The greatest loves start with hate?
The greatest loves start with hate?
آیا بزرگ ترین عشق ها با تنفر شروع میشه؟
Part: 4
• فصل ۱
پرش زمانی به ساعت ۱۰ و ۲۵ دقیقه*
+: خب دیگه باشه بیخیال بریم خسته شدم
رزی: بریم
رفتیم که حساب کنیم و کتم رو پوشیده بودم که بریم یدفه موزیک قط شد و یه موزیک اروم تر گزاشتن و همه رفتن سر میز هاشون نشستن و گارسون ها و بادیگارد ها همه جلوی در صف کشیدن و تعظیم کردن، توی همین حین یه پسر قد بلند وارد کلاب شد و رفتش طبقه بالا یعنی وی ای پی
+: هی جین...خودش نیست؟
جین: نمیدونم، ولی چهرش نمیخورد ۲۹ سالش باشه
رزی: بریم مام طبقه بالا؟
باهم دیگه رفتن طبقه بالا و روی یکی از میز ها نشستن که دید خیلی خوبی به اون پسره داشتن
پسره: گفتم که امشب من میام(پوزخند)
...: ولی..ولی اون مین عوضی گفتش خودش شخصا میاد نگفت تورو میفرسته
پسره: مین هرکاری دلش بخواد انجام میده باید از تو دستور بگیره؟
....: هی هی تهیونگ، خواهش میکنم یونگی(یدفه تهیونگ با صدای بلند گفت: مگه نگفتم مین یا شوگا صداش کن توی کلاب؟
....: ب...ببخشید، تهیونگ ازت خواهش میکنم شوگا رو راضی کن منو ببخشه
تهیونگ: اخه احمق، مگه داریم راجب چیز کمی حرف میزنیم؟بحث سر اینکه تو نصف بار مواد رو ورداشتی و فرار کردی، اگر اینطوری نمیکردی هم ما لو نمیرفتیم هم وضعیت خودت اینطوری نبود(کلافه)
.....:میدونم میدونم همش تقصیر منه
تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت: خب دیگه خفه شو، فعلا که مین رفته ژاپن، قراره هفته دیگه برگرده، روز پنج شنبه ساعت ۱۲ شب اینجا باش به خودش التماس کن
گارسون: قربان، ماشینتون اومد
تهیونگ بلند شد و رفت و به التماس های مرده گوش نداد
+: دیگه واقعا بریم داره خطرناک میشه الان شک میکنن
جین : موافقم
رزی: خوب شد اومدیم امروز
باهم دیگه از کلاب خارج شدن و به سمت خونه هاشون رفتن
فردا صبح ساعت ۷*
+: اره خلاصه اینطوری شد
میسون: عجب، خب حالا برنامت چیه؟
+: هیچی دیگه، صب میکنیم تا هفته دیگه..
----------------------
امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره بوس بایی
آیا بزرگ ترین عشق ها با تنفر شروع میشه؟
Part: 4
• فصل ۱
پرش زمانی به ساعت ۱۰ و ۲۵ دقیقه*
+: خب دیگه باشه بیخیال بریم خسته شدم
رزی: بریم
رفتیم که حساب کنیم و کتم رو پوشیده بودم که بریم یدفه موزیک قط شد و یه موزیک اروم تر گزاشتن و همه رفتن سر میز هاشون نشستن و گارسون ها و بادیگارد ها همه جلوی در صف کشیدن و تعظیم کردن، توی همین حین یه پسر قد بلند وارد کلاب شد و رفتش طبقه بالا یعنی وی ای پی
+: هی جین...خودش نیست؟
جین: نمیدونم، ولی چهرش نمیخورد ۲۹ سالش باشه
رزی: بریم مام طبقه بالا؟
باهم دیگه رفتن طبقه بالا و روی یکی از میز ها نشستن که دید خیلی خوبی به اون پسره داشتن
پسره: گفتم که امشب من میام(پوزخند)
...: ولی..ولی اون مین عوضی گفتش خودش شخصا میاد نگفت تورو میفرسته
پسره: مین هرکاری دلش بخواد انجام میده باید از تو دستور بگیره؟
....: هی هی تهیونگ، خواهش میکنم یونگی(یدفه تهیونگ با صدای بلند گفت: مگه نگفتم مین یا شوگا صداش کن توی کلاب؟
....: ب...ببخشید، تهیونگ ازت خواهش میکنم شوگا رو راضی کن منو ببخشه
تهیونگ: اخه احمق، مگه داریم راجب چیز کمی حرف میزنیم؟بحث سر اینکه تو نصف بار مواد رو ورداشتی و فرار کردی، اگر اینطوری نمیکردی هم ما لو نمیرفتیم هم وضعیت خودت اینطوری نبود(کلافه)
.....:میدونم میدونم همش تقصیر منه
تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت: خب دیگه خفه شو، فعلا که مین رفته ژاپن، قراره هفته دیگه برگرده، روز پنج شنبه ساعت ۱۲ شب اینجا باش به خودش التماس کن
گارسون: قربان، ماشینتون اومد
تهیونگ بلند شد و رفت و به التماس های مرده گوش نداد
+: دیگه واقعا بریم داره خطرناک میشه الان شک میکنن
جین : موافقم
رزی: خوب شد اومدیم امروز
باهم دیگه از کلاب خارج شدن و به سمت خونه هاشون رفتن
فردا صبح ساعت ۷*
+: اره خلاصه اینطوری شد
میسون: عجب، خب حالا برنامت چیه؟
+: هیچی دیگه، صب میکنیم تا هفته دیگه..
----------------------
امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره بوس بایی
۲.۷k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.