میراث نفرین شده
میراث نفرین شده
پارت 1
فصل 1 : پرده برداری از حقایق
یه روز مثل همه ی روز های عادی بود. با این تفاوت که چند روز مونده بود به تموم شدن آزمون های آخر سال. البته نمیدانم شما روز های عادی شما چگونه میگذرد ولی برای من که این طوری شروع میشود : ساعت کوکی قرمز رنگم که پدربزرگ از لندن برام آورده بود زنگ میخوره و من اونو خاموش میکنم این روز عادی از اون روزها نیست انتظار نداشته باشید بگم من با موهای کاملا مرتب بدون اینکه صورتمو بشورم چشمامو باز میکنم و میگم : باز هم یه روز قشنگ !
نخیر ! از این خبرا نیست اتفاقا کاملا برعکس با موهای ژولیده بلند میشم تیکه مویی که توی دهنمه رو بعد از مدتی کلنجار رفتن باهاش برمیدارم و میگم : باز هم یه رز گنده دیگه ! پر از بدشانسی ...
از اونجایی که من از همه وقت شناس ترم درست هر موقع که باتری ساعتم تموم میشه اونو تعویض میکنم اما بقیه خانواده ی ساعتشون زنگ زده هنوز از روی میز بغل دستشون برنداشتن . خب بریم ادامه ی کار ...
با چشمای تقریبا بسته . صدایی گرفته و دهنی خشک به سختی داد میزنم : خانواده ی سانچز وقت بیدار شدنه !
.
واما بیدار شدن برادرم: اگر فکر کردید من به این راحتی ها بلند میشم کور خوندین ! درست وقتی مطمئن شدم ابیگل برای بیدار کردن من حلق و گلوی خودشو پاره کرده بلند میشم دستی تو موهای طلاییم میکشم چشمای ابی قشنگمو که روزی صدتا کشته داره باز میکنم(! خودم میدونم خیلی اعتماد به سقفم )
پارت 1
فصل 1 : پرده برداری از حقایق
یه روز مثل همه ی روز های عادی بود. با این تفاوت که چند روز مونده بود به تموم شدن آزمون های آخر سال. البته نمیدانم شما روز های عادی شما چگونه میگذرد ولی برای من که این طوری شروع میشود : ساعت کوکی قرمز رنگم که پدربزرگ از لندن برام آورده بود زنگ میخوره و من اونو خاموش میکنم این روز عادی از اون روزها نیست انتظار نداشته باشید بگم من با موهای کاملا مرتب بدون اینکه صورتمو بشورم چشمامو باز میکنم و میگم : باز هم یه روز قشنگ !
نخیر ! از این خبرا نیست اتفاقا کاملا برعکس با موهای ژولیده بلند میشم تیکه مویی که توی دهنمه رو بعد از مدتی کلنجار رفتن باهاش برمیدارم و میگم : باز هم یه رز گنده دیگه ! پر از بدشانسی ...
از اونجایی که من از همه وقت شناس ترم درست هر موقع که باتری ساعتم تموم میشه اونو تعویض میکنم اما بقیه خانواده ی ساعتشون زنگ زده هنوز از روی میز بغل دستشون برنداشتن . خب بریم ادامه ی کار ...
با چشمای تقریبا بسته . صدایی گرفته و دهنی خشک به سختی داد میزنم : خانواده ی سانچز وقت بیدار شدنه !
.
واما بیدار شدن برادرم: اگر فکر کردید من به این راحتی ها بلند میشم کور خوندین ! درست وقتی مطمئن شدم ابیگل برای بیدار کردن من حلق و گلوی خودشو پاره کرده بلند میشم دستی تو موهای طلاییم میکشم چشمای ابی قشنگمو که روزی صدتا کشته داره باز میکنم(! خودم میدونم خیلی اعتماد به سقفم )
۳.۷k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.