فیک گل رزم 🌹
part25
حدود ۱۰ سال پیش وقتی مادر و پدرم رو توی تصادف از دست دادم
فیلیکس پیشم نموند... اون کار هاشو به من ترجیح داد اونموقع ما همدیگرو نمیشناختیم
من خیلی تنها بودم و زندگیم خیلی سخت میگذشت
هیچ کسیو نداشتم میخواستم خودکشی کنم رفتم بالای ساختمون مدرسه مون و میخواستم خودمو پرت کنم اما
یک دستی منو گرفت اون
جونکوک بود نزاشت من بیوفتم پایین
جونکوک هم خانواده نداشت با پدر بزرگش تنها زندگی میکرد
ما دوستای خوبی شده بودیم حتی زمانی که جونکوک وارد اون باند شده بود
هنوز هم دوست بودیم اما نمی تونستم زیاد اونو ببینم تا وقتی که با تو آشنا شدم
ما دوستای خوبی شدیم مادر و پدرت منو داخل خونشون راه دادن و زندگی خوبی داشتم تو شدی مثل خواهرم و مادر پدرت مادر پدرم شما لطف زیادی به من داشتید اما بازم
من دوستیمو با جونکوک قطع نکردم حتی وقتی که اون مافیا شد
+ماااافیااااا اما اونا... شرکت؟..
خب اونا بلک بوی هستن من بهشون سر میزدم و این باعث شد با بقیه اعضا هم خوب باشم
+بلک بوییی شیناااا چرا اخه وای من هنگم
♡جویون لطفا به کسی چیزی نگو
تا الانم من لوشون ندادم چون برام با ارزشن باشه؟
+اما.
جویون باشه؟
+باشه
خب تمام داستان همین بود
+شینا تو باید زود تر بهم میگفتی( بغل کردن شینا)
خوشحالم که پیشمی 🥲
ویو تهیونگ
نمیتونستم صبر کنم تا برم خونه و جویون رو ببینم رفتم خونه
_جویون جویون کجایی
☆تهیونگ اون اینجا نیست
_پس کجاست؟
☆خونشون( سرد)
_اما چجوری فرار کرده
☆فرار نکرده من بردمش
_چیییییی( داد عصبی)
بقیه اعضا هم ازتعجب هیچی نمیگفتن
☆همین که شنیدی( داد)
_هه هیونگ 😏 من میرم میارمش چی فکر کردی
(حرسی)
☆بشین سر جات تو هیج جا نمیری( داد)
_در حال رفتن
^تهیونگ صبر کن
☆.... من دیگه نمیدونم شوگا باید چیکار کنم
~هیونگ اینجا چه خبره
€نمیخواید به ما هم بگید
☆فعلا باید برم سراغ تهیونگ شوگا بیا
^عاا امدم
بچه ها همه ی راز هایی که توی داستان بودن قراره آشکار شن و به پایان داستان نزدیک میشیم 😊😊
حدود ۱۰ سال پیش وقتی مادر و پدرم رو توی تصادف از دست دادم
فیلیکس پیشم نموند... اون کار هاشو به من ترجیح داد اونموقع ما همدیگرو نمیشناختیم
من خیلی تنها بودم و زندگیم خیلی سخت میگذشت
هیچ کسیو نداشتم میخواستم خودکشی کنم رفتم بالای ساختمون مدرسه مون و میخواستم خودمو پرت کنم اما
یک دستی منو گرفت اون
جونکوک بود نزاشت من بیوفتم پایین
جونکوک هم خانواده نداشت با پدر بزرگش تنها زندگی میکرد
ما دوستای خوبی شده بودیم حتی زمانی که جونکوک وارد اون باند شده بود
هنوز هم دوست بودیم اما نمی تونستم زیاد اونو ببینم تا وقتی که با تو آشنا شدم
ما دوستای خوبی شدیم مادر و پدرت منو داخل خونشون راه دادن و زندگی خوبی داشتم تو شدی مثل خواهرم و مادر پدرت مادر پدرم شما لطف زیادی به من داشتید اما بازم
من دوستیمو با جونکوک قطع نکردم حتی وقتی که اون مافیا شد
+ماااافیااااا اما اونا... شرکت؟..
خب اونا بلک بوی هستن من بهشون سر میزدم و این باعث شد با بقیه اعضا هم خوب باشم
+بلک بوییی شیناااا چرا اخه وای من هنگم
♡جویون لطفا به کسی چیزی نگو
تا الانم من لوشون ندادم چون برام با ارزشن باشه؟
+اما.
جویون باشه؟
+باشه
خب تمام داستان همین بود
+شینا تو باید زود تر بهم میگفتی( بغل کردن شینا)
خوشحالم که پیشمی 🥲
ویو تهیونگ
نمیتونستم صبر کنم تا برم خونه و جویون رو ببینم رفتم خونه
_جویون جویون کجایی
☆تهیونگ اون اینجا نیست
_پس کجاست؟
☆خونشون( سرد)
_اما چجوری فرار کرده
☆فرار نکرده من بردمش
_چیییییی( داد عصبی)
بقیه اعضا هم ازتعجب هیچی نمیگفتن
☆همین که شنیدی( داد)
_هه هیونگ 😏 من میرم میارمش چی فکر کردی
(حرسی)
☆بشین سر جات تو هیج جا نمیری( داد)
_در حال رفتن
^تهیونگ صبر کن
☆.... من دیگه نمیدونم شوگا باید چیکار کنم
~هیونگ اینجا چه خبره
€نمیخواید به ما هم بگید
☆فعلا باید برم سراغ تهیونگ شوگا بیا
^عاا امدم
بچه ها همه ی راز هایی که توی داستان بودن قراره آشکار شن و به پایان داستان نزدیک میشیم 😊😊
۵.۶k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.