فیک تهیونگ¹³
@خب این ادرس کافست گازشو بگیر بریمممم
_عووو بریم
جلوی در کافه نگه داشتم
_نمی خوای پیاده بشییی
@نمی خوای درو برام باز کنی؟
_مگه بادیگاردتم(یک لحظه یاد ا/ت افتاد)
@باشه اقای کیم باشه
_باشه اینسری فقطاا
@ایشش
پیاده شدمو درو براش باز کردم باهم رفتیم سمت کافه
ا/ت ویو
داشتم کتاب می خوندم که گوشیم زنگ خورد
اوهههههه سولاعههه منو می کشههههههه
سولا:دختره ی بیشعور چرا جواب تلفنامو نمیدی از نگرانی کم مونده بود سکته کنممم نمی گی یه رفیقی هم دارم اونور دنیا که ممکنه نگرانت بشههه
ا/ت:سولا از همینجا می گم گوه خوردمممممم
سولا:خودتو نخورررر
ا/ت:راستییییی با کوک خوش میگذره
سولا:نگووو ا/ت به خاطر کارش مجبور شد بره از اقای قهوه چخبرر
ا/ت:تهیونگو میگی ؟ هیچ خبر رابطم باهاش بهتر شده
سولا:قندتو سر سفره ی عقد خودم میسابم؟
ا/ت:چی میگی اصلا رابطمون اونجوری که میگی نیست
سولا:اه دختر یکم دیگه باید استخوناتو از رو زمین جمع کنم نمی خوای ازدواج کنی؟
ا/ت:سولاااااا
سولا:اراسو اراسو(باشه باشه،،،،دوستم می گه میمیری به جای اراسو بگی باشه😂😂)
ا/ت:عوف خره این بحثو ول کن از اونجایی که دلم برات تنگ شده نظرت چیه بریم کافه هان؟
سولا:یسسس تازه یه کافه هست تازه باز کرده خیلیم معروف شده بریم اونجا
ا/ت:یسس بریمم
سولا:اهان راستی ا/ت مینجی یادته؟
ا/ت:مینجیییی اره هم دانشگاهیمون بودا مثلا چرا باید یادم بره
سولا:یادته رفته بود امریکا دنبال برادرش؟
ا/ت:ارهه نکنه برارشو پیدا کرده؟؟
سولا:چه عجب تو یبار باهوش شدییی
ا/ت:بیخیاللل
سولا:میگم به مینجی هم بگم بیاد سه تایی خوش بگذرونیم من دلم براش تنگ شدههه
ا/ت:منمم خوشحال میشم ببینمش
سولا:پس به اونم می گم بیاد
ا/ت :خب خدافظ برم لباس بپوشممم
سولا:بایییی
خب رفتم سمت کمد لباسام و یکی از لباسامو پوشیدم((عکسشو تو اسلاید دوم میتونین ببینین)) یه ارایش لایت کردمو سوار ماشین شدمو به سمت کافه حرکت کردم(یاد مسئله های ریاضی میفتم😂😂)
عوف رسیدم فک کنم خیلی زود رسیدم رفتم داخل کافه که با تهیونگ و یه دختره روبرو شدم(یه حس بدی بهش دست داد)
+عه تهیونگ تو اینجا چیکار می...
+جی یون؟؟
@ا/ت
_شما همو میشناسین
+این همون...
@اره این همونیه که باعث شد من از بابام کتک بخورم یادته داستانشو برات تعریف کردم؟
+وایسا چی؟؟
@تهیونگی بیا بریم
_ا/ت فکر نمی کردم همچین ادمی باشی
+من تاحا.....
@ولش کن بیا بریم تهیونگ
دست همو گرفتن و رفتن
از ته دل داشتم میسوختم که سولا اومد و منو دید
سولا:ا/ت این تهیونگ نبود پیش جی یون؟؟
+اره
سولا:جی یونه عوضی
+ولش کن مینجی نیومده؟
سولا:تو ترلفیک گیر کرده،گفت براش یه لاته سفارش بدیم
+عا باشه اوکی
مینجی:ا/ت جونممممم سولاییییی
برگشتم سمتش که با قیافه ی مینجی روبرو شدم کنار یه پسر
جیمین:خب ابجی جون من دیگه برم
ا/ت:برادرتوووو پیدا کردییی
مینجی:اره ا/ت جونم باورت میشههه
جیمین:سلام خوبییننن
سولا:وای چقد کیوتییی
جیمین:یااا مرسییی
خب رسیدیم به بخش شروط😂😂
۱۷لایک
_عووو بریم
جلوی در کافه نگه داشتم
_نمی خوای پیاده بشییی
@نمی خوای درو برام باز کنی؟
_مگه بادیگاردتم(یک لحظه یاد ا/ت افتاد)
@باشه اقای کیم باشه
_باشه اینسری فقطاا
@ایشش
پیاده شدمو درو براش باز کردم باهم رفتیم سمت کافه
ا/ت ویو
داشتم کتاب می خوندم که گوشیم زنگ خورد
اوهههههه سولاعههه منو می کشههههههه
سولا:دختره ی بیشعور چرا جواب تلفنامو نمیدی از نگرانی کم مونده بود سکته کنممم نمی گی یه رفیقی هم دارم اونور دنیا که ممکنه نگرانت بشههه
ا/ت:سولا از همینجا می گم گوه خوردمممممم
سولا:خودتو نخورررر
ا/ت:راستییییی با کوک خوش میگذره
سولا:نگووو ا/ت به خاطر کارش مجبور شد بره از اقای قهوه چخبرر
ا/ت:تهیونگو میگی ؟ هیچ خبر رابطم باهاش بهتر شده
سولا:قندتو سر سفره ی عقد خودم میسابم؟
ا/ت:چی میگی اصلا رابطمون اونجوری که میگی نیست
سولا:اه دختر یکم دیگه باید استخوناتو از رو زمین جمع کنم نمی خوای ازدواج کنی؟
ا/ت:سولاااااا
سولا:اراسو اراسو(باشه باشه،،،،دوستم می گه میمیری به جای اراسو بگی باشه😂😂)
ا/ت:عوف خره این بحثو ول کن از اونجایی که دلم برات تنگ شده نظرت چیه بریم کافه هان؟
سولا:یسسس تازه یه کافه هست تازه باز کرده خیلیم معروف شده بریم اونجا
ا/ت:یسس بریمم
سولا:اهان راستی ا/ت مینجی یادته؟
ا/ت:مینجیییی اره هم دانشگاهیمون بودا مثلا چرا باید یادم بره
سولا:یادته رفته بود امریکا دنبال برادرش؟
ا/ت:ارهه نکنه برارشو پیدا کرده؟؟
سولا:چه عجب تو یبار باهوش شدییی
ا/ت:بیخیاللل
سولا:میگم به مینجی هم بگم بیاد سه تایی خوش بگذرونیم من دلم براش تنگ شدههه
ا/ت:منمم خوشحال میشم ببینمش
سولا:پس به اونم می گم بیاد
ا/ت :خب خدافظ برم لباس بپوشممم
سولا:بایییی
خب رفتم سمت کمد لباسام و یکی از لباسامو پوشیدم((عکسشو تو اسلاید دوم میتونین ببینین)) یه ارایش لایت کردمو سوار ماشین شدمو به سمت کافه حرکت کردم(یاد مسئله های ریاضی میفتم😂😂)
عوف رسیدم فک کنم خیلی زود رسیدم رفتم داخل کافه که با تهیونگ و یه دختره روبرو شدم(یه حس بدی بهش دست داد)
+عه تهیونگ تو اینجا چیکار می...
+جی یون؟؟
@ا/ت
_شما همو میشناسین
+این همون...
@اره این همونیه که باعث شد من از بابام کتک بخورم یادته داستانشو برات تعریف کردم؟
+وایسا چی؟؟
@تهیونگی بیا بریم
_ا/ت فکر نمی کردم همچین ادمی باشی
+من تاحا.....
@ولش کن بیا بریم تهیونگ
دست همو گرفتن و رفتن
از ته دل داشتم میسوختم که سولا اومد و منو دید
سولا:ا/ت این تهیونگ نبود پیش جی یون؟؟
+اره
سولا:جی یونه عوضی
+ولش کن مینجی نیومده؟
سولا:تو ترلفیک گیر کرده،گفت براش یه لاته سفارش بدیم
+عا باشه اوکی
مینجی:ا/ت جونممممم سولاییییی
برگشتم سمتش که با قیافه ی مینجی روبرو شدم کنار یه پسر
جیمین:خب ابجی جون من دیگه برم
ا/ت:برادرتوووو پیدا کردییی
مینجی:اره ا/ت جونم باورت میشههه
جیمین:سلام خوبییننن
سولا:وای چقد کیوتییی
جیمین:یااا مرسییی
خب رسیدیم به بخش شروط😂😂
۱۷لایک
۲۳.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.