کارت برنده مخفی.پارت 8
تهیونگ رو کشون کشون اومدن بردن توی اتاق تنبیه .
تا یکی دو ساعت که دیگه دنیا دور سرش نچرخه ،به یکی دوتا بیمار دیگه رسیدگی کردم.
بعد دوساعت رفتم تو اتاق تنبیه.
تهیونگ: اینجا چه کجاست؟
گفتم:می دونی چرا یکی از معروف ترین لقب هام روان شناس زمانه؟
تهیونگ:چون احتمالا همیشه تو کیف و کشوت خوراکی داری مثل مادربزگا؟
دستگاه کنارم رو روشن کردم.
گفتم: نه برای این که به شدت به روش های روان درمانی قدیمی علاقه دارم.
چطوره برای آروم شدنت با یه شک الکترونیکی کوچیک شروع کنیم.
دستگاه رو به دست های تهیونگ وصل کردم.
تهیونگ درجا خون بالا آورد
بدنش داغ شد و رگاش ورم کرد.
تهیونگ لبخندی زد.
تهیونگ: همین؟
برای مافیا بودن باید تمرین های صد برابر بدتر رو تحمل می کردن.
گفتم: من نمی خوام ازیتت کنم.
می خوام درمانت کنم.
ولی انگار یکم به گوش مالی نیاز داشتی .
یه کتری آب جوش آوردم و روی پاهاش گزاشتم.
تهیونگ اخماش تو هم رفت.
وقتی کتری رو برداشتم پاهاش کامل جای کتری رو نشون می داد و حتی یه تیکه کوچیک از پوستش به زیر کتری چسبیده بود.
بعد صبر کردم که پاهاش تاول بزنه .
بعد آب جوش رو روی پاهاش ریختم.
گفتم: الان عصبانی هستی؟می خوای منو بکشی؟چه حسی داری؟
تهیونگ: ا/ت واقعا عاشق وقت هایی ام که فکر می کنی در جایگاه قوی تری.
باید اینو یادت بمونه اگر درمانم نکنی ،مرگت حتمیه.
ولی با این حال فکر می کنی که از پسم بر میای .
واقعا ازت خوشم میاد ا/ت.
بعد لبخند قشنگی زد .
واقعا گیج شده بودم.
نباید نشون بدم.
گفتم: تهیونگ باید بگم واقعا آدم جالبی هستی.
فکر کنم برای امروز درمان کافی بوده.
چون اگر دقت کنی لحن صحبتت خیلی باهام عوض شده.
دیگه عصبانی نیستی و کم کم داریم با هم آشنا میشیم و از لبخندت معلومه واقعا درمان رو ذهنت اثر داشته.تو به خاطر شک،واقعا احساس شادی داری.
بهت افتخار می کنم ،پیشرفت عالی ای داشتیم.
بعد جعبه ی دارو ها رو آوردم و به زخم هاش کرم زدم.
من سال ها برای آدم های مجرم کار کردم و می دونم روش درمان اونا با آدم های نرمال فرق داره .
فقط باید بفهمم برای هر کس چه کاری خوبه.
موقع راهی کردن تهیونگ به اتاقش .
بهش یه اسپینر دادم که وسطش یه دکمهی قرمز الکی بود .
بهش گفتم : تهیونگ هر وقت از این به بعد عصبانی شدی این دکمهی وسط رو اینقدر فشار بده که حرصت خالی بشه .و قبل از هر حرفی تو عصبانیت ۲۰ بار سریع فشارش بده.
تهیونگ اون رو ازم گرفت.
اومد جلوم و یه بوسه ی یهویی سریع به لبام کرد
تهیونگ: بالاخره یه بار تونستم قیافهی متعجب و غیر خشکلت رو ببینم.
ولی باید اعتراف کنم لبای خوشمزه ای داری ،لپ گلی.
بعد یه زبون درازی کرد و در اتاق رو بست.
صورتم خیلی کم قرمز شده بود
ولی ناخداگاه لبخند ریزی زدم
واقعا دوست دارم تهیونگ رو کشف کنم
تا یکی دو ساعت که دیگه دنیا دور سرش نچرخه ،به یکی دوتا بیمار دیگه رسیدگی کردم.
بعد دوساعت رفتم تو اتاق تنبیه.
تهیونگ: اینجا چه کجاست؟
گفتم:می دونی چرا یکی از معروف ترین لقب هام روان شناس زمانه؟
تهیونگ:چون احتمالا همیشه تو کیف و کشوت خوراکی داری مثل مادربزگا؟
دستگاه کنارم رو روشن کردم.
گفتم: نه برای این که به شدت به روش های روان درمانی قدیمی علاقه دارم.
چطوره برای آروم شدنت با یه شک الکترونیکی کوچیک شروع کنیم.
دستگاه رو به دست های تهیونگ وصل کردم.
تهیونگ درجا خون بالا آورد
بدنش داغ شد و رگاش ورم کرد.
تهیونگ لبخندی زد.
تهیونگ: همین؟
برای مافیا بودن باید تمرین های صد برابر بدتر رو تحمل می کردن.
گفتم: من نمی خوام ازیتت کنم.
می خوام درمانت کنم.
ولی انگار یکم به گوش مالی نیاز داشتی .
یه کتری آب جوش آوردم و روی پاهاش گزاشتم.
تهیونگ اخماش تو هم رفت.
وقتی کتری رو برداشتم پاهاش کامل جای کتری رو نشون می داد و حتی یه تیکه کوچیک از پوستش به زیر کتری چسبیده بود.
بعد صبر کردم که پاهاش تاول بزنه .
بعد آب جوش رو روی پاهاش ریختم.
گفتم: الان عصبانی هستی؟می خوای منو بکشی؟چه حسی داری؟
تهیونگ: ا/ت واقعا عاشق وقت هایی ام که فکر می کنی در جایگاه قوی تری.
باید اینو یادت بمونه اگر درمانم نکنی ،مرگت حتمیه.
ولی با این حال فکر می کنی که از پسم بر میای .
واقعا ازت خوشم میاد ا/ت.
بعد لبخند قشنگی زد .
واقعا گیج شده بودم.
نباید نشون بدم.
گفتم: تهیونگ باید بگم واقعا آدم جالبی هستی.
فکر کنم برای امروز درمان کافی بوده.
چون اگر دقت کنی لحن صحبتت خیلی باهام عوض شده.
دیگه عصبانی نیستی و کم کم داریم با هم آشنا میشیم و از لبخندت معلومه واقعا درمان رو ذهنت اثر داشته.تو به خاطر شک،واقعا احساس شادی داری.
بهت افتخار می کنم ،پیشرفت عالی ای داشتیم.
بعد جعبه ی دارو ها رو آوردم و به زخم هاش کرم زدم.
من سال ها برای آدم های مجرم کار کردم و می دونم روش درمان اونا با آدم های نرمال فرق داره .
فقط باید بفهمم برای هر کس چه کاری خوبه.
موقع راهی کردن تهیونگ به اتاقش .
بهش یه اسپینر دادم که وسطش یه دکمهی قرمز الکی بود .
بهش گفتم : تهیونگ هر وقت از این به بعد عصبانی شدی این دکمهی وسط رو اینقدر فشار بده که حرصت خالی بشه .و قبل از هر حرفی تو عصبانیت ۲۰ بار سریع فشارش بده.
تهیونگ اون رو ازم گرفت.
اومد جلوم و یه بوسه ی یهویی سریع به لبام کرد
تهیونگ: بالاخره یه بار تونستم قیافهی متعجب و غیر خشکلت رو ببینم.
ولی باید اعتراف کنم لبای خوشمزه ای داری ،لپ گلی.
بعد یه زبون درازی کرد و در اتاق رو بست.
صورتم خیلی کم قرمز شده بود
ولی ناخداگاه لبخند ریزی زدم
واقعا دوست دارم تهیونگ رو کشف کنم
۸.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.