P:7
P:7
ک زدم اخبار بود
ما از تمام اهالی شهر میخوام ک در خونتون بمونین پارک جیمین بزرگ ترین باند مافیای جهان زنان رو ب وحشکت و ترسنکا ترین ممکن شکنجه میده و امروز زنی رو با تج*اوز و کشته شدن چون ب دلیل ترک کردن دوست دخترش و یاد اونو میندازن و از تمامی شما میخوایم ک بعد از ساعت ۱۰ تو خونتون بمونین
زود عوضش کردم دستمو گذاشتم روی قلبم داشت از جاش کندع میشد خدایا اگ منو پیدا کنع منو میکشع خیلی ترسیدع بودم رفتم روی تخت اروم دراز کشیدم دستام میلیرزید خوابیدم ک صدای از پشت شنیدم
جیمین: خوابیدی بیبی گرل با جیغ از خواب بیدار شدم دیدم رو تخت دراز کشیدع
ات: ت..تو...تو..ای..نجا..چ..چیکار...م..میکنی..جی..مین
جیمین: ترسیدی بیبی؟ پس اخبار رو دیدی نگاهی ب لباساش انداختم خونی بود بوی خون میدادن جیمین اروم از روی تخت پا شد اومد سمتم گونمو نوزش میکرد قلبم توی دهنم اومدع بود
جیمین: چرا این کارو کردی(اروم)
ات: چون..چون ت..تو ب..بهم خیانت کردی
جیمین: ولی اون هرزه تحریکم کرد(اروم)
ات: م..من از..ت میترسم..
جیمین: من..دوست دارم بهت اسیب نمیزنم(اروم)
ات:......
جیمین: الانم با من میای(اروم)
ات: من..هیچ..جا..نمیام..م..میترسم..ازت
جیمین برگشت سمتم با چشمای خونه و با صورت اعصبی
جیمین: من بهت اسیب نمیزنمممم من دوستتتت دارم میفهمییییییی هااااا(عربده)
ات: ترسیدع بودم چاره ای جز قبول نداشتم
با..باشع میام وسایلمو با دستای لرزون و اروم گذاشتم توی کیف و روبه جیمین کردم اومد دستمو گرفت و بردم سوار ماشین شدیم و رفتیم فرودگاه همع داشتن نگاش میکردن سوار هوا پیمای شخصی شدیم
جیمین: ات...تو منو دوست داری(اروم و سرد)
ات: من...ار..اره دوست..دارم
جیمین: پس نباید ترکم میکردی ک این اتفاق بیوفتع(اروم و سرد)
بغلم کرد منم بغلش کردم چشمام کم کم گرم شدن و خوابیدم و با حس دستی روی موهام بیدار شدم
جیمین: رسیدیم..
بلند شدم و چشمامو مالوندم و کیفمو برداشتم از هوا پیما اومدیم بیرون و از فرودگاه خارج شدیم سوار وون شدیم و چند مین بعد رسیدیم عمارت و جیمین براید بغلم کرد و بردم رو تخت و(صلواتتتتتتتتتت🗿🤲)
صبح ویو ب ساعت ۱۰: با حس خیسی روی روی گردنم بیدار شدم
جیمین : عاع بیدار شدی بیبی؟
ات: اهوم...اییییی دلممم
جیمین بغلم کرد و منو گذاشت توی وان پر اب گرم و دلمو ماساژ میداد و حرف میزدیمو میخندیدم دلم برای اون لحظه ها تنگ شدع و الان بازمم دارم تجربشون میکنم:) هردومون خدمونو شستیم و اومدیم بیرون و لباسمونو عوض کردیم نمیتونستم راه برم مثل پنگوئن راه میرفتم جیمینم هی ب من میخندید منم اعصابنی میشدم
بالشتو پرت کردم سمتش
ات: یااااا ب چی میخندی
جیمین: هیچی...هیچی(خنده)
ات: تخصیر خودته خودتم میخندی وقتی دیدم اینجوری داشت کیوت میخندید خودمم خندم گرف......
لایک:۷
ک زدم اخبار بود
ما از تمام اهالی شهر میخوام ک در خونتون بمونین پارک جیمین بزرگ ترین باند مافیای جهان زنان رو ب وحشکت و ترسنکا ترین ممکن شکنجه میده و امروز زنی رو با تج*اوز و کشته شدن چون ب دلیل ترک کردن دوست دخترش و یاد اونو میندازن و از تمامی شما میخوایم ک بعد از ساعت ۱۰ تو خونتون بمونین
زود عوضش کردم دستمو گذاشتم روی قلبم داشت از جاش کندع میشد خدایا اگ منو پیدا کنع منو میکشع خیلی ترسیدع بودم رفتم روی تخت اروم دراز کشیدم دستام میلیرزید خوابیدم ک صدای از پشت شنیدم
جیمین: خوابیدی بیبی گرل با جیغ از خواب بیدار شدم دیدم رو تخت دراز کشیدع
ات: ت..تو...تو..ای..نجا..چ..چیکار...م..میکنی..جی..مین
جیمین: ترسیدی بیبی؟ پس اخبار رو دیدی نگاهی ب لباساش انداختم خونی بود بوی خون میدادن جیمین اروم از روی تخت پا شد اومد سمتم گونمو نوزش میکرد قلبم توی دهنم اومدع بود
جیمین: چرا این کارو کردی(اروم)
ات: چون..چون ت..تو ب..بهم خیانت کردی
جیمین: ولی اون هرزه تحریکم کرد(اروم)
ات: م..من از..ت میترسم..
جیمین: من..دوست دارم بهت اسیب نمیزنم(اروم)
ات:......
جیمین: الانم با من میای(اروم)
ات: من..هیچ..جا..نمیام..م..میترسم..ازت
جیمین برگشت سمتم با چشمای خونه و با صورت اعصبی
جیمین: من بهت اسیب نمیزنمممم من دوستتتت دارم میفهمییییییی هااااا(عربده)
ات: ترسیدع بودم چاره ای جز قبول نداشتم
با..باشع میام وسایلمو با دستای لرزون و اروم گذاشتم توی کیف و روبه جیمین کردم اومد دستمو گرفت و بردم سوار ماشین شدیم و رفتیم فرودگاه همع داشتن نگاش میکردن سوار هوا پیمای شخصی شدیم
جیمین: ات...تو منو دوست داری(اروم و سرد)
ات: من...ار..اره دوست..دارم
جیمین: پس نباید ترکم میکردی ک این اتفاق بیوفتع(اروم و سرد)
بغلم کرد منم بغلش کردم چشمام کم کم گرم شدن و خوابیدم و با حس دستی روی موهام بیدار شدم
جیمین: رسیدیم..
بلند شدم و چشمامو مالوندم و کیفمو برداشتم از هوا پیما اومدیم بیرون و از فرودگاه خارج شدیم سوار وون شدیم و چند مین بعد رسیدیم عمارت و جیمین براید بغلم کرد و بردم رو تخت و(صلواتتتتتتتتتت🗿🤲)
صبح ویو ب ساعت ۱۰: با حس خیسی روی روی گردنم بیدار شدم
جیمین : عاع بیدار شدی بیبی؟
ات: اهوم...اییییی دلممم
جیمین بغلم کرد و منو گذاشت توی وان پر اب گرم و دلمو ماساژ میداد و حرف میزدیمو میخندیدم دلم برای اون لحظه ها تنگ شدع و الان بازمم دارم تجربشون میکنم:) هردومون خدمونو شستیم و اومدیم بیرون و لباسمونو عوض کردیم نمیتونستم راه برم مثل پنگوئن راه میرفتم جیمینم هی ب من میخندید منم اعصابنی میشدم
بالشتو پرت کردم سمتش
ات: یااااا ب چی میخندی
جیمین: هیچی...هیچی(خنده)
ات: تخصیر خودته خودتم میخندی وقتی دیدم اینجوری داشت کیوت میخندید خودمم خندم گرف......
لایک:۷
۵۴.۶k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.