the castle ادامه پارت نهم
« اون تا الان این همه کمکت کرده »
« حتی هیونگت هم پیدا کرد»
« اونوقت به حال خودش ولش میکنی؟»
جونگکوک جواب ذهنشو آروم داد: یعنی چیکار کنم؟
« بذار از خونت بخوره»
جونگکوک: ولی خطرناکه
« میخوای بمیره؟»
« تحمل داری؟»
جونگکوک با بیچارگی داد زد : باشه اعهه
و دوید سمت. اتاق و درو باز کرد...
تهیونگ داشت اشک میریخت و به در و دیوار چنگ میزد...با دیدن جونگکوک برای لحظه ای ساکت شد ...و چشماش دوباره از قرمز به مشکی و دوباره و دوباره تغییر میکرد.
تهیونگ: هیونگ کجاست؟
جونگکوک کلید در رو که تهیونگ روی زمین گذاشته بود رو برداشت و در رو قفل کرد و کلید رو سمت مخالف تهیونگ پرت کرد....
تهیونگ: داری چیکار...اههههه..میکنیییی
جونگکوک با لبخند ملیحی گفت: تو کمکم کردی نوبت منه...
تهیونگ غرید: نه کوکککک! این فرق داره...
جونگکوک: برام مهم نیست ....فقط من نمیدونم معمولاً از کجای بدن انسان ها خون میخورید....
تهیونگ سریع رفت بغلش کرد و گفت: جونگکوک ممنونم....و ببخش ممکنه کنترلم رو از دست بدم...
جونگکوک: راحت باش هیونگ...
همون لحظه دندون های نیش تیز بلند تهیونگ پوست شونش رو شکافت و وارد شد.... جونگکوک لبش رو فشار داد تا ناله ای از دردش نکنه....
تهیونگ که اون تیکه رو برای بیرون اومدن خون باز کرد دندونشو بیرون کشید و همونجا رو محکم مکید و وقتی زیر زبونش مزه خون تازه رو حس کرد« هوم» ی کرد و به مکیدن ادامه داد...( از کی سناریو این اتفاق تو سرمه بالاخره نوشتممم
*ذوق مرگگگ)
...............
ادامه دارد....
« حتی هیونگت هم پیدا کرد»
« اونوقت به حال خودش ولش میکنی؟»
جونگکوک جواب ذهنشو آروم داد: یعنی چیکار کنم؟
« بذار از خونت بخوره»
جونگکوک: ولی خطرناکه
« میخوای بمیره؟»
« تحمل داری؟»
جونگکوک با بیچارگی داد زد : باشه اعهه
و دوید سمت. اتاق و درو باز کرد...
تهیونگ داشت اشک میریخت و به در و دیوار چنگ میزد...با دیدن جونگکوک برای لحظه ای ساکت شد ...و چشماش دوباره از قرمز به مشکی و دوباره و دوباره تغییر میکرد.
تهیونگ: هیونگ کجاست؟
جونگکوک کلید در رو که تهیونگ روی زمین گذاشته بود رو برداشت و در رو قفل کرد و کلید رو سمت مخالف تهیونگ پرت کرد....
تهیونگ: داری چیکار...اههههه..میکنیییی
جونگکوک با لبخند ملیحی گفت: تو کمکم کردی نوبت منه...
تهیونگ غرید: نه کوکککک! این فرق داره...
جونگکوک: برام مهم نیست ....فقط من نمیدونم معمولاً از کجای بدن انسان ها خون میخورید....
تهیونگ سریع رفت بغلش کرد و گفت: جونگکوک ممنونم....و ببخش ممکنه کنترلم رو از دست بدم...
جونگکوک: راحت باش هیونگ...
همون لحظه دندون های نیش تیز بلند تهیونگ پوست شونش رو شکافت و وارد شد.... جونگکوک لبش رو فشار داد تا ناله ای از دردش نکنه....
تهیونگ که اون تیکه رو برای بیرون اومدن خون باز کرد دندونشو بیرون کشید و همونجا رو محکم مکید و وقتی زیر زبونش مزه خون تازه رو حس کرد« هوم» ی کرد و به مکیدن ادامه داد...( از کی سناریو این اتفاق تو سرمه بالاخره نوشتممم
*ذوق مرگگگ)
...............
ادامه دارد....
۴.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.