𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁷
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ )𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁷
وقتی بیدار شدم سرم تیر کشید به بدبختی و درد بدنم از رو تخت بلند شدم داشتممیرفتم سمت آشپزخونه جیهوپ رو دیدماومد سمتم برآید استایل بغلم کرد + بزا...رم...زمین _ تو نباید راه بری بعد چرا از رو تخت بلند شدی هنوز خوب نشدی +خو...بم _ ارع از لکنتت معلومه سرت درد میکنه. سرمو تکون دادم _ دکتر گفت حتما درد میگیره بریم دارو بدم بهت. رفتتو آشپزخونه گذاشتم رو اُپن یه قرص استافیون بهمداد خوردم دوباره بغلم کرد برد منو تو اتاقش وقتی گذاشتم رو تخت کراواتشو کشیدم صورتش نزدیک شد دستمو بردمسمت ماسکش اما دستمو گرفت _ دوباره تنبیه میخای. دستمو از تو دستش در آوردم و کراواتشو ول کردم و خوابیدم....چن روز بیهوش بودم و وقتی هم بیدار شدم هوسوک رو ندیدم تا به امروز ٪ ارباب هنوز توی شرکتن ٪ آره میگن که شاید امشب برگرده .کلی بادیگارد بودن اومدن داخل هوسوک رو دیدم دستاش خونی بود و شکمش خونی + سریع برید دکتر خبر کنید و بیاریدش بالا جلوی خونش رو تا جایی که میتونستم گرفتم ماسکش خونی بود داشتم ماسکشو میآوردم پایین و گفت _ چیکار میکنی + ببخشید باید تنفس داشته باشی سرزنشم میتونی بکنی ولی جونت مهم تره. چشم هاشو بست جین اومده بود تا جایی که فهميده بودم دکتر بود . جین: میتونی بری. جلوی در منتظر بودم دو ساعت طول کشید +
جین حالش چطوره . جین: صورتشو دیدی +تنفس میخاست . جین: کاریس نمیشه کرد بهش دستگاه تنفس وصله خوب ازش مراقبت کن دارو هاش تو اتاقه و نزار کسی به غیر از خودت و آجوما و اگر پسرا اومدن بیاد داخل اتاق تا وقتی خودش کامل خوب شه + باشه. رفتم تو اتاقش کلی فکر تو ذهنم بود وقتی چهره اش به اینجذابیت چرا پوشندتش یا بعد خوب شدنش قراره باهام چیکار کنه خوابم برد...از خواب که بلند شدم ساعت شش بود قرصش رو بهش دادم و کتاب میخوندم رفتم بیرون آجوما اومد جام
جیهوپ: هاری رفت صدای آجوما کهمیومد تو رو شنیدم . آجوما: پسرم رفت _ از کجا میدونید صد البته تجربیات زیاده( مثلا اینجا هوپی به آجوماش نیاز داشته از اونجایی که نمگه نیاز داره خود آجوما فهمیده ).....آجوما ازت کمک میخوام . اجوما: بگو پسرم _ به پسرا بگو بیان اینجا هاری نفهمه فقط........_ خب الان چیکار کنم . & هیچی دیگه فهميده میخاسته نجاتت بده مگه کار بدی کرده _ هوففف جیمین: بابا مهم نیست مگه هست. همه نگاش کردیم _ بابا برای یه بار کمک خواستم جدی کمک نمیکنین. تهیونگ: نگاه داداش اون فقط یه بازیه باید بفهمه که آخرش . کوک: هیونگ تو تو حال بعدی بودی اگر اون نبود تا وقتی جین برسه دور از جونت الان مشورت نمیگرفتی از ما . جین: نمیدونم چرا میگم ولی خو میگم اونموقع خیلی نگرانت بود . نامجون: خب همه به تصمیم قطعی رسیدیم کاریش نداشته باش ( کار درست از زبوننامی باید شنید ).......
وقتی بیدار شدم سرم تیر کشید به بدبختی و درد بدنم از رو تخت بلند شدم داشتممیرفتم سمت آشپزخونه جیهوپ رو دیدماومد سمتم برآید استایل بغلم کرد + بزا...رم...زمین _ تو نباید راه بری بعد چرا از رو تخت بلند شدی هنوز خوب نشدی +خو...بم _ ارع از لکنتت معلومه سرت درد میکنه. سرمو تکون دادم _ دکتر گفت حتما درد میگیره بریم دارو بدم بهت. رفتتو آشپزخونه گذاشتم رو اُپن یه قرص استافیون بهمداد خوردم دوباره بغلم کرد برد منو تو اتاقش وقتی گذاشتم رو تخت کراواتشو کشیدم صورتش نزدیک شد دستمو بردمسمت ماسکش اما دستمو گرفت _ دوباره تنبیه میخای. دستمو از تو دستش در آوردم و کراواتشو ول کردم و خوابیدم....چن روز بیهوش بودم و وقتی هم بیدار شدم هوسوک رو ندیدم تا به امروز ٪ ارباب هنوز توی شرکتن ٪ آره میگن که شاید امشب برگرده .کلی بادیگارد بودن اومدن داخل هوسوک رو دیدم دستاش خونی بود و شکمش خونی + سریع برید دکتر خبر کنید و بیاریدش بالا جلوی خونش رو تا جایی که میتونستم گرفتم ماسکش خونی بود داشتم ماسکشو میآوردم پایین و گفت _ چیکار میکنی + ببخشید باید تنفس داشته باشی سرزنشم میتونی بکنی ولی جونت مهم تره. چشم هاشو بست جین اومده بود تا جایی که فهميده بودم دکتر بود . جین: میتونی بری. جلوی در منتظر بودم دو ساعت طول کشید +
جین حالش چطوره . جین: صورتشو دیدی +تنفس میخاست . جین: کاریس نمیشه کرد بهش دستگاه تنفس وصله خوب ازش مراقبت کن دارو هاش تو اتاقه و نزار کسی به غیر از خودت و آجوما و اگر پسرا اومدن بیاد داخل اتاق تا وقتی خودش کامل خوب شه + باشه. رفتم تو اتاقش کلی فکر تو ذهنم بود وقتی چهره اش به اینجذابیت چرا پوشندتش یا بعد خوب شدنش قراره باهام چیکار کنه خوابم برد...از خواب که بلند شدم ساعت شش بود قرصش رو بهش دادم و کتاب میخوندم رفتم بیرون آجوما اومد جام
جیهوپ: هاری رفت صدای آجوما کهمیومد تو رو شنیدم . آجوما: پسرم رفت _ از کجا میدونید صد البته تجربیات زیاده( مثلا اینجا هوپی به آجوماش نیاز داشته از اونجایی که نمگه نیاز داره خود آجوما فهمیده ).....آجوما ازت کمک میخوام . اجوما: بگو پسرم _ به پسرا بگو بیان اینجا هاری نفهمه فقط........_ خب الان چیکار کنم . & هیچی دیگه فهميده میخاسته نجاتت بده مگه کار بدی کرده _ هوففف جیمین: بابا مهم نیست مگه هست. همه نگاش کردیم _ بابا برای یه بار کمک خواستم جدی کمک نمیکنین. تهیونگ: نگاه داداش اون فقط یه بازیه باید بفهمه که آخرش . کوک: هیونگ تو تو حال بعدی بودی اگر اون نبود تا وقتی جین برسه دور از جونت الان مشورت نمیگرفتی از ما . جین: نمیدونم چرا میگم ولی خو میگم اونموقع خیلی نگرانت بود . نامجون: خب همه به تصمیم قطعی رسیدیم کاریش نداشته باش ( کار درست از زبوننامی باید شنید ).......
۴۴.۹k
۲۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.