اسم عشقم
با کوکی قهر بودم باهم حرف نمیزدیم حدودا ۲ هفته میشد شب شد کوکی اومد خونه منم روی کاناپه نشسته بودم که کوکی گفت :غذا چی داریم گفتم :هیچی درست نکردم برو بیرون بخور گفت :نمیخوام پس غذا درست نمیکنی تو رو میخورم به صورت کوکی نگاه کردم چشماش خمار شده بود ترسیده بودم اومد روی کاناپه نشست میخواستم برم اما دستمو گرفته بود گفت :کجا با این عجله میخواستم حرف بزنم که منو بغل کرد برد توی اتاق درو قفل کرد گفتم :در اما حرفم نیمه کامل موند لبش روی لبم گذاشت بوس میکرد منم همکاری میکردم فقط صدای لبامون توی اتاق میپیچید منو انداخت روی تخت
ادامه داره
عزیزان
ادامه داره
عزیزان
۷۶.۵k
۱۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.