اکنون عشق حقیقی پارت ۵
از زبان گیو:
یک دفعه شینوبو رو دیدم که از لای در منو نگاه میکنه
سرخ شده بود و فرار کرد
سانمی گفت:خب چرا نمیری پیشش گفتی دوسش داری گیو
مگه انتخاب دیگه ای داشتم رفتم دنبالش
شینوبو رو گم کردم دنبالش گشتم توی دست شویی بود
نباید میرفتم داخل فقط گفتم بهش که وقتی داشت برمیگشت خونه باید یه چیزی بگم بهش
به لطف سانمی
از زبون شینوبو:
گیو گفت برم توی کوچه ای که میگن متروکه ست منتظر بمونم یکم توی کوچه دور زدم وقتی اونوری شدم گیو سر کوچه ایستاده بود
(الان شروع میشه)
با استرس گفتم:عام چی چی ...چیکارم داشتی ؟
میلرزیدم یعنی حرفش چی بود؟
منو ته کوچه بین خودش و دیوار قفل کرد
بهم گفت:فهمیدم حرف واقعیت رو نزدی بهم بگو
لرز به جونم افتاده بود
مجبور شدم بگم بهش
گفتم:من..من..م من....
نزدیک بود بیهوش شم
دوباره گفت: بهم بگو
گفتم:ننن... نمیتونم
حالا دوتا دستش رو روی دیوار گذاشت دیگه راهی نداشتم
به زور هم که شده بهش گفتم
حالا نوبت گیو بود که بگه ی میخواست بگه
بهم حرفشو زد
بیهوش شدم. وفقی بیدار شدم روی تخت تنها بدون هیچ کسی بودم خسته بودم
دیدم برام پیام اومده تروکو بود
گفت...
ادامه دارد...
یک دفعه شینوبو رو دیدم که از لای در منو نگاه میکنه
سرخ شده بود و فرار کرد
سانمی گفت:خب چرا نمیری پیشش گفتی دوسش داری گیو
مگه انتخاب دیگه ای داشتم رفتم دنبالش
شینوبو رو گم کردم دنبالش گشتم توی دست شویی بود
نباید میرفتم داخل فقط گفتم بهش که وقتی داشت برمیگشت خونه باید یه چیزی بگم بهش
به لطف سانمی
از زبون شینوبو:
گیو گفت برم توی کوچه ای که میگن متروکه ست منتظر بمونم یکم توی کوچه دور زدم وقتی اونوری شدم گیو سر کوچه ایستاده بود
(الان شروع میشه)
با استرس گفتم:عام چی چی ...چیکارم داشتی ؟
میلرزیدم یعنی حرفش چی بود؟
منو ته کوچه بین خودش و دیوار قفل کرد
بهم گفت:فهمیدم حرف واقعیت رو نزدی بهم بگو
لرز به جونم افتاده بود
مجبور شدم بگم بهش
گفتم:من..من..م من....
نزدیک بود بیهوش شم
دوباره گفت: بهم بگو
گفتم:ننن... نمیتونم
حالا دوتا دستش رو روی دیوار گذاشت دیگه راهی نداشتم
به زور هم که شده بهش گفتم
حالا نوبت گیو بود که بگه ی میخواست بگه
بهم حرفشو زد
بیهوش شدم. وفقی بیدار شدم روی تخت تنها بدون هیچ کسی بودم خسته بودم
دیدم برام پیام اومده تروکو بود
گفت...
ادامه دارد...
۳.۰k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.