عشق یا نفرت پارت ۱۷
این پارت رو گزارش داده بودین .
نمدونم کی بُ د ولی بش میگم که خاک تو سرش.
ولی بخاطر یکی از کاربرا ی دوس داشتنی و دسته گل این پارت رو دوباره میزارم .
اگه بدونم که همینطوری گزارش میدین و از این کارا از ویسگون میرم تا ۱ سال بعد یه سال برمیگردم و تامام.
بگذریم بریم سر اصل مطلب.
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
من: هوففف کوکی چرا بیاد؟؟ ولش باو بیاد مثلا چی؟؟
کوکی : منتظر بودم که خانم پارک یعنی مامان ا.ت بگه که کوک توهم میتونی بری که گفت و منم رفتم .
من: مامان من دیگه برم اتاقم.
مامان: باشه برو کوکی رو هم با خودت ببر.
من: تو ذهنم: مگه کوکی بچه س که ببرمش خودش کع دست و پا داره به اندازه دست و پای زرافه درازه.
داشتم از پله ها بالا میرفتم که یه دست درو کمرم حلقه شد.
من: کوک تویی؟
کوکی: اره خودمم پرنسسم.
من: پرنسسم؟؟
کوکی: اره تو پرنسس منی .
من: عجب شدم !!!
کوکی: دوس نداری برنجی؟؟
من: خیلی دوس دارم کلوچه .
کوکی: تو ذهنش : کلی فکرای خاک بر سری زد به سرم 😈😈😈😈🔞🔞🔞🔞🔞 زد ای جان . رفتیم و به اتاق ا.ت رسیدیم رفت درو باز کرد و گفت: بیا برو تو کوکی خان.
کوکی: باشه . وارد اتاقش شدم اصلا لامصب چه اتاقی داشت همه چیز داشت تکمیل تکمیل عالی بود اتاقش مرتب بود و یه تخت بزرگم داشت همممم🔞🔞😈😈
من: خب بیا رو تخت بشینیم و بازی کنیم خب؟
کوکی: باوشه. ا.ت رو تخت نشست و گفت که بازی کنیم . گفت اگه هر کی برد اون کسی که برنده ست هر کاری که به بازنده بگه انجام میده. خب؟؟
کوکی : تو ذهنش: عالییییه
کوکی : عالییییه خب اگه من بردم چی پشیمون نمیشی؟؟
من: مطمئن باش خودم میبرم . چون من تو این بازی ماهرم.
کوکی: خود دانی .
من: خودم میدانم.
کوکی: یک ، دو، سه، بازی رو شروع کردیم بازی کامپیوتری بود که یه دست بازیم قرار بود بکنیم که من بردم یه دست بازی رو.
من: کوک حساب نیس .
کوکی : حسابه . کلک نزن من گول نمیخورم. حالا هر کاری که بگم انجام میدی ؟
من: بستگی داره چه کاری باشه!!
کوکی: نه خیر بستگی مستگی نداریم تو خودت از اول گفتی که هر کاری رو برنده بگه انجام میده.
من: باشه قبول ولی کارا در حد توانم باشه و سختم نباشه.
کوکی: اممم خیلی جالب و آسونه. کم کم رفتم جلو که با هر قدم من میرفت عقب تا اینکه پاش به تخت گیر کرد و افتاد روی تخت منم روش خیمه زدم و گفتم باید بدونی که چه کاریه ؟
من: کوکی خواهش میکنم که اینکارو انجام نده . چون ما هنوز بچه ایم منظورم اینه که برای این کار زوده . کوک خواهش میکنم ترو خدا نه این کارو انجام نده.
کوکی: نه زود نیست و بیخودی خواهش نکن که هیچی تو من تاثیر نمیذاره. به لباش حمله ور شدم و با ولع میبوسیدمش و مک های محکمی یه لباش میزدم و بعد از چن دقیقه دل از لباش کندم و درحالی که رکی گردنش کیس مارک های محکمی میذاشتم صدای مادرش متوقفم کرد...
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاصترین #تکست_خاص #تکست_ناب #تنهایی #عشق #دخترونه #عاشقانه #love
نمدونم کی بُ د ولی بش میگم که خاک تو سرش.
ولی بخاطر یکی از کاربرا ی دوس داشتنی و دسته گل این پارت رو دوباره میزارم .
اگه بدونم که همینطوری گزارش میدین و از این کارا از ویسگون میرم تا ۱ سال بعد یه سال برمیگردم و تامام.
بگذریم بریم سر اصل مطلب.
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
من: هوففف کوکی چرا بیاد؟؟ ولش باو بیاد مثلا چی؟؟
کوکی : منتظر بودم که خانم پارک یعنی مامان ا.ت بگه که کوک توهم میتونی بری که گفت و منم رفتم .
من: مامان من دیگه برم اتاقم.
مامان: باشه برو کوکی رو هم با خودت ببر.
من: تو ذهنم: مگه کوکی بچه س که ببرمش خودش کع دست و پا داره به اندازه دست و پای زرافه درازه.
داشتم از پله ها بالا میرفتم که یه دست درو کمرم حلقه شد.
من: کوک تویی؟
کوکی: اره خودمم پرنسسم.
من: پرنسسم؟؟
کوکی: اره تو پرنسس منی .
من: عجب شدم !!!
کوکی: دوس نداری برنجی؟؟
من: خیلی دوس دارم کلوچه .
کوکی: تو ذهنش : کلی فکرای خاک بر سری زد به سرم 😈😈😈😈🔞🔞🔞🔞🔞 زد ای جان . رفتیم و به اتاق ا.ت رسیدیم رفت درو باز کرد و گفت: بیا برو تو کوکی خان.
کوکی: باشه . وارد اتاقش شدم اصلا لامصب چه اتاقی داشت همه چیز داشت تکمیل تکمیل عالی بود اتاقش مرتب بود و یه تخت بزرگم داشت همممم🔞🔞😈😈
من: خب بیا رو تخت بشینیم و بازی کنیم خب؟
کوکی: باوشه. ا.ت رو تخت نشست و گفت که بازی کنیم . گفت اگه هر کی برد اون کسی که برنده ست هر کاری که به بازنده بگه انجام میده. خب؟؟
کوکی : تو ذهنش: عالییییه
کوکی : عالییییه خب اگه من بردم چی پشیمون نمیشی؟؟
من: مطمئن باش خودم میبرم . چون من تو این بازی ماهرم.
کوکی: خود دانی .
من: خودم میدانم.
کوکی: یک ، دو، سه، بازی رو شروع کردیم بازی کامپیوتری بود که یه دست بازیم قرار بود بکنیم که من بردم یه دست بازی رو.
من: کوک حساب نیس .
کوکی : حسابه . کلک نزن من گول نمیخورم. حالا هر کاری که بگم انجام میدی ؟
من: بستگی داره چه کاری باشه!!
کوکی: نه خیر بستگی مستگی نداریم تو خودت از اول گفتی که هر کاری رو برنده بگه انجام میده.
من: باشه قبول ولی کارا در حد توانم باشه و سختم نباشه.
کوکی: اممم خیلی جالب و آسونه. کم کم رفتم جلو که با هر قدم من میرفت عقب تا اینکه پاش به تخت گیر کرد و افتاد روی تخت منم روش خیمه زدم و گفتم باید بدونی که چه کاریه ؟
من: کوکی خواهش میکنم که اینکارو انجام نده . چون ما هنوز بچه ایم منظورم اینه که برای این کار زوده . کوک خواهش میکنم ترو خدا نه این کارو انجام نده.
کوکی: نه زود نیست و بیخودی خواهش نکن که هیچی تو من تاثیر نمیذاره. به لباش حمله ور شدم و با ولع میبوسیدمش و مک های محکمی یه لباش میزدم و بعد از چن دقیقه دل از لباش کندم و درحالی که رکی گردنش کیس مارک های محکمی میذاشتم صدای مادرش متوقفم کرد...
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاصترین #تکست_خاص #تکست_ناب #تنهایی #عشق #دخترونه #عاشقانه #love
۲۹.۳k
۲۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.