part2
د.ج:خب میخواستم راجب بیماری قلبی پسرتون صحبت کنم.
ا.ت:بله....بفر.بفرماییدد(نگران)
د.ج:خب ماه قبل که اومدید،وضع قلب جونگی کمی بد بود.امم نبضش نامنظم بود.
ا.ت:خب؟
د.ج:برای سلامتی قلب پسرتون لطفا این نکات رو رعایت کنین:۱_بازی های خشن و هیجانی و ترسناک نکنه تا به قلبش شوک وارد نشه۲_فست فود و غذا های چرب نخوره.ماهی یکبار
ا.ت:چشم حتما هم خودم رعایت میکنم هم به جونگی میگم.
د.ج:خب راستش میخواستم بگم که برای هفتهی بعد وقت بگیرید و جونگی رو بیارین.اگه ضربان قلبش و وضع قلبش خوب نبود،یک سری دارو براش مینویسم تا مصرف کنه و به طور مرتب.اگه قلبش خوب نشد،باید قلبش رو جراحی کنیم.اگه نکنیم احتمال نود درصد س.کتهی قلبی می کنه.چونکه خون توی رگ هاش کند حرکت میکنه و قلبش کند و نامنظم میزنه
ا.ت:بله باشه.
د.ج:ممنونم که اومدید
ا.ت:منم ممنونم.خداحافظ
د.ج:خداحافظ
(ویو ا.ت)
از مطب اومدم بیرون و سوار آسانسور شدم.خیلی نگران جونگی بودم.تا نشستم توی ماشین،بقضم ترکید و کمی گریه کردم.بعد ده دقیقه راه افتادم.
(پرش زمانی به نیم ساعت بعد)
رفتم سوپر مارکت دم خونهمون تا برای خودمون و خونه مواد لازم رو بخرم.رفتم داخل
۳تا بسته نودل خریدم و نوشیدنی مورد علاقهی جونگی.چندتا چیز دیگه هم حساب کردم و به سمت خونه رفتم
(توی خونه)
تا رسیدم جونگی پرید بغلم
جونگی:سلام ماماننننننییی
ا.ت:سلام جونگی
بورام:سلام
ا.ت:سلام اونی
رفتم توی اتاقم و لباسم رو عوض کردم.
(ویو جونگی)
وقتی مامانم اومده بود خیلی مضطرب بود.رفتم دلیلش رو بپرسم
جونگی:مامان؟
ا.ت:جونم؟
جونگی:حالت خوبه
ا.ت:آه آره چطور؟
جونگی:آخه قیافت نگران بود
ا.ت:نه مامانی یذره خوابم میاد
جونگی:آها.اووو راستی شام چیه؟
ا.ت:نودل گرفتم و نوشیدنی مورد علاقت.
جونگی:آخجوننممم
(ویو نویسنده)
جونگی،بعد از اینکه پدرش(تهیونگ)بره،بیماری قلبی گرفت؛به دلیل ترس و شوک زیادی که بهش وارد شده بود...دقیقا از ۳ سال و نیم پیش...
(ویو بورام)
جونگی اومد پیشم و گفت مامان یکم خستهست.رفتم تا با ا.ت صحبت کنم
بورام:ات خوبی؟
ا.ت:هوففف نه
بورام:چرا؟چیزی شده؟
ا. ت:دکتر جونگی بهم گفت که اگه با داروهاش وضعیت قلبش خوب نشد،باید جراحیش کنیم(و کل ماجرا رو تعریف میکنه)
بورام:خب،پس...باید هفتهی بعد جونگی رو ببری دکتر؟(نگران)
ا.ت:آه،آره
بورام:اوومممم،میخوای منم باهات بیام؟نمیدونم ام.باشه.
بورام:خب .بریم شام بخوریم؟
ا.ت:بریم
جونگی:مامان،خاله؟کجا بودین؟
بورام:داشتیم حرف میزدیم
جونگی:میشه بریم شام بخوریم؟
ا.ت/بورام:باشه الان میایم
جونگی:باشه
(ویو ا.ت)
رفتم و آب رو گذاشتم جوش بیاد.
جونگی:مامانی،فکر کنم آب جوش اومد
ا.ت:باشه عزیزم.راستی تکالیفت رو نوشتی؟
کپی ممنوع🚫
ا.ت:بله....بفر.بفرماییدد(نگران)
د.ج:خب ماه قبل که اومدید،وضع قلب جونگی کمی بد بود.امم نبضش نامنظم بود.
ا.ت:خب؟
د.ج:برای سلامتی قلب پسرتون لطفا این نکات رو رعایت کنین:۱_بازی های خشن و هیجانی و ترسناک نکنه تا به قلبش شوک وارد نشه۲_فست فود و غذا های چرب نخوره.ماهی یکبار
ا.ت:چشم حتما هم خودم رعایت میکنم هم به جونگی میگم.
د.ج:خب راستش میخواستم بگم که برای هفتهی بعد وقت بگیرید و جونگی رو بیارین.اگه ضربان قلبش و وضع قلبش خوب نبود،یک سری دارو براش مینویسم تا مصرف کنه و به طور مرتب.اگه قلبش خوب نشد،باید قلبش رو جراحی کنیم.اگه نکنیم احتمال نود درصد س.کتهی قلبی می کنه.چونکه خون توی رگ هاش کند حرکت میکنه و قلبش کند و نامنظم میزنه
ا.ت:بله باشه.
د.ج:ممنونم که اومدید
ا.ت:منم ممنونم.خداحافظ
د.ج:خداحافظ
(ویو ا.ت)
از مطب اومدم بیرون و سوار آسانسور شدم.خیلی نگران جونگی بودم.تا نشستم توی ماشین،بقضم ترکید و کمی گریه کردم.بعد ده دقیقه راه افتادم.
(پرش زمانی به نیم ساعت بعد)
رفتم سوپر مارکت دم خونهمون تا برای خودمون و خونه مواد لازم رو بخرم.رفتم داخل
۳تا بسته نودل خریدم و نوشیدنی مورد علاقهی جونگی.چندتا چیز دیگه هم حساب کردم و به سمت خونه رفتم
(توی خونه)
تا رسیدم جونگی پرید بغلم
جونگی:سلام ماماننننننییی
ا.ت:سلام جونگی
بورام:سلام
ا.ت:سلام اونی
رفتم توی اتاقم و لباسم رو عوض کردم.
(ویو جونگی)
وقتی مامانم اومده بود خیلی مضطرب بود.رفتم دلیلش رو بپرسم
جونگی:مامان؟
ا.ت:جونم؟
جونگی:حالت خوبه
ا.ت:آه آره چطور؟
جونگی:آخه قیافت نگران بود
ا.ت:نه مامانی یذره خوابم میاد
جونگی:آها.اووو راستی شام چیه؟
ا.ت:نودل گرفتم و نوشیدنی مورد علاقت.
جونگی:آخجوننممم
(ویو نویسنده)
جونگی،بعد از اینکه پدرش(تهیونگ)بره،بیماری قلبی گرفت؛به دلیل ترس و شوک زیادی که بهش وارد شده بود...دقیقا از ۳ سال و نیم پیش...
(ویو بورام)
جونگی اومد پیشم و گفت مامان یکم خستهست.رفتم تا با ا.ت صحبت کنم
بورام:ات خوبی؟
ا.ت:هوففف نه
بورام:چرا؟چیزی شده؟
ا. ت:دکتر جونگی بهم گفت که اگه با داروهاش وضعیت قلبش خوب نشد،باید جراحیش کنیم(و کل ماجرا رو تعریف میکنه)
بورام:خب،پس...باید هفتهی بعد جونگی رو ببری دکتر؟(نگران)
ا.ت:آه،آره
بورام:اوومممم،میخوای منم باهات بیام؟نمیدونم ام.باشه.
بورام:خب .بریم شام بخوریم؟
ا.ت:بریم
جونگی:مامان،خاله؟کجا بودین؟
بورام:داشتیم حرف میزدیم
جونگی:میشه بریم شام بخوریم؟
ا.ت/بورام:باشه الان میایم
جونگی:باشه
(ویو ا.ت)
رفتم و آب رو گذاشتم جوش بیاد.
جونگی:مامانی،فکر کنم آب جوش اومد
ا.ت:باشه عزیزم.راستی تکالیفت رو نوشتی؟
کپی ممنوع🚫
۷.۶k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.