بیسکویت (فی اکشن تک پارتی درخواستی)
از زبان راوی: دینگ.....
صدای فر بود آتسوشی بیسکویت هایی که درست کرده بود رو از فر بیرون آورد تزیین کرد بیسکویت هارو تو پارچه کنارش یه کاغذ خوشگل گذاشت که روش نوشته بود « تولدت تون مبارک » پارچه رو با یه روبان سبز آبی بست و پاپیون زد و به سمت شرکت راه افتاد دیروز تولد آکو بود اما چون آتسوشی دیروز نبود و عکسا رو تو اینترنت دیده بود تصمیم گرفت که یه هدیه ی کوچیک به کسی که خیلی دوستش داشت بده البته کسی از این موضوع خبردار نبود رسید به شرکت و کار هاش رو شروع کرد چند ساعت گذشت که همه رفتن بیرون برای ناهار آکو ریس شرکت بود آخرین نفر رفت بیرون تا به کاراش برسه اما آتسوشی تو دستشویی قایم شده بود و کسی متوجه نشد اون تو شرکته رفت توی دفتر آکو بیسکویت هاروکنار چراغ مطالعه گذاشت اما دستش خورد و تمام کاغذ ها پخش زمین شد (اگر فکر می کنید من اینقدر دست پاچلفتی هستم باید بگم که درست فهمیده اید😂😂) سریع با پنجه ها و دم ببریش کاغذ ها رو جمع کرد و گذاشت روی میز و در رفت چند دقیقه بعد همه اومدن و کار رو شروع کردن
شب
دیگه همه رفته بودن و فقط آتسوشی مونده بود برای اضافه کاری چون دو روز مرخصی بود ساعت یازده شد کارش تموم شد داشت وسایلش رو جمع می کرد که یهو یه چیزی دور کمرش حلقه شد و کشید تو دفتر آکو با دستی که کمرش رو گرفته بود مواجه شد چراغ ها خاموش بودن و اون شخص رو نمی دید در حال تلاش برای رهایی بود
+ ولم کن...ولم کن
- اینقدر تکون نخور ببینم این تو چی نوشته
با صدای آکو آتسوشی تو شوک رفت
+ ق...ق...قر... قربان
یهو آکو صورتش رو گرفت و بوسید
آتسوشی قرمز قرمز شد
- مرسی ببر کوچولو
آتسوشی زیر لب گفت
+ چجوری فهمید
- اول اینکه اینجا دوربین داره دوماً موهای ببریت ریخته بود رو میز
آتسوشی یادش رفته بود که کل شرکت دوربین داره برای همین گیر افتاده بود آکو همون طوری آتسوشی رو بغل کرد و برد تو ماشینش هوا خیلی سرده بود آتسوشی داشت یخ میزد که آکو بغلش کرد و روش پتو انداخت و بعد شروع کرد به نوازش کردنش
- جینکو
+ بله
- بیسکویت ها خیلی خوشمزه بودن
+ نوش جونت
- تو از الان به بعد برای منی
آتسوشی بهش نگاه کرد
آکو صورتش رو گرفت و بوسید
+ دوست دارم
- منم دوست دارم فسقلی
پایان ❤️
صدای فر بود آتسوشی بیسکویت هایی که درست کرده بود رو از فر بیرون آورد تزیین کرد بیسکویت هارو تو پارچه کنارش یه کاغذ خوشگل گذاشت که روش نوشته بود « تولدت تون مبارک » پارچه رو با یه روبان سبز آبی بست و پاپیون زد و به سمت شرکت راه افتاد دیروز تولد آکو بود اما چون آتسوشی دیروز نبود و عکسا رو تو اینترنت دیده بود تصمیم گرفت که یه هدیه ی کوچیک به کسی که خیلی دوستش داشت بده البته کسی از این موضوع خبردار نبود رسید به شرکت و کار هاش رو شروع کرد چند ساعت گذشت که همه رفتن بیرون برای ناهار آکو ریس شرکت بود آخرین نفر رفت بیرون تا به کاراش برسه اما آتسوشی تو دستشویی قایم شده بود و کسی متوجه نشد اون تو شرکته رفت توی دفتر آکو بیسکویت هاروکنار چراغ مطالعه گذاشت اما دستش خورد و تمام کاغذ ها پخش زمین شد (اگر فکر می کنید من اینقدر دست پاچلفتی هستم باید بگم که درست فهمیده اید😂😂) سریع با پنجه ها و دم ببریش کاغذ ها رو جمع کرد و گذاشت روی میز و در رفت چند دقیقه بعد همه اومدن و کار رو شروع کردن
شب
دیگه همه رفته بودن و فقط آتسوشی مونده بود برای اضافه کاری چون دو روز مرخصی بود ساعت یازده شد کارش تموم شد داشت وسایلش رو جمع می کرد که یهو یه چیزی دور کمرش حلقه شد و کشید تو دفتر آکو با دستی که کمرش رو گرفته بود مواجه شد چراغ ها خاموش بودن و اون شخص رو نمی دید در حال تلاش برای رهایی بود
+ ولم کن...ولم کن
- اینقدر تکون نخور ببینم این تو چی نوشته
با صدای آکو آتسوشی تو شوک رفت
+ ق...ق...قر... قربان
یهو آکو صورتش رو گرفت و بوسید
آتسوشی قرمز قرمز شد
- مرسی ببر کوچولو
آتسوشی زیر لب گفت
+ چجوری فهمید
- اول اینکه اینجا دوربین داره دوماً موهای ببریت ریخته بود رو میز
آتسوشی یادش رفته بود که کل شرکت دوربین داره برای همین گیر افتاده بود آکو همون طوری آتسوشی رو بغل کرد و برد تو ماشینش هوا خیلی سرده بود آتسوشی داشت یخ میزد که آکو بغلش کرد و روش پتو انداخت و بعد شروع کرد به نوازش کردنش
- جینکو
+ بله
- بیسکویت ها خیلی خوشمزه بودن
+ نوش جونت
- تو از الان به بعد برای منی
آتسوشی بهش نگاه کرد
آکو صورتش رو گرفت و بوسید
+ دوست دارم
- منم دوست دارم فسقلی
پایان ❤️
۱.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.