《دوپارتی🌊》
#لینو
#استری_کیدز
شب شده بود روی مبل نشسته بود و شراب مورد علاقهشو مینوشید
به امروز عصر فکر میکرد این که بعد اینهمه سال دوباره سرنوشت شمارو بهم رسوند
در حالی که گوش به موسیقی سپرده بود
_تو همیشه توی ذهن من بودی
به سمت آسمون شب پر ستاره از پشت پنجره خیره شد و به ماه نگاه کرد
چند جرعه دیگه نوشید
آهی کشیدو به لیوانش نگاه انداخت
_خدایا چقدر دلم براش تنگ شده بود...
با به صدا در اومدن زنگ در روشو برگردوند خودشو توی پنجره نگاه کرد نا مرتب بود موهاشو مرتب کرد و لباسشو صاف کرد به تصویر نگاه کرد
_اوه خدای من اون اینجا چیکار میکنه؟
هول کرد اومد کنار و رفت توی اتاق،خودشو توی آینه نگاه کرد لباسش خوب نبود و ظاهرشم بد بنظر میرسید
میتونست به خودش برسه ولی نمیخواست تورو جلوی در معطل کنه
فقط موهاشو شونه کشید و لباسشو زود عوض کرد یکمی عطر زد و اومد درو باز کرد
_سلام ا.ت
با دیدن اون اینجا تعجب کردی به لوکیشن توی گوشیت نگاه کردی ببینی درست اومده بودی و دقیقا اینجا همون آدرس بود
"+چطور ممکنه؟"
به لینو نگاه کردی
+مینهو؟تو چرا اینجایی؟
_خب اینجا خونمه اینجا نباشم پس کجا باشم؟
اینجا خونش بود؟اینجا یکی از گرون ترین ساختمونا بود مگه اون فقط باریستا نبود پس چطور ممکنه؟
به سمت داخل راهنماییت کرد و به کل خونه نگاهی کردی خیلی شیک و مجهز بود چشمت به میز خورد که نوشیدنی روش بود روی مبل نشستید
_خب تو بگو چرا اینجایی؟
+من...من
خب من نمیدونستم اینجا خونه توعه
اومده بودم به آدرس خونه مدیر شرکتی که میخواستیم باهاش قرار داد ببندیم نمیدونستم اون تویی
_واقعا؟
+آره...ولی تو مگه باریستای کافه نبودی؟
_اوه نه اینطور نبود سوء تفاهم شده
من فقط امروز موقتی اونجا بودم وگرنه نیازی نداشتم
دوستم ازم خواست که امروز برم بجاش منم خواستم کمکی کرده باشم
خندیدی
+وای نمیدونستم کمک کردن بلدی
_هنوزم مثل 6 سال پیش فقط منو اذیت میکنی
سرتو تکون دادی و بهش نگاه کردی
+نخیر اذیتت نمیکنم
_پس اسمش اگه اذیت کردن نیست پس چیه؟
+فقط شوخی کردم ببخشید
از سر جات بلند شدی
+فکر کنم دیگه باید برم
رو به روت وایساد
_کجا میخوای بری تو که تازه اومدی
+فکر میکنم دیگه دیر وقته دفعه بعدی حرف میزنیم
شونه هاتو گرفت و روی مبل نشوندت و کنارت نشست
_اگه اون فرد من نبودم اونوقت میموندی؟ اگه اون فرد نبودم خونه یه غریبه که نمیدونی کیه بیشتر میموندی و راحت حرفتو میزدی؟
اگه اتفاقی میوفتاد چی؟
+اهه مینهو بس کن اینقدر واسه خودت هزار جور فکر و خیال نکن اینطور نیست
_پس یکم دیگه بمون
نگاهتو چرخوندی
+باشه
لبخندی زد و دستتو گرفت
_نمیخوام دوباره ترکم کنی
+چی؟
توی چشماش اشک جمع شده بود و مستقیم به چشمات نگاه میکرد
_توی این سالها تنها چیزی که آزارم میداد نبودن تو بود دوریت خیلی سخت بود خیلی
خواهش میکنم دیگه نمیخوام دوباره از دستت بدم نمیتونم دور بودن از تورو تحمل کنم نمیتونم
دستاشو گرفتی و به چشمای اشکیش نگاه کردی
+مینهو...حالت خوبه؟
در حالی که اشکش سرازیر شد یکم بهت نزدیک شد و لبخندی بین اشکاش زد
_خوبم
تصویر اون لیوان مشروبی که وقتی اومدی روی میز بود جلوی چشمات اومد متوجه شدی که آره اون مسته
اشکاشو پاک کردی
+دیگه قرار نیست طولانی مدت از هم دور باشیم خب؟گریه نکن
مینهو لبخندی زد و یکم دیگه بهت نزدیک شد
_من همیشه دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت
با این حرفش تعجب کردی نمیدونستی دوستت داشته
فاصله صورتاتون رو کمتر کرد و کم کم به صفر رسوند و آروم بوسیدت
🌊𝒕𝒉𝒆 𝒆𝒏𝒅🌊
#استری_کیدز
شب شده بود روی مبل نشسته بود و شراب مورد علاقهشو مینوشید
به امروز عصر فکر میکرد این که بعد اینهمه سال دوباره سرنوشت شمارو بهم رسوند
در حالی که گوش به موسیقی سپرده بود
_تو همیشه توی ذهن من بودی
به سمت آسمون شب پر ستاره از پشت پنجره خیره شد و به ماه نگاه کرد
چند جرعه دیگه نوشید
آهی کشیدو به لیوانش نگاه انداخت
_خدایا چقدر دلم براش تنگ شده بود...
با به صدا در اومدن زنگ در روشو برگردوند خودشو توی پنجره نگاه کرد نا مرتب بود موهاشو مرتب کرد و لباسشو صاف کرد به تصویر نگاه کرد
_اوه خدای من اون اینجا چیکار میکنه؟
هول کرد اومد کنار و رفت توی اتاق،خودشو توی آینه نگاه کرد لباسش خوب نبود و ظاهرشم بد بنظر میرسید
میتونست به خودش برسه ولی نمیخواست تورو جلوی در معطل کنه
فقط موهاشو شونه کشید و لباسشو زود عوض کرد یکمی عطر زد و اومد درو باز کرد
_سلام ا.ت
با دیدن اون اینجا تعجب کردی به لوکیشن توی گوشیت نگاه کردی ببینی درست اومده بودی و دقیقا اینجا همون آدرس بود
"+چطور ممکنه؟"
به لینو نگاه کردی
+مینهو؟تو چرا اینجایی؟
_خب اینجا خونمه اینجا نباشم پس کجا باشم؟
اینجا خونش بود؟اینجا یکی از گرون ترین ساختمونا بود مگه اون فقط باریستا نبود پس چطور ممکنه؟
به سمت داخل راهنماییت کرد و به کل خونه نگاهی کردی خیلی شیک و مجهز بود چشمت به میز خورد که نوشیدنی روش بود روی مبل نشستید
_خب تو بگو چرا اینجایی؟
+من...من
خب من نمیدونستم اینجا خونه توعه
اومده بودم به آدرس خونه مدیر شرکتی که میخواستیم باهاش قرار داد ببندیم نمیدونستم اون تویی
_واقعا؟
+آره...ولی تو مگه باریستای کافه نبودی؟
_اوه نه اینطور نبود سوء تفاهم شده
من فقط امروز موقتی اونجا بودم وگرنه نیازی نداشتم
دوستم ازم خواست که امروز برم بجاش منم خواستم کمکی کرده باشم
خندیدی
+وای نمیدونستم کمک کردن بلدی
_هنوزم مثل 6 سال پیش فقط منو اذیت میکنی
سرتو تکون دادی و بهش نگاه کردی
+نخیر اذیتت نمیکنم
_پس اسمش اگه اذیت کردن نیست پس چیه؟
+فقط شوخی کردم ببخشید
از سر جات بلند شدی
+فکر کنم دیگه باید برم
رو به روت وایساد
_کجا میخوای بری تو که تازه اومدی
+فکر میکنم دیگه دیر وقته دفعه بعدی حرف میزنیم
شونه هاتو گرفت و روی مبل نشوندت و کنارت نشست
_اگه اون فرد من نبودم اونوقت میموندی؟ اگه اون فرد نبودم خونه یه غریبه که نمیدونی کیه بیشتر میموندی و راحت حرفتو میزدی؟
اگه اتفاقی میوفتاد چی؟
+اهه مینهو بس کن اینقدر واسه خودت هزار جور فکر و خیال نکن اینطور نیست
_پس یکم دیگه بمون
نگاهتو چرخوندی
+باشه
لبخندی زد و دستتو گرفت
_نمیخوام دوباره ترکم کنی
+چی؟
توی چشماش اشک جمع شده بود و مستقیم به چشمات نگاه میکرد
_توی این سالها تنها چیزی که آزارم میداد نبودن تو بود دوریت خیلی سخت بود خیلی
خواهش میکنم دیگه نمیخوام دوباره از دستت بدم نمیتونم دور بودن از تورو تحمل کنم نمیتونم
دستاشو گرفتی و به چشمای اشکیش نگاه کردی
+مینهو...حالت خوبه؟
در حالی که اشکش سرازیر شد یکم بهت نزدیک شد و لبخندی بین اشکاش زد
_خوبم
تصویر اون لیوان مشروبی که وقتی اومدی روی میز بود جلوی چشمات اومد متوجه شدی که آره اون مسته
اشکاشو پاک کردی
+دیگه قرار نیست طولانی مدت از هم دور باشیم خب؟گریه نکن
مینهو لبخندی زد و یکم دیگه بهت نزدیک شد
_من همیشه دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت
با این حرفش تعجب کردی نمیدونستی دوستت داشته
فاصله صورتاتون رو کمتر کرد و کم کم به صفر رسوند و آروم بوسیدت
🌊𝒕𝒉𝒆 𝒆𝒏𝒅🌊
۱۴.۱k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.