشتم رو شونش تا بخوابم، حس خوبی داره همیشه یکی کنارت باشه تا سرتو بزاری رو شونش و بدونی هواتو داره.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ: ا.ت؟ ا.ت پاشو داریم میرسیم.
ا.ت: چقد زود رسیدیم، تازه داشتم یه خواب خوب میدیم حیف شد نصفه موند
تهیونگ: زود؟ دو ساعت خوابیدیا. حالا بگو ببینم خواب کیو میدیدی؟
ا.ت: ولش کن بابا تو هم. وایسا برم از میسو بپرسم الان کجاییم.... میسوووووو
میسو: هان چیه چرا هوار میزنی ترسیدم.
ا.ت: الان دقیقا کجاییم و برناممون چیه؟
میسو: دو دقیقه دیگه میرسیم به یه کوه، با کوله هامون میریم بالا اونجا یه چیزی میخوریم بعد میایم پایین کنار ماشین استراحت میکنیم تا ببینیم چی میشه.
ا.ت: اوکی.
رسیدیم به مقصدمون، خیلی قشنگ و سرسبز بود و همینطور گرم. کوله پشتیهامون رو برداشتیم و همه پیاده شدیم. دوهیون در ماشینو قفل کرد و اومد.
میا: خب دوستان عزیز توجه کنید. چون شیب کوه یه ذره زیاده، گروه های دو نفره میشیم و میریم بالا. فقط گروهاتون یه دختر یه پسر باشه تا بتونین مراقب هم باشید.
میسو: گروه ها حواستون باشه که دستای همرو محکم بگیرید تا نیفتید.
میا: من و یونجون با هم میریم. شما هم دیگه خودتون تصمیم بگیرید.
میسو و دوهیون هم سریع رفتن اونطرف تا با هم برن. سوجی هم یه چشمک بهم زد و گفت با سوبین میره.
ا.ت: خب... مثل اینکه ما هم باید بریم.
تهیونگ: زودباش بریم. دستمو سفت بگیر و دنبالم بیا.
ا.ت: باشه..
شروع کردیم و آروم میرفتیم بالا. تهیونگ جلو میرفت و منم پشت سرش. بقیه چند متر اونور تر داشتن میرفتن بالا. یه ذره مونده بود که برسیم حواسم نبود پامو رو سنگ گذاشتم و نزدیک بود بیفتم که تهیونگ سریع منو گرفت. تا رسیدیم بالا همونجا نشستیم. دیدم از زانوی تهیونگ داره خون میاد.
ا.ت: پات چیشده؟ داره خون میاد
خب دیگه فعلا بسه، به زودی پارت بعدی رو میزارم یعنی فردا 🤤الان میرم لالا کنم، شبتون به زیبایی ستاره ها 🎇
۱.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.