پارت 16
من من دوس دوست پسر هانی هستم
آها پس تویی چه خوب شد دیدمت پسرم هر چه درش رو زدم باز نکرد صبح به نظر حالش بد میومد این غذا رو ببر بهش بده بیا اینم کلید یدک خونه
خیلی ممنون اجوما
خواهش میکنم پسرم مواظب باش اگه چیزی شد به منم بگو
باشه رفتم بالا یعنی حالش بد شده اما چرا نکنه بخاطر دیشب زود در رو با کلید باز کردم صدای آه و ناله از یه اتاقی میومد (منحرف نشید 😐😐😐)
درش رو باز کردم هانی روی تخت دراز کشیده بود و داشت ناله میکرد انگار خواب بود رفتم کنارش نشستم بلندش کردم بدنش داغ بود
هانی هانی صدام رو میشنوی گوشی رو برداشتم و به دکتر زنگ زدم تا بیاد هنوز داشت ناله میکرد بغلش کردم آروم باش آروم باشه هانی هوم من پیشتم
یکمی آروم شد گذاشتمش رو تخت زنگ در خورد حتما دکتره رفتم در رو باز کردم اومد داخل تا هانی رو معاینه کنه منم بیرون اتاق موندم اجوما هم اومد
پسرم حالش چطوره
دکتر گفت تب کرده الان داره معاینش میکنه
دکتر که اومد بیرون رفتم پیشش حالش چطوره
الان حالش زیاد خوب نیست باید آرومش کنید و تبش رو بیارین پایین این دارو ها رو بخرین لطفا
باشه
پسرم من میرم میخرم تو همینجا بمون
باشه رفتم داخل ببخشید ببخشید هانی همش خطای منه نباید اون کار رو میکردم من مست بودم واقعا نمیدونستم چیکار کنم ببخشید 😭😭😭😭😭😭
رفتم یه کاسه اب آوردم و بالای سرش ایستادم
اجوما داروها رو آورد ازم خواست خودش پیشش بمونه ولی من قبول نکردم کل روز رو بالا سر هانی موندم داروهاش رو بهش میدادم تقریبا اوایل صبح بود چشام هی بسته میشد دیگه نفهمیدم چی شد همونجا خوابم برد هانی ویو
چشام رو باز کردم حالم خوب بود دیشب نمیدونم چی شده بود سنگینی چیزی رو روی دستم احساس کردم
به پایین نگاه کردم جین بود روی مبل خوابیده ولی اون اینجا چیکار میکنه
دستم رو از روی دستش برداشتم اومدم بیرون یعنی من یه روز کامل رو خوابیدم اجوما رو توی آشپزخانه دیدم من رو که دید اومد سمتم
دخترم چرا بلند شدی تو هنوز حالت خوب نیست
اجوما من چم شده
دخترم دیروز اون پسره اومد اینجا و گفت که هانی کجا زندگی میکنه منم وقتی گفتم تو می هستی گفت که دوست پسرته من صبح هر چقدر در زدم جواب ندادی منم بهش کلید یدک رو دادم تا بیاد پیشت دکتر رو صدا زد معلوم بود تبت خیلی زیاد بوده کل شب رو واسهی تو بیدار موند و همش نگرانت بود تازه یه ساعتی هست که خوابیده
حرف های اجوما گیجم کرد من چرا واسه یکی مهم باشم اصلا اون چرا این کار رو کرده رفتم اتاق پیشش نشستم که چشماش رو باز کرد من رو که دید بغل کرد
بغلش خیلی بهم احساس آرامش داد برعکس اون روز الان دوست نداشتم الان از بغلش بیام بیرون گفت
هانی حالت خوبه خدای من شکرت من معذرت میخوام من نمیخواستم این اتفاق بیفته
آها پس تویی چه خوب شد دیدمت پسرم هر چه درش رو زدم باز نکرد صبح به نظر حالش بد میومد این غذا رو ببر بهش بده بیا اینم کلید یدک خونه
خیلی ممنون اجوما
خواهش میکنم پسرم مواظب باش اگه چیزی شد به منم بگو
باشه رفتم بالا یعنی حالش بد شده اما چرا نکنه بخاطر دیشب زود در رو با کلید باز کردم صدای آه و ناله از یه اتاقی میومد (منحرف نشید 😐😐😐)
درش رو باز کردم هانی روی تخت دراز کشیده بود و داشت ناله میکرد انگار خواب بود رفتم کنارش نشستم بلندش کردم بدنش داغ بود
هانی هانی صدام رو میشنوی گوشی رو برداشتم و به دکتر زنگ زدم تا بیاد هنوز داشت ناله میکرد بغلش کردم آروم باش آروم باشه هانی هوم من پیشتم
یکمی آروم شد گذاشتمش رو تخت زنگ در خورد حتما دکتره رفتم در رو باز کردم اومد داخل تا هانی رو معاینه کنه منم بیرون اتاق موندم اجوما هم اومد
پسرم حالش چطوره
دکتر گفت تب کرده الان داره معاینش میکنه
دکتر که اومد بیرون رفتم پیشش حالش چطوره
الان حالش زیاد خوب نیست باید آرومش کنید و تبش رو بیارین پایین این دارو ها رو بخرین لطفا
باشه
پسرم من میرم میخرم تو همینجا بمون
باشه رفتم داخل ببخشید ببخشید هانی همش خطای منه نباید اون کار رو میکردم من مست بودم واقعا نمیدونستم چیکار کنم ببخشید 😭😭😭😭😭😭
رفتم یه کاسه اب آوردم و بالای سرش ایستادم
اجوما داروها رو آورد ازم خواست خودش پیشش بمونه ولی من قبول نکردم کل روز رو بالا سر هانی موندم داروهاش رو بهش میدادم تقریبا اوایل صبح بود چشام هی بسته میشد دیگه نفهمیدم چی شد همونجا خوابم برد هانی ویو
چشام رو باز کردم حالم خوب بود دیشب نمیدونم چی شده بود سنگینی چیزی رو روی دستم احساس کردم
به پایین نگاه کردم جین بود روی مبل خوابیده ولی اون اینجا چیکار میکنه
دستم رو از روی دستش برداشتم اومدم بیرون یعنی من یه روز کامل رو خوابیدم اجوما رو توی آشپزخانه دیدم من رو که دید اومد سمتم
دخترم چرا بلند شدی تو هنوز حالت خوب نیست
اجوما من چم شده
دخترم دیروز اون پسره اومد اینجا و گفت که هانی کجا زندگی میکنه منم وقتی گفتم تو می هستی گفت که دوست پسرته من صبح هر چقدر در زدم جواب ندادی منم بهش کلید یدک رو دادم تا بیاد پیشت دکتر رو صدا زد معلوم بود تبت خیلی زیاد بوده کل شب رو واسهی تو بیدار موند و همش نگرانت بود تازه یه ساعتی هست که خوابیده
حرف های اجوما گیجم کرد من چرا واسه یکی مهم باشم اصلا اون چرا این کار رو کرده رفتم اتاق پیشش نشستم که چشماش رو باز کرد من رو که دید بغل کرد
بغلش خیلی بهم احساس آرامش داد برعکس اون روز الان دوست نداشتم الان از بغلش بیام بیرون گفت
هانی حالت خوبه خدای من شکرت من معذرت میخوام من نمیخواستم این اتفاق بیفته
۷۳.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.