فیک ستارگان درخشان پارت ١۵
از زبان جی هو
معنی این کار چیه ؟…یعنی جیمین از هانا خوشش میاد ؟
با صدای باز شدن در سریع اشک هام رو پاک کردم و برگشتم و با هانا مواجه شدم
هانا : چی شده ؟!
جی هو : هیچی فقط اومدم گوشیم رو بردارم
هانا : حالت خوبه ؟!
جی هو : ااره حالم خوبه…من دیگه میرم
سریع از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق خودم رفتم
…..
هانا اومد و سر میز غذا نشست که کنیا گفت
کنیا : نمیاد ؟!
هانا : نه…میگه خسته هست…می خواد بخوابه
می هی : اتفاقی براش افتاده ؟!
هانا : نمیدونم
…..
دخترا در حال ورزش کردن توی باشگاه بودند که یهو کنیا حواسش به گردنش پرت شد…و متوجه شد گردنبندش توی گردنش نیست
می هی : اتفاقی افتاده ؟!
کنیا : گردنبندم نیست !
می هی : همونی که مادرت بهت داده بود ؟!
کنیا : آره…یعنی کجا گمش کردم ؟!
می هی : شاید توی استخر جاش گذاشتی
کنیا : آره…شاید…من میرم اونجا رو بگردم
می هی : باشه
از زبان کنیا
به سمت استخر داخل باشگاه رفتم و درش رو باز کردم…شروع کردم به دنبال گردنبند گشتن…لبه استخر رفتم تا از نزدیک ببینم چیزی توی آب استخر نیفتاده یا نه…ولی به خاطر ترسی که از آب داشتم زیاد نزدیک نشدم تا یک وقتی به داخل آب نیفتم…اما یهو کسی از پشت هلم داد و افتادم توی آب…دست و پا زدم ولی هیچ فایده ای نداشت…کم کم داشت چشمام بسته میشد که فردی رو دیدم به درون استخر پرید و به سمت من شنا میکرد و چشمام سیاهی رفت
از زبان تهیونگ
داشتم از کنار در استخر رد میشدم که جیغ خفه ای شنیدم…سریع وارد استخر شدم که دیدم کسی به داخل آب افتاده و داره دست و پا میزنه…سریع لباسم رو از تنم درآوردم و توی آب شیرجه زدم…بغلش کردم و از آب بیرون آوردمش ولی بیهوش بود…فقط یک چیز به ذهنم میرسید نمی دوستم انجامش بدم یا نه
تهیونگ : آه تهیونگ قطعا بعد این کار زندت نمیزاره
نفس گرفتم و لبام رو روی لباش گذاشتم…چند بار این کار رو تکرار کردم که یهو بهوش اومد و شروع کرد به سرفه کردن
تهیونگ : حالت خوبه ؟
کنیا : ااره…تو اینجا چیکار میکنی ؟!
تهیونگ : داشتم از کنار استخر رد میشدم که صدات رو شنیدم حالا اینا مهم نیست
سریع رفتم و حوله ای آوردم و روی لباسش انداختم…آخه لباسش خیس شده بود و اندامش مشخص میشد…نمیدونم چرا یک لحظه غیرتی شدم…اصلا به من چه ربطی داره ؟!
#فیک
#بی_تی_اس#فیک_بی_تی_اس
#جونگ_کوک#فیک_جونگ_کوک
#تهیونگ#فیک_تهیونگ
#جیمین#فیک_جیمین
#جیهوپ#فیک_جیهوپ
#نامجون#فیک_نامجون
#شوگا#فیک_شوگا
#جین#فیک_جین
معنی این کار چیه ؟…یعنی جیمین از هانا خوشش میاد ؟
با صدای باز شدن در سریع اشک هام رو پاک کردم و برگشتم و با هانا مواجه شدم
هانا : چی شده ؟!
جی هو : هیچی فقط اومدم گوشیم رو بردارم
هانا : حالت خوبه ؟!
جی هو : ااره حالم خوبه…من دیگه میرم
سریع از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق خودم رفتم
…..
هانا اومد و سر میز غذا نشست که کنیا گفت
کنیا : نمیاد ؟!
هانا : نه…میگه خسته هست…می خواد بخوابه
می هی : اتفاقی براش افتاده ؟!
هانا : نمیدونم
…..
دخترا در حال ورزش کردن توی باشگاه بودند که یهو کنیا حواسش به گردنش پرت شد…و متوجه شد گردنبندش توی گردنش نیست
می هی : اتفاقی افتاده ؟!
کنیا : گردنبندم نیست !
می هی : همونی که مادرت بهت داده بود ؟!
کنیا : آره…یعنی کجا گمش کردم ؟!
می هی : شاید توی استخر جاش گذاشتی
کنیا : آره…شاید…من میرم اونجا رو بگردم
می هی : باشه
از زبان کنیا
به سمت استخر داخل باشگاه رفتم و درش رو باز کردم…شروع کردم به دنبال گردنبند گشتن…لبه استخر رفتم تا از نزدیک ببینم چیزی توی آب استخر نیفتاده یا نه…ولی به خاطر ترسی که از آب داشتم زیاد نزدیک نشدم تا یک وقتی به داخل آب نیفتم…اما یهو کسی از پشت هلم داد و افتادم توی آب…دست و پا زدم ولی هیچ فایده ای نداشت…کم کم داشت چشمام بسته میشد که فردی رو دیدم به درون استخر پرید و به سمت من شنا میکرد و چشمام سیاهی رفت
از زبان تهیونگ
داشتم از کنار در استخر رد میشدم که جیغ خفه ای شنیدم…سریع وارد استخر شدم که دیدم کسی به داخل آب افتاده و داره دست و پا میزنه…سریع لباسم رو از تنم درآوردم و توی آب شیرجه زدم…بغلش کردم و از آب بیرون آوردمش ولی بیهوش بود…فقط یک چیز به ذهنم میرسید نمی دوستم انجامش بدم یا نه
تهیونگ : آه تهیونگ قطعا بعد این کار زندت نمیزاره
نفس گرفتم و لبام رو روی لباش گذاشتم…چند بار این کار رو تکرار کردم که یهو بهوش اومد و شروع کرد به سرفه کردن
تهیونگ : حالت خوبه ؟
کنیا : ااره…تو اینجا چیکار میکنی ؟!
تهیونگ : داشتم از کنار استخر رد میشدم که صدات رو شنیدم حالا اینا مهم نیست
سریع رفتم و حوله ای آوردم و روی لباسش انداختم…آخه لباسش خیس شده بود و اندامش مشخص میشد…نمیدونم چرا یک لحظه غیرتی شدم…اصلا به من چه ربطی داره ؟!
#فیک
#بی_تی_اس#فیک_بی_تی_اس
#جونگ_کوک#فیک_جونگ_کوک
#تهیونگ#فیک_تهیونگ
#جیمین#فیک_جیمین
#جیهوپ#فیک_جیهوپ
#نامجون#فیک_نامجون
#شوگا#فیک_شوگا
#جین#فیک_جین
۳۲.۲k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.