پارت ۶ فصل دوم

پارت ۶ فصل دوم

یجی: عمه(ذوق🥺)

سول: عشق عمه

پریدن بغل هم

یجی: وای خیلی دلم برات تنگ شده بود

سول: منم عروسکم اونا کین؟(اشاره به لوکا و تهسونگ )

تهسونگ: سلام عمه جون من تهسونگم شوهر یجی و دست راست کوک

سول: وایی خوشبختم عجب پسر خوشتیپی

تهسونگ: ممنونم

لوکا: منم لوکا هستم پسرشون ۲۰سالمه

سول: وایی یجی تو کی مامان شدی؟


یجی : زندگیه دیگه عمه جون دیگه ماهم داریم پیر میشیم


سول: اما تو هنوزم همون یجی ۵ ساله خودمی

ویو کوک

داشتیم حرف میزدیم که چشمم خورد به جری و لوکا(جری منظورش بورامه چون زیاد با بکهیون دعوا میکنه به بکهیون میگه تام به بورام میگه جری🤣)

خیلی به هم نزدیک بودن گفتم

کوک: لوکا بورام احساس نمیکنید زیادی توی حلق همید؟

لوکا: نه بابا دایی این چه حرفیه؟

بورام: بابا جون باز گیر دادیا خب دارم با پسر عمم حرف میزنم مگه چیه؟

کوک: من نگفتم باهاش حرف نزن گفتم یکم از هم فاصله بگیرید هرکی ندونه انگار دوس.... ای خدا منو سنگ کن

ات: کوک انقدر اذیتشون نکن بزار راحت باشن

کوک:هوفعفف اخه نگاه کن


بورام : تو با مامان شب تا صبح توی حلق هم می شینید ما چیزی میگیم؟

کوک: خب آخه دختره ی احمق ما زنو شوهریم معلومه که حق داریم از این کارا بکنیم

ات: کوک بسه ولش کن

کوک: باشه ولی بعدا باهات کار دارم بورام خانم

(خب دوستان عزیز ببخشید مزاحم میشم میخواستم بگم که لوکا و بورام باهم رابطه دارن و فقط ات خبر داره و یجی )

یجی: میگم بکهیون کجاس ؟

کوک: توی اتاقشه خوابه

یجی: آخه الان چه موقع خوابه اخه

کوک: حضرت آقا مستو پاتیل اومد خونه الانم چپه شده خوابه

یجی: داداش شیطونیاش داره یه تو میره ها

کوک: یعنی تو و ات تیکه نندازید نمیشه نه؟

یجی: نچ

کوک: بله معلومه دیگه

ات: مگه دروغه پسرت به خودت رفته دیگه

کوک: پوففف

ات: به جای اینکارا بیا کمک من

کوک: چشم عسلم چشم