پارت ۱۴
"ات"
اقای مو کمک کرد تا بلند شم و از اتاق رفتم بیرون
که یدفه یوری اومد بغلم کرد
ات : شما هنوز اینجایین
یوری : اتتتتت نمیدونی چقد نگرانت شدم
ات : معذرت میخوام
کوک : اینجوری رفتار نکن بهت نمیاد
ات : چجوری رفتار کنم؟سرورم.
کوک : هوم؟
ات : چیه. چرا اینجوری نگا میکنین
کوک : دلت نمیخواد منو بزنی
به دستام نگا کردم
ات : دستام زخمن
کوک : یعنی اگه نبودن میزدی
ات :*لبخند*
کوک : چیه نیشتو باز کردی*خنده*
"جیمین"
ات رو دیدم که امپراطور گوجوسان دستشو رو شونش گزاش و رفتن قدم بزنن
رفتم پیش یوری
یوری : عالیجناب و ات چقد شبیه همن
جیمین : چطور ینی؟
یوری : دوتاشون دیونن*لبخند*
جیمین : عااا از اون لحاظ میگی
یوری : عالیجناب هم با ات دوست نمیشد ولی وقتی فهمید فک کنم یه جورایی ترسید
جیمین : دوره دائه قوی ترین دوره بود.
یوری :تو هنوز از ات بدت میاد؟
جیمین : من از ات بدم نمیاد...فقد میره رو اعصابم
یوری : هوممم...ات خیلی پر انرژیه..ولی بیشتر فقد برا پنهون کردن احساساتشه
جیمین : والا من فقد همین امروز صبح دیدم داشت گریه میکرد...
یوری : ات درونش ناراحته...چون فکر میکنه همه اونو یه بچه میبینن...از جمله پدرش..وقتی از امپراطور جئون اجازه میگرفتم و میومدم گوگوریو...همیشه راجب مادرش حرف میزد..با اینکه حتی اونو نمیشناخت...پیشم گریه میکرد..بهم میگفت ابوجی نمیزاره مامانمو بشناسم...ات بیشتر شخصیت احساسی داره...و دوس نداره احساساتشو به هر کسی بگه یا نشون بده..با بچه ها مثل بقیه رفتار میکنه..ات شخصیت عالیی داره ولی بقیه درکش نمیکنن..و اونو کوچیک حساب میکنن..و به امپراطورت بگو..ات بچه تو نیس که ازش بپرسی کجا رفت و با کی رفت و با کی میگرده...خودش و ات فاصله سنی زیادی ندارن
جیمین : انگار زود قضاوت کردم
یوری : اره زود قضاوت کردی...برات عجیب بود که چرا ات رو دوست دارم...چون مهربونه،با استعداده...اون دختر عجیب یا بچه ای نیس...اون فقد میخواد خودشو خوشحال کنه... و میبینم الان حالش بهتر شده..
جیمین : اوم...
ات : یا...نکن
کوک : گفتم که امپراطورت یه گربه چصوعه
ات : تو اینو از شوگا یاد گرفتی
کوک : ارههه🌚
ات : با امپراطورم درست حرف بزنننننن
جیمین : هنوزم میگه امپراطورم
یوری : گفتی خودشم فهمید مامانش همون ملکه دائه هست؟
جیمین : اره برادر امپراطور بهش گفت...فک میکنم هم کارش درست بود
یوری : چطور ینی؟
جیمین : امپراطور میخواست بکشتش..به ات گفت که اگه بمیره کسی نیست که بهت بگه...
یوری : چقد باهم فرق میکنن
جیمین : اوهوم...برادر امپراطور انگار شخصیت شوخی داره ولی امپراطور...اممم..چطور بگم
شوگا : یه گربه چصوعه *بعله سیمای زیبای شوگا نمایان میشه🌚✨️*
با دیدن برادر امپراطور تعظیم کردیم
اقای مو کمک کرد تا بلند شم و از اتاق رفتم بیرون
که یدفه یوری اومد بغلم کرد
ات : شما هنوز اینجایین
یوری : اتتتتت نمیدونی چقد نگرانت شدم
ات : معذرت میخوام
کوک : اینجوری رفتار نکن بهت نمیاد
ات : چجوری رفتار کنم؟سرورم.
کوک : هوم؟
ات : چیه. چرا اینجوری نگا میکنین
کوک : دلت نمیخواد منو بزنی
به دستام نگا کردم
ات : دستام زخمن
کوک : یعنی اگه نبودن میزدی
ات :*لبخند*
کوک : چیه نیشتو باز کردی*خنده*
"جیمین"
ات رو دیدم که امپراطور گوجوسان دستشو رو شونش گزاش و رفتن قدم بزنن
رفتم پیش یوری
یوری : عالیجناب و ات چقد شبیه همن
جیمین : چطور ینی؟
یوری : دوتاشون دیونن*لبخند*
جیمین : عااا از اون لحاظ میگی
یوری : عالیجناب هم با ات دوست نمیشد ولی وقتی فهمید فک کنم یه جورایی ترسید
جیمین : دوره دائه قوی ترین دوره بود.
یوری :تو هنوز از ات بدت میاد؟
جیمین : من از ات بدم نمیاد...فقد میره رو اعصابم
یوری : هوممم...ات خیلی پر انرژیه..ولی بیشتر فقد برا پنهون کردن احساساتشه
جیمین : والا من فقد همین امروز صبح دیدم داشت گریه میکرد...
یوری : ات درونش ناراحته...چون فکر میکنه همه اونو یه بچه میبینن...از جمله پدرش..وقتی از امپراطور جئون اجازه میگرفتم و میومدم گوگوریو...همیشه راجب مادرش حرف میزد..با اینکه حتی اونو نمیشناخت...پیشم گریه میکرد..بهم میگفت ابوجی نمیزاره مامانمو بشناسم...ات بیشتر شخصیت احساسی داره...و دوس نداره احساساتشو به هر کسی بگه یا نشون بده..با بچه ها مثل بقیه رفتار میکنه..ات شخصیت عالیی داره ولی بقیه درکش نمیکنن..و اونو کوچیک حساب میکنن..و به امپراطورت بگو..ات بچه تو نیس که ازش بپرسی کجا رفت و با کی رفت و با کی میگرده...خودش و ات فاصله سنی زیادی ندارن
جیمین : انگار زود قضاوت کردم
یوری : اره زود قضاوت کردی...برات عجیب بود که چرا ات رو دوست دارم...چون مهربونه،با استعداده...اون دختر عجیب یا بچه ای نیس...اون فقد میخواد خودشو خوشحال کنه... و میبینم الان حالش بهتر شده..
جیمین : اوم...
ات : یا...نکن
کوک : گفتم که امپراطورت یه گربه چصوعه
ات : تو اینو از شوگا یاد گرفتی
کوک : ارههه🌚
ات : با امپراطورم درست حرف بزنننننن
جیمین : هنوزم میگه امپراطورم
یوری : گفتی خودشم فهمید مامانش همون ملکه دائه هست؟
جیمین : اره برادر امپراطور بهش گفت...فک میکنم هم کارش درست بود
یوری : چطور ینی؟
جیمین : امپراطور میخواست بکشتش..به ات گفت که اگه بمیره کسی نیست که بهت بگه...
یوری : چقد باهم فرق میکنن
جیمین : اوهوم...برادر امپراطور انگار شخصیت شوخی داره ولی امپراطور...اممم..چطور بگم
شوگا : یه گربه چصوعه *بعله سیمای زیبای شوگا نمایان میشه🌚✨️*
با دیدن برادر امپراطور تعظیم کردیم
۶۱.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.