Playmate p¹⁰
ا/ت : اینجا رو نگاه یا جونگکوکا این عمارت و ......
کوک: (خنده) خوشت اومده؟
ا/ت: چه فرقی داره خوشم بیاد یا نه پاشو بریم خونتو که خریدی و نشون بده اینجا چیه منو ورداشتی آوردی؟
کوک: وای ا/ت دیونم کردی
ا/ت:وااا
کوک: برو تو ریموت و زدم
ا/ت: چچچچچیییییی؟؟؟؟؟؟
کوک: چیه ؟ این همون خونس
ا/ت: آخه آخه چجوری نگاه کن اینو .....
کوک: دهن و ببند سوز میاد بابا
ا/ت: واستا ببینم (جدی )
کوک: چی شده؟
ا/ت: این خونه رو با همون پول های اون کار خریدی ؟
کوک: ا/ت بعده درموردش صحبت میکنم الان نه...
ا/ت: کوک ...
کوک: گفتم بعدا قول میدم .
حالا بیا بریم بهت همه جا رو نشون بدم
ا/ت: باشه :]
ا/ت ویو ...
الکی چرا از این خونه ، خونه که نمیشه گفت عمارت خیلی خوشم اومده بود انقدر بزگ بود که توش می شد ۱۰ تا خونه ساخت😂😂 شبیه خونه تو فیلما بود هرچی میخواستم طبیعی رفتار کنم نمی شد حیاطش همه چی داشت چیزایی که من تو عمرم باهم یه جا ندیدم (رسیدم به عمارت )
کوک: ا/ت برو تو دیگه
ا/ت: باشه بابا
کوک: خب ا/ت نگاه کن اتاق ها طبقه بالا...
ا/ت:نهههه واستا
کوک: چیه؟
ا/ت: نه من اتاق تنهایی نمیخوام .....
کوک:(خنده)
ا/ت: یاااا چرا میخندی
کوک: واستا بچه نمیزاری کامل حرف بزنم میپری وسطتش
ا/ت: خب بگو چی میخواستی بگی ؟
کوک: از اونجا که شما میترسی تنهایی بخوابی..
ا/ت: کوکککککک من نمیترسم فقط دوست دارم با داداشم بخوابم
کوک: بله بله درست حالا بگم ؟
ا/ت: بگو
کوک: نترس پیش خودمی ولی زشته یکی بیاد نمیگه چرا این بچهه اتاق نداره برات یه اتاق درست کردم اصلا اوفف ماچ کردنی . فقط هوایی نشی منو بزاری بری ....
ا/ت: اتاقه هرچقدرم قشنگ باشه منو هوایی نمیکنه .....
کوک: اوکی
***بعد از نشون دادن کل عمارت
ا/ت: ببینم تو این خونه یه چی برای خوردن پیدا نمیشه ؟
کوک: چرا هرچی دلت بخواد هست ..
ا/ت:پس چرا نمیبینم ؟
کوک: میخای تو بیا یه فیلم بزار منم خوراکی و هله هوله بیارم بخورم خوبه؟
ا/ت: ارههههههه
ا/ت: اووو چه کرده بدو بقیشم بیار فیلم شروع شددد
کوک: باشه باشه اومدم(خنده)
ا/ت: شبیه سینماستتت
کوک: ا/ت جلو کسی ندید پدید بازی در نیاری ها
ا/ت: برو بابا دیوونهه باشه
کوک ویو ...
از خوشحالی ا/ت خوشحال بود از اینکه تونسته بود این اموال و به دست بیاره خوشحال بود از اینکه دیگه به کسی نیاز نداشتن، همه چی اوکی بود ...... ذهنش تا خیلی جا ها میرفت ولی ذهنش همش درگیر ا/ت بود وقتی بهش نگاه می کرد حاظر بود تمام دار و ندارش و ازش بگیرن ولی ا/ت باهاش باشه وابستگی هردوشون بهم وصف نشدنی بود تو همین فکر هابود که جسم سنگینی رو شونش حس کرد
کوک: ای بابا باز این بچه خوابید ...
بغلش کرد و برد گذاشت تو اتاقشون
***صبح ....
عکس عمارت و نزاشتم جوری که دوست دارید تصور کنید و اینه (نظررر)
کوک: (خنده) خوشت اومده؟
ا/ت: چه فرقی داره خوشم بیاد یا نه پاشو بریم خونتو که خریدی و نشون بده اینجا چیه منو ورداشتی آوردی؟
کوک: وای ا/ت دیونم کردی
ا/ت:وااا
کوک: برو تو ریموت و زدم
ا/ت: چچچچچیییییی؟؟؟؟؟؟
کوک: چیه ؟ این همون خونس
ا/ت: آخه آخه چجوری نگاه کن اینو .....
کوک: دهن و ببند سوز میاد بابا
ا/ت: واستا ببینم (جدی )
کوک: چی شده؟
ا/ت: این خونه رو با همون پول های اون کار خریدی ؟
کوک: ا/ت بعده درموردش صحبت میکنم الان نه...
ا/ت: کوک ...
کوک: گفتم بعدا قول میدم .
حالا بیا بریم بهت همه جا رو نشون بدم
ا/ت: باشه :]
ا/ت ویو ...
الکی چرا از این خونه ، خونه که نمیشه گفت عمارت خیلی خوشم اومده بود انقدر بزگ بود که توش می شد ۱۰ تا خونه ساخت😂😂 شبیه خونه تو فیلما بود هرچی میخواستم طبیعی رفتار کنم نمی شد حیاطش همه چی داشت چیزایی که من تو عمرم باهم یه جا ندیدم (رسیدم به عمارت )
کوک: ا/ت برو تو دیگه
ا/ت: باشه بابا
کوک: خب ا/ت نگاه کن اتاق ها طبقه بالا...
ا/ت:نهههه واستا
کوک: چیه؟
ا/ت: نه من اتاق تنهایی نمیخوام .....
کوک:(خنده)
ا/ت: یاااا چرا میخندی
کوک: واستا بچه نمیزاری کامل حرف بزنم میپری وسطتش
ا/ت: خب بگو چی میخواستی بگی ؟
کوک: از اونجا که شما میترسی تنهایی بخوابی..
ا/ت: کوکککککک من نمیترسم فقط دوست دارم با داداشم بخوابم
کوک: بله بله درست حالا بگم ؟
ا/ت: بگو
کوک: نترس پیش خودمی ولی زشته یکی بیاد نمیگه چرا این بچهه اتاق نداره برات یه اتاق درست کردم اصلا اوفف ماچ کردنی . فقط هوایی نشی منو بزاری بری ....
ا/ت: اتاقه هرچقدرم قشنگ باشه منو هوایی نمیکنه .....
کوک: اوکی
***بعد از نشون دادن کل عمارت
ا/ت: ببینم تو این خونه یه چی برای خوردن پیدا نمیشه ؟
کوک: چرا هرچی دلت بخواد هست ..
ا/ت:پس چرا نمیبینم ؟
کوک: میخای تو بیا یه فیلم بزار منم خوراکی و هله هوله بیارم بخورم خوبه؟
ا/ت: ارههههههه
ا/ت: اووو چه کرده بدو بقیشم بیار فیلم شروع شددد
کوک: باشه باشه اومدم(خنده)
ا/ت: شبیه سینماستتت
کوک: ا/ت جلو کسی ندید پدید بازی در نیاری ها
ا/ت: برو بابا دیوونهه باشه
کوک ویو ...
از خوشحالی ا/ت خوشحال بود از اینکه تونسته بود این اموال و به دست بیاره خوشحال بود از اینکه دیگه به کسی نیاز نداشتن، همه چی اوکی بود ...... ذهنش تا خیلی جا ها میرفت ولی ذهنش همش درگیر ا/ت بود وقتی بهش نگاه می کرد حاظر بود تمام دار و ندارش و ازش بگیرن ولی ا/ت باهاش باشه وابستگی هردوشون بهم وصف نشدنی بود تو همین فکر هابود که جسم سنگینی رو شونش حس کرد
کوک: ای بابا باز این بچه خوابید ...
بغلش کرد و برد گذاشت تو اتاقشون
***صبح ....
عکس عمارت و نزاشتم جوری که دوست دارید تصور کنید و اینه (نظررر)
۳۷.۵k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.