P⁵🍭🌚
P⁵🍭🌚
راوی《صدای داد پدر جین بلند شد،پسر با چشمهای متعجب به ا.ت نگاه کرد،گویی او هم ترسیده بود،چه اتفاقی در حال رخ داد بود؟مگر چه شده بود؟دستهای دخترک را میان دستهای مردانه اش قرار داد و اورا نوازش کرد،سعی میکرد به ترس دخترک پایان بدهد》
_ا.تم،عزیزم آروم باش،چیزی نیست
+من میترسم،عمو خیلی عصبیه
_چیزی نیست نترس
و بوسه ای بر لب دخترک زد
راوی《 ناگهان در باز شد و قامت عمویش نمایان شد،خشم در چشمانش قابل مشاهده بود》
_پ ...پدر..
+عمو...
÷خفه شید هر دوتاتون!احمقا!
ا.ت بلند شد و سمت عموش رفت
+عمو،آروم باشید! چی عصبیتون کرده؟
و به ندیمه گفت اب بیاره
÷هه،اومدم داخل پسرم و برادرزادمو دیدم دارن عشق بازی میکنن،کل سرزمین اعتراض کردن ملکه ی اینده هم اینجا داره بیخیال عشوه میریزه،خودتونو جمع کنید!و سیلی به ا.ت زد
ا.ت تو شوک بود که
جین بلند شد و دست ا.ت رو گرفت و بدون حرفی بیرون رفت
+جین کجا داری میری؟اینجا کجاست؟
_عزیزم نترس،فقط دنبالم بیا
پسر وارد جنگل عجیبی شد ،درختا برعکس بودن،حیوونا عجیب و غریب بودن خرگوشی از جلوشون رد شد،گوش هاش پاهاش بود،پاهاش چشماش بود
ا.ت ترسیده جینو بغل کرد
+جین توروخدا از اینجا بریم،من میترسم
جین بوسه ای روی گونه ی دختر گذاشت و گفت
_من قرار نیست بهت اسیب بزنم فرشته کوچولو!دارم نجاتت میدم!
+از چی؟
_از اون شیطان
که به یه درخت رسیدن،برعکس بقیه ی درختا این یکی شبیه یه درخت واقعی بود!
سنجابی اومد پایین
×ارباب،خوش اومدید!
و درخت مثل دری باز شد و قصری نمایان شد!
همه تعظیم کردن
و ا.ت و جین وارد شدن
اسبی از ته قصر اومد و رو به روی جین و ا.ت تعظیم کرد
/بانوی من!
ا.ت جیغی زد و گفت
+ج جینننن این داره حرف میزنه!
_این اسب شخصیته!
+چی؟
×ارباب تصور همچین روزیو میکردم،میدونستم پدرتون اونقدر پست و بی رحم هستن که مجبور شید بیاید و اینکارو انجام بدید
+کدوم کار؟
_میفهمی..
*پارت قبلو برای یاداوری بخونید*
راوی《صدای داد پدر جین بلند شد،پسر با چشمهای متعجب به ا.ت نگاه کرد،گویی او هم ترسیده بود،چه اتفاقی در حال رخ داد بود؟مگر چه شده بود؟دستهای دخترک را میان دستهای مردانه اش قرار داد و اورا نوازش کرد،سعی میکرد به ترس دخترک پایان بدهد》
_ا.تم،عزیزم آروم باش،چیزی نیست
+من میترسم،عمو خیلی عصبیه
_چیزی نیست نترس
و بوسه ای بر لب دخترک زد
راوی《 ناگهان در باز شد و قامت عمویش نمایان شد،خشم در چشمانش قابل مشاهده بود》
_پ ...پدر..
+عمو...
÷خفه شید هر دوتاتون!احمقا!
ا.ت بلند شد و سمت عموش رفت
+عمو،آروم باشید! چی عصبیتون کرده؟
و به ندیمه گفت اب بیاره
÷هه،اومدم داخل پسرم و برادرزادمو دیدم دارن عشق بازی میکنن،کل سرزمین اعتراض کردن ملکه ی اینده هم اینجا داره بیخیال عشوه میریزه،خودتونو جمع کنید!و سیلی به ا.ت زد
ا.ت تو شوک بود که
جین بلند شد و دست ا.ت رو گرفت و بدون حرفی بیرون رفت
+جین کجا داری میری؟اینجا کجاست؟
_عزیزم نترس،فقط دنبالم بیا
پسر وارد جنگل عجیبی شد ،درختا برعکس بودن،حیوونا عجیب و غریب بودن خرگوشی از جلوشون رد شد،گوش هاش پاهاش بود،پاهاش چشماش بود
ا.ت ترسیده جینو بغل کرد
+جین توروخدا از اینجا بریم،من میترسم
جین بوسه ای روی گونه ی دختر گذاشت و گفت
_من قرار نیست بهت اسیب بزنم فرشته کوچولو!دارم نجاتت میدم!
+از چی؟
_از اون شیطان
که به یه درخت رسیدن،برعکس بقیه ی درختا این یکی شبیه یه درخت واقعی بود!
سنجابی اومد پایین
×ارباب،خوش اومدید!
و درخت مثل دری باز شد و قصری نمایان شد!
همه تعظیم کردن
و ا.ت و جین وارد شدن
اسبی از ته قصر اومد و رو به روی جین و ا.ت تعظیم کرد
/بانوی من!
ا.ت جیغی زد و گفت
+ج جینننن این داره حرف میزنه!
_این اسب شخصیته!
+چی؟
×ارباب تصور همچین روزیو میکردم،میدونستم پدرتون اونقدر پست و بی رحم هستن که مجبور شید بیاید و اینکارو انجام بدید
+کدوم کار؟
_میفهمی..
*پارت قبلو برای یاداوری بخونید*
۲.۸k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.