Part 71
Part 71
ات تو راه کمپانی بود یهو چشمش خورد به فروشگاه لوازم بچه ماشین اش رو کناره فروشگاه پارک کرد و رفت داخله فروشگاه
فروشگاه پر از لوازم بچه بود ات با ذوق رفت سمته وسایل ها لباسه های قشنگی بود اما ات رفت سمته جوراب ها خیلی ناز بودن ات یکی از همون جوراب های ناز برداشت
اسلاید ۲
اون رو برداشت دستش رو گذاشت رویه شکمش و با خودش گفت
ات : نازه مامانی قراره همه چی خوب بشه با بابات یه زندگی جدیدیو شروع میکنیم
پولش رو حساب کرد و اون جوراب ها رو تو جعبه کادو کرد و سوار ماشینش شد حرکت کرد سمته کمپانی
جونکوک : این ات کجاست چرا نمیاد
جیمین : دیر شد
شوگا : الانه که تهیونگ بیاد
ات وارده کمپانی شد و با عجله رفت سمته شوگا اینا
ات : رسیدم
جونکوک : کجا موندی دوست ساعته که نیستی
جیمین : اون جعبه چیه تو دستت
ات : یه هدیه برای تهیونگ
جونکوک : ببینمش
ات : نه نه نه اینو بجز تهیونگ کسه دیگه ای باز نمیکنه
ماشین تهیونگ جلوی کمپانی ایستاد
شوگا : تهیونگ اومد
ات با عجله همه چراغ ها رو خاموش کرد
تهیونگ داخله کمپانی شد با خاموش شدنه چراغ ها تعجب کرد
تهیونگ : چخبره
همینکه قدمی برداشت یهو همه لامپ ها روشن شدن
ات با قدم های آهسته آهسته به سمته تهیونگ می آمد
تا اینکه بهش رسید
تهیونگ : ات
ات زود جعبه رو جلوی تهیونگ گرفت و گفت
ات : بازش کن
تهیونگ جعبه رو گرفت و بازش کرد با دیدن جوراب های نوزاد شکه شد
تهیونگ : اینا
ات دسته تهیونگ رو رویه شکمش گذاشت و با ذوق و اشکی که تو چشماش بود گفت
ات : اینجا یه تیکه از وجود منو تو زندگی میکنه یه بچه کوچولو
تهیونگ از شدتت خوشحالی نمیدونست چیکار کنه
ات : کیم تهیونگ با من ازدواج میکنی میخوای تا آخر عمر باهم زندگی کنیم میخوای زندگیت رو با من شریک بشی
تهیونگ جعبه رو گذاشت رویه زمین و ات رو سفت بغل کرد
تهیونگ : من حاضرم کله زندگیم رو به تو بدم
ات همونجوری که دستاش رو دوره گردنه تهیونگ حلقه کرده بود اشکی از گوشه چشمش افتاد رویه زمین
همه دست زدن و اومدن جونکوک با داد گفت
جونکوک : یهوووووو عروسی داریم
ات خنده ای کرد و از بغل تهیونگ اومد بیرون
تهیونگ دست هایش رو دوره کمره ات حلقه کرد ات هم دستاشو دوره گردنه عشقش حلقه کرد پیشونیش رو چسپوند به پیشونیه عشقش
تهیونگ : تا ابد کنارت میمونم
ات : هیچوقت ولم نکن
ات لب هایش رو گذاشت رویه لب های عشقش و خیلی عمیق میبوسید .......
ات تو راه کمپانی بود یهو چشمش خورد به فروشگاه لوازم بچه ماشین اش رو کناره فروشگاه پارک کرد و رفت داخله فروشگاه
فروشگاه پر از لوازم بچه بود ات با ذوق رفت سمته وسایل ها لباسه های قشنگی بود اما ات رفت سمته جوراب ها خیلی ناز بودن ات یکی از همون جوراب های ناز برداشت
اسلاید ۲
اون رو برداشت دستش رو گذاشت رویه شکمش و با خودش گفت
ات : نازه مامانی قراره همه چی خوب بشه با بابات یه زندگی جدیدیو شروع میکنیم
پولش رو حساب کرد و اون جوراب ها رو تو جعبه کادو کرد و سوار ماشینش شد حرکت کرد سمته کمپانی
جونکوک : این ات کجاست چرا نمیاد
جیمین : دیر شد
شوگا : الانه که تهیونگ بیاد
ات وارده کمپانی شد و با عجله رفت سمته شوگا اینا
ات : رسیدم
جونکوک : کجا موندی دوست ساعته که نیستی
جیمین : اون جعبه چیه تو دستت
ات : یه هدیه برای تهیونگ
جونکوک : ببینمش
ات : نه نه نه اینو بجز تهیونگ کسه دیگه ای باز نمیکنه
ماشین تهیونگ جلوی کمپانی ایستاد
شوگا : تهیونگ اومد
ات با عجله همه چراغ ها رو خاموش کرد
تهیونگ داخله کمپانی شد با خاموش شدنه چراغ ها تعجب کرد
تهیونگ : چخبره
همینکه قدمی برداشت یهو همه لامپ ها روشن شدن
ات با قدم های آهسته آهسته به سمته تهیونگ می آمد
تا اینکه بهش رسید
تهیونگ : ات
ات زود جعبه رو جلوی تهیونگ گرفت و گفت
ات : بازش کن
تهیونگ جعبه رو گرفت و بازش کرد با دیدن جوراب های نوزاد شکه شد
تهیونگ : اینا
ات دسته تهیونگ رو رویه شکمش گذاشت و با ذوق و اشکی که تو چشماش بود گفت
ات : اینجا یه تیکه از وجود منو تو زندگی میکنه یه بچه کوچولو
تهیونگ از شدتت خوشحالی نمیدونست چیکار کنه
ات : کیم تهیونگ با من ازدواج میکنی میخوای تا آخر عمر باهم زندگی کنیم میخوای زندگیت رو با من شریک بشی
تهیونگ جعبه رو گذاشت رویه زمین و ات رو سفت بغل کرد
تهیونگ : من حاضرم کله زندگیم رو به تو بدم
ات همونجوری که دستاش رو دوره گردنه تهیونگ حلقه کرده بود اشکی از گوشه چشمش افتاد رویه زمین
همه دست زدن و اومدن جونکوک با داد گفت
جونکوک : یهوووووو عروسی داریم
ات خنده ای کرد و از بغل تهیونگ اومد بیرون
تهیونگ دست هایش رو دوره کمره ات حلقه کرد ات هم دستاشو دوره گردنه عشقش حلقه کرد پیشونیش رو چسپوند به پیشونیه عشقش
تهیونگ : تا ابد کنارت میمونم
ات : هیچوقت ولم نکن
ات لب هایش رو گذاشت رویه لب های عشقش و خیلی عمیق میبوسید .......
۷۹۱
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.