زندگی عجیب من
پارت۵
با صدای الارم ساعتم بیدار شدم
هوفف مدرسه
تو جام قلت خوردم که از خواب بی خواب شدم
بلند شدمو صورتمو شستم
رفتم پایین صدا های مامانو میشنیدم
م ا.ت: اسموت لایک باتر...
داره چیکار میکنه؟
هندزفری گذاشته بود تو گوشش داشت صبحانه اماده میکردو میحونه
ا.ت: مامان؟مامان*داد
نخیر نمیشنوه
رفتم از پشت هندزفری رو از تو گوشش در اوردم
م ا.ت:داری چیکار میکنی ا.ت
ا.ت: دوساعت دارم صداتون میکنم
م ا.ت: دقیقا اون موقعی که تهیونگ داشت میخوند باید از گوشم میکشیدی بیرون
ا.ت: چی؟
م ا.ت: راستی عکس منتشر شده از منو بی تی اسو دیدی
ا.ت:عکس گرفتی؟
م ا.ت:مگه میشه نگرفت تو اینستا منتشر شده از تمام غذا هایی که برلشون سرو کردیم عکس گذاشتن
م ا.ت: میدونی چقد معروف شدم
هوف دلت خوشه مادر من
گوشیشو اوردو وارد اینستا شد
م ا.ت: ببین این عکسو خوده تهیونگ منتشر کرده منم تگ کرده
ا.ت: عاها دیدم
م ا.ت: نگا استوری های نامجونو
ا.ت: عاها
ا.ت:کافیه مامان من باید برم مدرسه
م ا.ت:عو راست میگی
گوشیشو کنار گذاشتو به کارش ادامه داد
رفتم لباس فرممو پوشیدم
ا.ت:مامان صبحانه حاضره؟
م ا.ت:اره بدو بیا
رفتم پایین
ا.ت:به به چه کردی
م ا.ت:راستی ا.ت امروزم میای رستوران؟
ا.ت: فکر کنم بتونم
یکم فکر کردم
ا.ت:اره میام
م ا.ت:خوبه
صبحانمو خوردم داشتم میرفتم
م ا.ت:صبر کن ا.ت من میرسونمت
ا.ت:باشه
یه چند مین صبر کردم که مامانم اومد م ا.ت:خیله خب بریم
ا.ت:اوهوم
سوار ماشین شدن راه افتادیم
فکر میکردم دیگه قیافشو نبینم اما تو تمام کوچه پس کوچه ها و خیابونا عکسش بود حتی مامانم جزو طرفداراشون بود
عجیب بود یه حس عجیبو غریبی بهم میداد انگار دوست داشتم دربارش بدونم
بی خیال افکارم شدم رسیدیم به مدرسه از ماشین پیاده شدم
ا.ت:ممنونم مامان
م ا.ت:به سلامت*لبخند
راهمو به طرف مدرسه کشیدم
وارد کلاسم شدم
چشمم به یئون خورد داشت به سرعت میومد طرفم
یئون: ا.ت ؟ ا.ت
رسید بهم نفس نفس میزد
ا.ت:چیشده
یئون: تو....تو دیشب اونجا بودی؟
ا.ت:کجا؟
ا.ت:یه نفس عمیق بکش بگو ببینم چی شده؟
یه نفس راحت کشید
یئون:تو دیشب دیدیش
ا.ت:کیو؟
یئون:ت.تهیونگو دیگه
ا.ت:واسه اون ننر انقد خودتو خسته کردی؟
یئون:باز تو شروع کردی؟
ات:اره دیدمشون
یئون:اون عکس منتشر شده از مامانتو bts اره؟
ا.ت:اوهوم
یئون:تو کجا بودی؟
ا.ت:من مدرسه بودم بعدشم اگه اونجا بودم بازم عکس نمیگرفتم
یئون:دختر تو عجب شانسی داری
ا.ت:منظورت شانس گنده؟
زد به بازوم
یئون:کاش منم اونجا بودم
ا.ت:تازه دیروز...
میخواستم قضیه پارکو براش بگم که گفتم بهتره نگم
یئون: دیروز چی؟
ا.ت:هیچی چیز مهمی نیست
یئون:حتی یه امضاهم ازشون نگرفتی؟
ات:نه
یئون: ولی خب بلاخره تونستی ببینیشون
ا.ت:این بدترین اتفاقی بود که زرام افتاد
یئون
با صدای الارم ساعتم بیدار شدم
هوفف مدرسه
تو جام قلت خوردم که از خواب بی خواب شدم
بلند شدمو صورتمو شستم
رفتم پایین صدا های مامانو میشنیدم
م ا.ت: اسموت لایک باتر...
داره چیکار میکنه؟
هندزفری گذاشته بود تو گوشش داشت صبحانه اماده میکردو میحونه
ا.ت: مامان؟مامان*داد
نخیر نمیشنوه
رفتم از پشت هندزفری رو از تو گوشش در اوردم
م ا.ت:داری چیکار میکنی ا.ت
ا.ت: دوساعت دارم صداتون میکنم
م ا.ت: دقیقا اون موقعی که تهیونگ داشت میخوند باید از گوشم میکشیدی بیرون
ا.ت: چی؟
م ا.ت: راستی عکس منتشر شده از منو بی تی اسو دیدی
ا.ت:عکس گرفتی؟
م ا.ت:مگه میشه نگرفت تو اینستا منتشر شده از تمام غذا هایی که برلشون سرو کردیم عکس گذاشتن
م ا.ت: میدونی چقد معروف شدم
هوف دلت خوشه مادر من
گوشیشو اوردو وارد اینستا شد
م ا.ت: ببین این عکسو خوده تهیونگ منتشر کرده منم تگ کرده
ا.ت: عاها دیدم
م ا.ت: نگا استوری های نامجونو
ا.ت: عاها
ا.ت:کافیه مامان من باید برم مدرسه
م ا.ت:عو راست میگی
گوشیشو کنار گذاشتو به کارش ادامه داد
رفتم لباس فرممو پوشیدم
ا.ت:مامان صبحانه حاضره؟
م ا.ت:اره بدو بیا
رفتم پایین
ا.ت:به به چه کردی
م ا.ت:راستی ا.ت امروزم میای رستوران؟
ا.ت: فکر کنم بتونم
یکم فکر کردم
ا.ت:اره میام
م ا.ت:خوبه
صبحانمو خوردم داشتم میرفتم
م ا.ت:صبر کن ا.ت من میرسونمت
ا.ت:باشه
یه چند مین صبر کردم که مامانم اومد م ا.ت:خیله خب بریم
ا.ت:اوهوم
سوار ماشین شدن راه افتادیم
فکر میکردم دیگه قیافشو نبینم اما تو تمام کوچه پس کوچه ها و خیابونا عکسش بود حتی مامانم جزو طرفداراشون بود
عجیب بود یه حس عجیبو غریبی بهم میداد انگار دوست داشتم دربارش بدونم
بی خیال افکارم شدم رسیدیم به مدرسه از ماشین پیاده شدم
ا.ت:ممنونم مامان
م ا.ت:به سلامت*لبخند
راهمو به طرف مدرسه کشیدم
وارد کلاسم شدم
چشمم به یئون خورد داشت به سرعت میومد طرفم
یئون: ا.ت ؟ ا.ت
رسید بهم نفس نفس میزد
ا.ت:چیشده
یئون: تو....تو دیشب اونجا بودی؟
ا.ت:کجا؟
ا.ت:یه نفس عمیق بکش بگو ببینم چی شده؟
یه نفس راحت کشید
یئون:تو دیشب دیدیش
ا.ت:کیو؟
یئون:ت.تهیونگو دیگه
ا.ت:واسه اون ننر انقد خودتو خسته کردی؟
یئون:باز تو شروع کردی؟
ات:اره دیدمشون
یئون:اون عکس منتشر شده از مامانتو bts اره؟
ا.ت:اوهوم
یئون:تو کجا بودی؟
ا.ت:من مدرسه بودم بعدشم اگه اونجا بودم بازم عکس نمیگرفتم
یئون:دختر تو عجب شانسی داری
ا.ت:منظورت شانس گنده؟
زد به بازوم
یئون:کاش منم اونجا بودم
ا.ت:تازه دیروز...
میخواستم قضیه پارکو براش بگم که گفتم بهتره نگم
یئون: دیروز چی؟
ا.ت:هیچی چیز مهمی نیست
یئون:حتی یه امضاهم ازشون نگرفتی؟
ات:نه
یئون: ولی خب بلاخره تونستی ببینیشون
ا.ت:این بدترین اتفاقی بود که زرام افتاد
یئون
۵.۲k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.