part²
فیلیکس : کسی اینجا نیست ( آروم آروم اومد کنار تخت وایساد و یهو خم شد و زیر تخت رو نگاه کرد ا.ت هم از شدت ترس بیهوش شد )
[ شوگا ویو ]
توی شرکت کارم تموم شد و رفتم یه عالمه خوراکی و مواد غذایی گرفتم و رفتم تو خونه ا.ت و صدا کردم که بیاد کمکم کنه اما جوابی نداد خیلی ناراحت شدم ،این دختر کی میخواد لجبازیش رو کنار بزارم .....
رفتم تو اشپز خونه پلاستیک های خوراکی رو گذاشتم روی زمین که دیدم یه نامه به یخچال چسبیده بود برش داشتم نوشته بود :
نوشته داخل نامه :
سه سال پیش رو یادته همون موقع ای که تمام زندگیم رو ازم گرفتی .
همون چیزی که ازم گرفتی رو ازت میگیرم ( پایین نامه یه آدرس نوشته شده بود و شوگا سریع به اون آدرس حرکت کرد )
[ ویو ا.ت ]
از خواب بیدار شدم لباسام عوض شده بود ،اومدم پاشم دیدم نمیتونم به صندلی بسته شده بودم داد و بیداد میکردم
ا.ت : ولم کنید مگه من چیکار کردم که منو گرفتید ( و از این زرت و پرتا)
فیلیکس : چته صدات رو انداختی سرت چیه ؟
ا.ت : .........( ترسیده )
فیلیکس : نترس تنها نمیمونی همین چند دقیقه دیگه یونگی جونت میاد پیشت
ا.ت : ترو خدا اونو کاری نداشته باشید ( گریه )
فیلیکس : ..... ( رفت و در رو محکم کوبید بست )
{ پرش زمانی به نیم ساعت دیگه }
[ ویو ا.ت ]
چشمام هیچ جا رو نمیدید از بس تاریک بود آنقدر هم اشک ریخته بودم که چشمام میسوخت که یهو در باز شد و شوگا رو انداختن تو و بیشعورا آنقدر محکم حواس دادن که افتاد زمین ، سریع بدو بدو رفتم پیشش
ا.ت : خوبی چیزیت نشده
شوگا : خوبم تو چی کاری باهات نکردن سالمی ( نگران )
راستی تو که تو خونه این لباس تنت نبود
ا.ت : نمیدونم وقتی به هوش اومدم دیدم لباسم عوض شده
یونگی : ........( عصبی و خرسی داره به در نگاه میکنه )
یونگی : منو میبخشی ؟
ا.ت : من خیلی وقته تورو بخشیدم
شوگا : پس چرا باهام اینطوری رفتار میکردی
ا.ت : چون میخواستم نازم رو بکشی ( خنده )
شوگا : ....( خنده )
[ شوگا ویو ]
توی شرکت کارم تموم شد و رفتم یه عالمه خوراکی و مواد غذایی گرفتم و رفتم تو خونه ا.ت و صدا کردم که بیاد کمکم کنه اما جوابی نداد خیلی ناراحت شدم ،این دختر کی میخواد لجبازیش رو کنار بزارم .....
رفتم تو اشپز خونه پلاستیک های خوراکی رو گذاشتم روی زمین که دیدم یه نامه به یخچال چسبیده بود برش داشتم نوشته بود :
نوشته داخل نامه :
سه سال پیش رو یادته همون موقع ای که تمام زندگیم رو ازم گرفتی .
همون چیزی که ازم گرفتی رو ازت میگیرم ( پایین نامه یه آدرس نوشته شده بود و شوگا سریع به اون آدرس حرکت کرد )
[ ویو ا.ت ]
از خواب بیدار شدم لباسام عوض شده بود ،اومدم پاشم دیدم نمیتونم به صندلی بسته شده بودم داد و بیداد میکردم
ا.ت : ولم کنید مگه من چیکار کردم که منو گرفتید ( و از این زرت و پرتا)
فیلیکس : چته صدات رو انداختی سرت چیه ؟
ا.ت : .........( ترسیده )
فیلیکس : نترس تنها نمیمونی همین چند دقیقه دیگه یونگی جونت میاد پیشت
ا.ت : ترو خدا اونو کاری نداشته باشید ( گریه )
فیلیکس : ..... ( رفت و در رو محکم کوبید بست )
{ پرش زمانی به نیم ساعت دیگه }
[ ویو ا.ت ]
چشمام هیچ جا رو نمیدید از بس تاریک بود آنقدر هم اشک ریخته بودم که چشمام میسوخت که یهو در باز شد و شوگا رو انداختن تو و بیشعورا آنقدر محکم حواس دادن که افتاد زمین ، سریع بدو بدو رفتم پیشش
ا.ت : خوبی چیزیت نشده
شوگا : خوبم تو چی کاری باهات نکردن سالمی ( نگران )
راستی تو که تو خونه این لباس تنت نبود
ا.ت : نمیدونم وقتی به هوش اومدم دیدم لباسم عوض شده
یونگی : ........( عصبی و خرسی داره به در نگاه میکنه )
یونگی : منو میبخشی ؟
ا.ت : من خیلی وقته تورو بخشیدم
شوگا : پس چرا باهام اینطوری رفتار میکردی
ا.ت : چون میخواستم نازم رو بکشی ( خنده )
شوگا : ....( خنده )
۴.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.