خیلی دلم تنگ شده میتونی بفهمی عمرم...
وقتی در گیر یه مسئله ای بودم و
ازهمیشه بیشتر بهش نیاز داشتم فقط از ترس ناراحت شدنش چیزی نگفتم وتنهایی داشتم زیربار اتفاق افتاده میشکستم تواونروزا که اوج دوست داشتنم بود منو رها کردوباوجود اونهمه اصرار والتماس رفت ،خدا میدونه نمیتونستم بدون اون ادامه بدم میدونم
که همیشه فکرمیکرد بخاطر نیاز جنسیه اما به مقدساتم قسم اینطور نبودکه اگربود پس چطور اینهمه سال به انتظارش موندم ،بااینکه میدونست من یرای یکساعت بیخبربودن ازش چقدر عذاب میکشیدم بااینحال وقتی بعداز یکهفته تا میخواستم حالشو بپرسم بدترین حرفها روبهم میزد حتی گاهی تهدیدمیکرد ازمن شکایت میکنه وقتی اونروزابامن این برخوردهارو میکرد تنهاارزوم مرگ بود برام قابل هضم نبود هرگز نمیتونم غصه ای که ازاون برخوردها به دلم مینشست را بیان کنم ،فکراینکه کس دیگه ای بهش نزدیک شده روزی هزاربار جونمو میکرفت
ایکاش میشد اونروزهارو نشون ،من روزهای زیادی رو با بدترین حال دنیا سپری کردم واقعانمیشه بیانشون کرد اما باتمام بی مهریها عاشقش بودم کدوم عاشقی میتونه پیگیرمعشوق نباشه اخه ،وقت هایی میشد من هرشب تا 5۰۰۰هزار پیج تواینستارو چک میکردم تا پیداش کنم واون اینکارمنو که شکستن خودم وغرورم بود را میزاشت فضولی و...
بخدا من فقط دلم تنگ بود به همه عزیزام قسم هرگز برای مچ گیری ورسواکردن این کارهارو نمیکردم ولی نمیدونم چرا بامنکه اونهمه از نبودنش داشتم میسوختم سرجنگ گذاشت ،اون فکرمیکرد باحرف نزدن بامن وباسکوت منو تحقیرمیکنه ودرست هم بودفکرش اما اخه مگه من کی بودم اگرحرف میزد متوجه میشدکه کسی این داره اتیش میسوزونه ،یکی دوبارم که حرف زد اونقدر دلموشکوند که مدتها توی مجازی نیامدم اون بهم گفت من ازاولش هم ازتو خوشم نمیاومد گفت فقط وقتهایی که اطرافم کسی نبود میامد سراغ من و...
هیچکسی غیرخدا نمیدونه چه اثری روی من گذاشت اونحرفها ،من لحظه های بینهایت تلخیرو گذروندم ،شغلمو ازدست دادم تمام اندوخته ها وداشته هامو ودر نهایت قید هانوادمو هم زدم ومدت زیادیه که توکلبه ای متروک تنهای زندگی که نه بلکه به مرگ رسیدن را موتاهتر میکنم ،ازچندماه پیش که یعووارد ویسگون شدن پیجهای مختلفی رو احساس کردم که اونه اما خودش نمیخوادبامن مستقیم حرف بزنه هروقت هم که من خواستم زود منو بلاک کرده یاوقتی حالشومیپرسم میگه شما....
من دیگه واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
به عزت خدا مستاصل وعاجز شدم نه دارمش ونه ندارمش نمیدونم چرا اینکارو بامن میکنه ولی من یگه همه چیمو ازدست دادم ازبس انتظارشو کشیدم واون نخواست بیاد الان وقتی میبینم غم داره دلم میخواد جونمو بدم امااون اینطوری نباشه بهم میگن بیچاره اخه چرا اینقدری احمقی اخه چرا نمیخوای بفعمی که تو جایی توزندگیش نداری واون داره کنارخانوادش خوش وخرم زندگی میکنه ،
منم میگم اصلا دوست دارم اینطوری زندگی کنم بع کسب ربطی نداره بین قلب ومن وقلب اون یه رابطه ای است که تمام نشدنیست ومن میخوام تا نفس اخرمنتظرش بمونم😔😔😔
ازهمیشه بیشتر بهش نیاز داشتم فقط از ترس ناراحت شدنش چیزی نگفتم وتنهایی داشتم زیربار اتفاق افتاده میشکستم تواونروزا که اوج دوست داشتنم بود منو رها کردوباوجود اونهمه اصرار والتماس رفت ،خدا میدونه نمیتونستم بدون اون ادامه بدم میدونم
که همیشه فکرمیکرد بخاطر نیاز جنسیه اما به مقدساتم قسم اینطور نبودکه اگربود پس چطور اینهمه سال به انتظارش موندم ،بااینکه میدونست من یرای یکساعت بیخبربودن ازش چقدر عذاب میکشیدم بااینحال وقتی بعداز یکهفته تا میخواستم حالشو بپرسم بدترین حرفها روبهم میزد حتی گاهی تهدیدمیکرد ازمن شکایت میکنه وقتی اونروزابامن این برخوردهارو میکرد تنهاارزوم مرگ بود برام قابل هضم نبود هرگز نمیتونم غصه ای که ازاون برخوردها به دلم مینشست را بیان کنم ،فکراینکه کس دیگه ای بهش نزدیک شده روزی هزاربار جونمو میکرفت
ایکاش میشد اونروزهارو نشون ،من روزهای زیادی رو با بدترین حال دنیا سپری کردم واقعانمیشه بیانشون کرد اما باتمام بی مهریها عاشقش بودم کدوم عاشقی میتونه پیگیرمعشوق نباشه اخه ،وقت هایی میشد من هرشب تا 5۰۰۰هزار پیج تواینستارو چک میکردم تا پیداش کنم واون اینکارمنو که شکستن خودم وغرورم بود را میزاشت فضولی و...
بخدا من فقط دلم تنگ بود به همه عزیزام قسم هرگز برای مچ گیری ورسواکردن این کارهارو نمیکردم ولی نمیدونم چرا بامنکه اونهمه از نبودنش داشتم میسوختم سرجنگ گذاشت ،اون فکرمیکرد باحرف نزدن بامن وباسکوت منو تحقیرمیکنه ودرست هم بودفکرش اما اخه مگه من کی بودم اگرحرف میزد متوجه میشدکه کسی این داره اتیش میسوزونه ،یکی دوبارم که حرف زد اونقدر دلموشکوند که مدتها توی مجازی نیامدم اون بهم گفت من ازاولش هم ازتو خوشم نمیاومد گفت فقط وقتهایی که اطرافم کسی نبود میامد سراغ من و...
هیچکسی غیرخدا نمیدونه چه اثری روی من گذاشت اونحرفها ،من لحظه های بینهایت تلخیرو گذروندم ،شغلمو ازدست دادم تمام اندوخته ها وداشته هامو ودر نهایت قید هانوادمو هم زدم ومدت زیادیه که توکلبه ای متروک تنهای زندگی که نه بلکه به مرگ رسیدن را موتاهتر میکنم ،ازچندماه پیش که یعووارد ویسگون شدن پیجهای مختلفی رو احساس کردم که اونه اما خودش نمیخوادبامن مستقیم حرف بزنه هروقت هم که من خواستم زود منو بلاک کرده یاوقتی حالشومیپرسم میگه شما....
من دیگه واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
به عزت خدا مستاصل وعاجز شدم نه دارمش ونه ندارمش نمیدونم چرا اینکارو بامن میکنه ولی من یگه همه چیمو ازدست دادم ازبس انتظارشو کشیدم واون نخواست بیاد الان وقتی میبینم غم داره دلم میخواد جونمو بدم امااون اینطوری نباشه بهم میگن بیچاره اخه چرا اینقدری احمقی اخه چرا نمیخوای بفعمی که تو جایی توزندگیش نداری واون داره کنارخانوادش خوش وخرم زندگی میکنه ،
منم میگم اصلا دوست دارم اینطوری زندگی کنم بع کسب ربطی نداره بین قلب ومن وقلب اون یه رابطه ای است که تمام نشدنیست ومن میخوام تا نفس اخرمنتظرش بمونم😔😔😔
۱۴.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.