🔰B̷a̷n̷g̷ T̷e̷n̷ b̷o̷y̷s̷🔰..🖤⛓️M̷A̷F̷I̷A̷⛓️🖤.."پارت"9̷
خاب کیوتا اینم از پارت بعدی🙂..در ظمن🔪😐...
هنوز ویندوزم بالا نیومده گیج میزنم ممکنه کم بنویسم😐🔪...
گفته باشم 😐🤟.... خب بریم ادامه فیک🖤🤟..
از زبان جونگ کوک : جین زود باش بگو ببینم چی شده😠....برای چی نفس نفس میزنی؟؟😠..
جین : جونگ کوک ...مثل اینکه جیمین تونسته اطلاعات جدید مارو پیدا بکنه😣
جونگ کوک...چی..؟؟😧...یعنی چی مگه میشه؟؟ ...
جین : فعلا مثل اینکه شده😩...
جونگ کوک : جین بگو ببینم اون عوضی دقیقا چه اطلاعاتی از ما پیدا کرده؟..😡
از زبان جین : تا خواستم یه کلمه دیگه حرف بزنم چشمم به لیا افتاد که گوشه اتاق بود ... چون من اصلا ازش خوشم نمیومد و بهش اعتماد نداشتم ... حرفی نزدم....که یه دفعه جونگ کوک با داد گفت...
جونگ کوک : هی جین با تو هم زود باش بگو 😡😡...
جین : امممم خب.....🙄
از زبان جونگ کوک : خیلی عصبانی بودم که جین چرا درست حرف نمیزنه یه دفعه دیدم که جین داره به لیا نگاه میکنه... برای همین فرستادمش بره بیرون
جونگ کوک : لیا
لیا : بله کوکی شی🥺 (ادمین :کوکی شیو..اگه من حال اینو نگرفتم 😡😐🔪)
جونگ کوک : فعلا برو من خودم الان میام 😒..
لیا : ولی اخه..😟..
جونگ کوک : همین که گفتم گمشو بیرون😡😡..(با داد)
لیا : با ..باشه😭.. (ادمین :اخیش دلم خنک شد افرین جونگ کوکا😏)
جونگ کوک : جین زودباش بگو دیگه امروز اصلا اعصاب ندارم😡😡..
جین : تو کی اعصاب داشتی دقیقا ؟؟🙄...
از زبان جونک کوک : اینا امروز چشون شده انگار دست به یکی کردن تا اعصاب منو خورد کنن 😠... یه دفعه کلتمو برداشتم و روی سر جین گذاشتم..
از زبان جین : یه دفعه دیدم که جونگ کوک کلتشو برداشت و جلوم گرفت خیلی ترسیده بودم...با ترس گفتم : جو... جونگ...کو..کوک د.داری ...چی ..چیکار ..میکنی😥...
از زبان جونگ کوک : یه دفعه به خودم اومدم و دیدم که ....😟..
پایان.. پارت ۹°•~😐😐...
جای حساس کات کردم 😐😐..چون ویندوزم بالانیومده😐🔪
کامنتتت😐..
هنوز ویندوزم بالا نیومده گیج میزنم ممکنه کم بنویسم😐🔪...
گفته باشم 😐🤟.... خب بریم ادامه فیک🖤🤟..
از زبان جونگ کوک : جین زود باش بگو ببینم چی شده😠....برای چی نفس نفس میزنی؟؟😠..
جین : جونگ کوک ...مثل اینکه جیمین تونسته اطلاعات جدید مارو پیدا بکنه😣
جونگ کوک...چی..؟؟😧...یعنی چی مگه میشه؟؟ ...
جین : فعلا مثل اینکه شده😩...
جونگ کوک : جین بگو ببینم اون عوضی دقیقا چه اطلاعاتی از ما پیدا کرده؟..😡
از زبان جین : تا خواستم یه کلمه دیگه حرف بزنم چشمم به لیا افتاد که گوشه اتاق بود ... چون من اصلا ازش خوشم نمیومد و بهش اعتماد نداشتم ... حرفی نزدم....که یه دفعه جونگ کوک با داد گفت...
جونگ کوک : هی جین با تو هم زود باش بگو 😡😡...
جین : امممم خب.....🙄
از زبان جونگ کوک : خیلی عصبانی بودم که جین چرا درست حرف نمیزنه یه دفعه دیدم که جین داره به لیا نگاه میکنه... برای همین فرستادمش بره بیرون
جونگ کوک : لیا
لیا : بله کوکی شی🥺 (ادمین :کوکی شیو..اگه من حال اینو نگرفتم 😡😐🔪)
جونگ کوک : فعلا برو من خودم الان میام 😒..
لیا : ولی اخه..😟..
جونگ کوک : همین که گفتم گمشو بیرون😡😡..(با داد)
لیا : با ..باشه😭.. (ادمین :اخیش دلم خنک شد افرین جونگ کوکا😏)
جونگ کوک : جین زودباش بگو دیگه امروز اصلا اعصاب ندارم😡😡..
جین : تو کی اعصاب داشتی دقیقا ؟؟🙄...
از زبان جونک کوک : اینا امروز چشون شده انگار دست به یکی کردن تا اعصاب منو خورد کنن 😠... یه دفعه کلتمو برداشتم و روی سر جین گذاشتم..
از زبان جین : یه دفعه دیدم که جونگ کوک کلتشو برداشت و جلوم گرفت خیلی ترسیده بودم...با ترس گفتم : جو... جونگ...کو..کوک د.داری ...چی ..چیکار ..میکنی😥...
از زبان جونگ کوک : یه دفعه به خودم اومدم و دیدم که ....😟..
پایان.. پارت ۹°•~😐😐...
جای حساس کات کردم 😐😐..چون ویندوزم بالانیومده😐🔪
کامنتتت😐..
۵۵.۸k
۱۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.