وقتی با انهایپن همکاری داشتی و......
وقتی با انهایپن همکاری داشتی و......
تموم انرژیمو دوباره جمع کردی و شروع و به رقصیدن کردی
تا کی میخواستی تمرین کنی؟ شاید همیشه؟ اینهمه تمرین و سختی بخاطر اینکه هیت ها کم شن؟ حسی که داشتی به حدی بد بود که نمیتونستی توصیفش کنی
تو فقط یه آیدل بودی که قرار بود با انهایپن فیت بدی و این فنها رو ناراحت کرده بود و باعث میشد هم تو هیت بگیری و هم انهایپن......
بخاطر هیت مخفیانه هرچی میخوری رو بالا میوردی تا لاغر شی شبا رو نمیخوابیدی و بجاش دنس تمرین میکردی و گاهی اوقات هم آهنگ میساختی
حالت بد بود و همیشه خون دماغ میشدی و گریه میکردی اما همه اینا رو پنهون میکردی
........
پاشدی به رقصیدنت ادامه دادی تا زمانی که چشمات سیاهی رفت و افتادی هیچ چیزی جز خون ریزی و دو پسری که به سمتت میومدن تا بیدارت کنن درک نمیکردی از صداهای ناواضحشون حدس میزدی جونگوون و نیکی باشن اما مطمئن نبودی
آروم چشماتو باز کردی و خودتو توی بغل جونگوون دیدی که با دستش به صورتت آب میزد
+چیشده؟
جونگوون اخم کرده بود ولی نمیخواست اذیتت کنه پس سعی کرد آروم بگه
_چرا به خودت آسیب میزنی؟ چرا درداتو پنهون میکنی؟ دختر من دیگه نمیتونم تحمل کنم نمیخوام آسیب ببینی من میفهمم چیشده همه چیزو میفهمم پس پنهونش نکن تنهایی درد نکش
+اما من نمیخوام بهت آسیب بزنم
_فکر میکنی وقتی پنهونش میکنی آسیب نمیبینم؟ هزار برابر آسیب میبینم اصلا میفهمی چرا اصلا درکم میکنی؟
+چرا؟
_چون من دیوونه دوستت دارم بیشتر از خودم بیشتر از هر چیزی که توی این دنیا هست
+جونگوون....
آروم شروع به اشک ریختن کرد و تو دستاتو دورش حلقه کردی
+منم عاشقتم دیوونه منم میخوامت پس درکت میکنم آروم باش
و سرتو توی گردنش فرو کردی و شروع کردی به بوسیدنش......
تامام
تموم انرژیمو دوباره جمع کردی و شروع و به رقصیدن کردی
تا کی میخواستی تمرین کنی؟ شاید همیشه؟ اینهمه تمرین و سختی بخاطر اینکه هیت ها کم شن؟ حسی که داشتی به حدی بد بود که نمیتونستی توصیفش کنی
تو فقط یه آیدل بودی که قرار بود با انهایپن فیت بدی و این فنها رو ناراحت کرده بود و باعث میشد هم تو هیت بگیری و هم انهایپن......
بخاطر هیت مخفیانه هرچی میخوری رو بالا میوردی تا لاغر شی شبا رو نمیخوابیدی و بجاش دنس تمرین میکردی و گاهی اوقات هم آهنگ میساختی
حالت بد بود و همیشه خون دماغ میشدی و گریه میکردی اما همه اینا رو پنهون میکردی
........
پاشدی به رقصیدنت ادامه دادی تا زمانی که چشمات سیاهی رفت و افتادی هیچ چیزی جز خون ریزی و دو پسری که به سمتت میومدن تا بیدارت کنن درک نمیکردی از صداهای ناواضحشون حدس میزدی جونگوون و نیکی باشن اما مطمئن نبودی
آروم چشماتو باز کردی و خودتو توی بغل جونگوون دیدی که با دستش به صورتت آب میزد
+چیشده؟
جونگوون اخم کرده بود ولی نمیخواست اذیتت کنه پس سعی کرد آروم بگه
_چرا به خودت آسیب میزنی؟ چرا درداتو پنهون میکنی؟ دختر من دیگه نمیتونم تحمل کنم نمیخوام آسیب ببینی من میفهمم چیشده همه چیزو میفهمم پس پنهونش نکن تنهایی درد نکش
+اما من نمیخوام بهت آسیب بزنم
_فکر میکنی وقتی پنهونش میکنی آسیب نمیبینم؟ هزار برابر آسیب میبینم اصلا میفهمی چرا اصلا درکم میکنی؟
+چرا؟
_چون من دیوونه دوستت دارم بیشتر از خودم بیشتر از هر چیزی که توی این دنیا هست
+جونگوون....
آروم شروع به اشک ریختن کرد و تو دستاتو دورش حلقه کردی
+منم عاشقتم دیوونه منم میخوامت پس درکت میکنم آروم باش
و سرتو توی گردنش فرو کردی و شروع کردی به بوسیدنش......
تامام
۳.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.