فیک نامجون🐨
فیک نامجون🐨
پارت ۱۴
____________________________
+آخ
(علامت دکتر@)
@ کتفتون نشکسته خوشبختانه ....از جای بلندی پریدین یا پرت شدین
+آره
@ چون زیادی بلند بوده کتفتون ضربه دیده....اما جای تعجب داره که نشکسته
+هوم
× آقای دکتر چقدر میکشه خوب بشه.
@ چن روزیی طول میکشه.
دکتر کارش که تموم شد وسایلش و جمع کرد.
@ استراحت کنین
سرمو تکون دادم. ات همراه دکتر رفت بیرون.
منم دراز کشیدم رو مبل. چشام کم کم گرم شد و خوابیدم.
"ات"
با دکتر رفتم بیرون وقتی اومدم دیدم نامجون خوابیده . رفتم براش یه پتو آوردم و کشیدم روش . نشستم رو مبل کناریش . شروع کردم آروم حرف زدن:
× نامجون ببخشید که باهات اونجوری حرف زدم ...ببخشید
از جام بلند شدمو رفتم طبقه بالا ...در اتاق یونا رو باز کردم رفتم سمت تختش و دراز کشیدم. عروسکی که رو تخت بود رو برداشتم بوش کردم بوی یونا رو میداد . بوی دخترمو دلم براش تنگ شده برای صدای قشنگش.
بغضم ترکید. اشکام ریخت رو عروسک .
با فکر یونا چشام گرم شد و خوابیدم.
"نامجون"
♡بابایی بیا دیجه
+یونا دخترم وایسا
یونا داشت میدوید منم دنبالش بودم .
داشتم همینجوری میدویدم دنبال یونا که یهو همه جا تاریک شد .
یونا ناپدید شد . شروع کردم به صدا زدنش
+یونااااااااا یونااااا دخترمممم
+یوناااا
♡بابایی کمکم کن
برگشتم پشت سرمو دیدم. سوجون چاقو رو گذاشته بود رو گلوی یونا
+ولش کنننننن ....سوجون ولش کن.
▪︎دیگه دیره کیم نامجون
چاقو رو کشید رو گلوی یونا.
اسمشو بلند داد زدم و از خواب پریدم.
دور و برمو دیدم همه جا تاریک بود ات هم نبود . از جام بلند شدم رفتم حیاط و سر خاک دخترم. اونجاهم نبود. رفتم خونه ...تنها جایی که الان میتونست بره اتاق یونا بود. رفتم اتاق یونا . درست حدس زده بودم ات اینجا بود.
عروسک یونا رو هم بغل کرده بود . بغض لعنتی گلوم گرفت . من باعث همه ی اینا بودم. آخ ، آخ که جونگ سوک پیدات کنم زنده ات نمیزارم.
سر ات رو آروم بوسیدم پتوی یونا رو کشیدم روش .
رفتم طبقه پایین که فلشی که آورده بودم رو ببینم چیه .
فلش رو زدم به لب تاب و شروع کردم به دیدن فایل هایی که تو فلش بود . با چیز هایی که دیدم ....
^^^^^^^^^^^^^^^^
بعد از مدت ها فیک نامجون😅😂
برید برید بخونید اونایی که دوس دارن این فیکو😄❤️💗
پارت ۱۴
____________________________
+آخ
(علامت دکتر@)
@ کتفتون نشکسته خوشبختانه ....از جای بلندی پریدین یا پرت شدین
+آره
@ چون زیادی بلند بوده کتفتون ضربه دیده....اما جای تعجب داره که نشکسته
+هوم
× آقای دکتر چقدر میکشه خوب بشه.
@ چن روزیی طول میکشه.
دکتر کارش که تموم شد وسایلش و جمع کرد.
@ استراحت کنین
سرمو تکون دادم. ات همراه دکتر رفت بیرون.
منم دراز کشیدم رو مبل. چشام کم کم گرم شد و خوابیدم.
"ات"
با دکتر رفتم بیرون وقتی اومدم دیدم نامجون خوابیده . رفتم براش یه پتو آوردم و کشیدم روش . نشستم رو مبل کناریش . شروع کردم آروم حرف زدن:
× نامجون ببخشید که باهات اونجوری حرف زدم ...ببخشید
از جام بلند شدمو رفتم طبقه بالا ...در اتاق یونا رو باز کردم رفتم سمت تختش و دراز کشیدم. عروسکی که رو تخت بود رو برداشتم بوش کردم بوی یونا رو میداد . بوی دخترمو دلم براش تنگ شده برای صدای قشنگش.
بغضم ترکید. اشکام ریخت رو عروسک .
با فکر یونا چشام گرم شد و خوابیدم.
"نامجون"
♡بابایی بیا دیجه
+یونا دخترم وایسا
یونا داشت میدوید منم دنبالش بودم .
داشتم همینجوری میدویدم دنبال یونا که یهو همه جا تاریک شد .
یونا ناپدید شد . شروع کردم به صدا زدنش
+یونااااااااا یونااااا دخترمممم
+یوناااا
♡بابایی کمکم کن
برگشتم پشت سرمو دیدم. سوجون چاقو رو گذاشته بود رو گلوی یونا
+ولش کنننننن ....سوجون ولش کن.
▪︎دیگه دیره کیم نامجون
چاقو رو کشید رو گلوی یونا.
اسمشو بلند داد زدم و از خواب پریدم.
دور و برمو دیدم همه جا تاریک بود ات هم نبود . از جام بلند شدم رفتم حیاط و سر خاک دخترم. اونجاهم نبود. رفتم خونه ...تنها جایی که الان میتونست بره اتاق یونا بود. رفتم اتاق یونا . درست حدس زده بودم ات اینجا بود.
عروسک یونا رو هم بغل کرده بود . بغض لعنتی گلوم گرفت . من باعث همه ی اینا بودم. آخ ، آخ که جونگ سوک پیدات کنم زنده ات نمیزارم.
سر ات رو آروم بوسیدم پتوی یونا رو کشیدم روش .
رفتم طبقه پایین که فلشی که آورده بودم رو ببینم چیه .
فلش رو زدم به لب تاب و شروع کردم به دیدن فایل هایی که تو فلش بود . با چیز هایی که دیدم ....
^^^^^^^^^^^^^^^^
بعد از مدت ها فیک نامجون😅😂
برید برید بخونید اونایی که دوس دارن این فیکو😄❤️💗
۷.۳k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.