چند پارتی تهیونگ پارت 4
&خب ببینید خانم......(دیگ خودتون یه چیزی بگید دیگ) شما دوست دارید با کی هم اتاقی شید؟
خانومه: خب من با پارتنرم
&اها بله.
دیگه همینجوری گفت و مامانم با بابامو لیسا با سونگ و همه با هم و یهو دیدم گفت
&خانم لنا شما باید با اقای کیم هم اتاقی بشید.
_چی؟ ن.
&دیگ متاسفم کس دیگ ای نیس اتاقی هم خالی نیست.
یه لعنتی تو دلم به لیدر فرستادم و باشه ای گفتم و راه افتادیم به سمت ویلا.
تهیونگ ویو:
وقتی گفت من با لنا خیلی خوشحال شدم و انگار دنیا رو بهم دادن این بهترین موقعست که بهش اعترا.... چی مگه من عاشقش شدم ولش کن بابا رسیدیم.
راوی ویو:
رسیدن و همه رفتن تو اتاقشون لنا هم با تهیونگ وارد اتاقشون شدن و تهیونگ ولو شد رو تخت.
+اخی بعد از یه روز و نیم.
_خب خب وقت تمیزکاریه.
+چی؟ ول کن بابا خسته ایم.
_ من خسته نیستم تو میخوای بخواب.
+باشـ.
_ببین من میخوام وسیله هام رو بچینم و مرتب کنم برای تو هم مرتب کنم؟ اگ دوس داری ها
+برات زحمت میشه اخه.
_ن من این کار رو دوست دارم.
+امممم. خب باش پس.
_اوک.
دیگ تهیونگ خوابید و لنا وسایل ها رو چید و مرتب کرد.
و ساعت 5 صب بود دید دیگ خوابش نمیبره رف اشپزخونه و یه قهوه درس کرد و خورد و رف تو حیاط نشست رو تاب. داشت کتاب میخوند ک یهو دید ساعت 7 و نیم صبحه و خواست بره ورزش کنه و بدوعه. یه نامه برای مامانش رو پاتختی گذاشت که اگ بچه های تور بیدار شدن مامانش بهشون بگه لنا کجاس.
لنا ویو:
لباس ورزشی هام رو پوشیدم و رفتم از در ویلا زدم بیرون و راه افتادم یه ذره دوییدم و پیاده روی کردم و یه نگا به ساعت کردم دیدم ساعت 9 سریع برگشتم چون میخواستیم بریم بگردیم. برگشتم و رفتم خونه.
_سلام چطورید؟ من برگشتم.
~سلام دخترم.
٪سلام اجی.
+سلام.
#سلام.
_صبح بخیر. امروز قراره کجا بریم؟
&امروز قراره بریم دریاچه.
_اومم چه خوب.
&همه برید خاضر شید.
همه: چشم
از اون موقع ک اومدم تهیونگ یه جوری نگام میکنه لباسم هم یه نیم تنه با یه شلوارک مشکیه. نمیدونم شاید عاشقش شدم چون هر وقت میبینمش دلم براش ضعف میره و ضربان قلبم زیاد تر میشه. خلاصه رفتم یه نیم تنه ی اسین بلند کاموایی صورتی پوشیدم چون اینجا سرده و از روش یه رویه یه سفید پوشیدم با یه شلوار کارگو ی سفید و دیگ رفتیم تو راه داشتم با مامانم حرف میزدم.
~لنا این پسره تهیونگ بنظرمن خیلی پسر خوبیه باهاش دوس شدی؟ تنها هم اومده میخوای بیاریمش پیش خودمون؟
_هر جور شما میگید اره باهاش دوس شدم بیارمش؟
~حتما.
٪ دارید میگید کلکا؟
_هیچ.
٪اجی بگو دیگ.
~میگم این پسره تهیونگ بنظرمن خیلی پسر خوبیه. داشتیم میگفتیم که باهم دوس شدن و اینا.
_اره.
٪اووو. عروسی کیه؟
_خفه شو.
٪ببین ازت بزرگترم هاا.
_باشه بابا گنده.
٪مرض.
رفتم پیش تهیونگ.
خانومه: خب من با پارتنرم
&اها بله.
دیگه همینجوری گفت و مامانم با بابامو لیسا با سونگ و همه با هم و یهو دیدم گفت
&خانم لنا شما باید با اقای کیم هم اتاقی بشید.
_چی؟ ن.
&دیگ متاسفم کس دیگ ای نیس اتاقی هم خالی نیست.
یه لعنتی تو دلم به لیدر فرستادم و باشه ای گفتم و راه افتادیم به سمت ویلا.
تهیونگ ویو:
وقتی گفت من با لنا خیلی خوشحال شدم و انگار دنیا رو بهم دادن این بهترین موقعست که بهش اعترا.... چی مگه من عاشقش شدم ولش کن بابا رسیدیم.
راوی ویو:
رسیدن و همه رفتن تو اتاقشون لنا هم با تهیونگ وارد اتاقشون شدن و تهیونگ ولو شد رو تخت.
+اخی بعد از یه روز و نیم.
_خب خب وقت تمیزکاریه.
+چی؟ ول کن بابا خسته ایم.
_ من خسته نیستم تو میخوای بخواب.
+باشـ.
_ببین من میخوام وسیله هام رو بچینم و مرتب کنم برای تو هم مرتب کنم؟ اگ دوس داری ها
+برات زحمت میشه اخه.
_ن من این کار رو دوست دارم.
+امممم. خب باش پس.
_اوک.
دیگ تهیونگ خوابید و لنا وسایل ها رو چید و مرتب کرد.
و ساعت 5 صب بود دید دیگ خوابش نمیبره رف اشپزخونه و یه قهوه درس کرد و خورد و رف تو حیاط نشست رو تاب. داشت کتاب میخوند ک یهو دید ساعت 7 و نیم صبحه و خواست بره ورزش کنه و بدوعه. یه نامه برای مامانش رو پاتختی گذاشت که اگ بچه های تور بیدار شدن مامانش بهشون بگه لنا کجاس.
لنا ویو:
لباس ورزشی هام رو پوشیدم و رفتم از در ویلا زدم بیرون و راه افتادم یه ذره دوییدم و پیاده روی کردم و یه نگا به ساعت کردم دیدم ساعت 9 سریع برگشتم چون میخواستیم بریم بگردیم. برگشتم و رفتم خونه.
_سلام چطورید؟ من برگشتم.
~سلام دخترم.
٪سلام اجی.
+سلام.
#سلام.
_صبح بخیر. امروز قراره کجا بریم؟
&امروز قراره بریم دریاچه.
_اومم چه خوب.
&همه برید خاضر شید.
همه: چشم
از اون موقع ک اومدم تهیونگ یه جوری نگام میکنه لباسم هم یه نیم تنه با یه شلوارک مشکیه. نمیدونم شاید عاشقش شدم چون هر وقت میبینمش دلم براش ضعف میره و ضربان قلبم زیاد تر میشه. خلاصه رفتم یه نیم تنه ی اسین بلند کاموایی صورتی پوشیدم چون اینجا سرده و از روش یه رویه یه سفید پوشیدم با یه شلوار کارگو ی سفید و دیگ رفتیم تو راه داشتم با مامانم حرف میزدم.
~لنا این پسره تهیونگ بنظرمن خیلی پسر خوبیه باهاش دوس شدی؟ تنها هم اومده میخوای بیاریمش پیش خودمون؟
_هر جور شما میگید اره باهاش دوس شدم بیارمش؟
~حتما.
٪ دارید میگید کلکا؟
_هیچ.
٪اجی بگو دیگ.
~میگم این پسره تهیونگ بنظرمن خیلی پسر خوبیه. داشتیم میگفتیم که باهم دوس شدن و اینا.
_اره.
٪اووو. عروسی کیه؟
_خفه شو.
٪ببین ازت بزرگترم هاا.
_باشه بابا گنده.
٪مرض.
رفتم پیش تهیونگ.
۲.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.