بوک : اون مهربونه... پارت : ۳
ساتورو آب دهنش رو قورت داد و تمام بدنش با صدا دختر لرزید و با ترس گفت: ب..ببخشید خانم .. شما معلم من .. هستید ؟
دختر نیم نگاهی به ساتورو انداخت و کتابش رت بست و روی میز گذاشت و از روی صندلی بلند شد و نگاهی از بالا تا پایین به ساتورو انداخت و با همان لحن سرد و صاف گفت:
<<قراره به یک شاگرد بی ادب تدریس کنم ..
اوه .. چقدر حوصله سر بر>>
ساتورو صدای ترک خوردن قلبش را شنید و اشک در چشمان ابی رنگش حلقه زد و برای اینکه اشک هاش و پنهان کنه سرش رو پایین گرفت و با صدایی ضعیف و اهسته گفت: ببخشید..سنسه
ساتورو بعد وقتی چشم به دنیا گشود هرگز پدر و مادری نداشت و حتی محبت مادرش رو حس نکرده بود ، هر موقع میخواست از کسی محبت دریافت کنه بیشتر قلب کوچکش نابود میشد .
دختر دوباره روی صندلیش نشست و گفت: <<بیا اینجا بشین >>
ساتورو نمیدونست با اشک هاش چیکار کنه ، پس مجبور شد بدون آنکه مروارید های چشم هاش رو پاک کنه رو به روی معلمش روی صندلی نشست و سرش رو پایین گرفت .
دختر گفت:<< من ا/ت هستم ، و قراره تا جایی که هنر جوجوتسو رو به صورت کامل یاد بگیری بهت آموزش بدم
این اولین تجربه معلم بودن من هست ولی استعداد کافی رو برای معلم بودن دارم
یک سری قوانین دارم که باید در هر جلسه تمریناتت با من رعایت کنی
و حالا شاگرد بی ادب خودت رو معرفی کن >>
ساتورو هر ثانیه با حرف های معلم بد اخلاقش غمگین تر میشد
و با صدایی اهسته گفت: گوجو .. ساتورن هستم .. ۷ سالمه و شش چشم رو دارم ..
ا/ت گفت : <<پدر مادرت رو به اینجا بیار میخوام باهاشون صحبت کنم .. >>
ساتورو باری دیگر اشک در چشمانش حلقه زد و سعی کرد کرد گاز گرفتن زبونش گریه اش رو متوقف کنه و آنقدر محکم گاز گرفت که زبونش خون اومد
ساتورو گفت: من .. پ..پدر و مادر ندارم
اونا .. مردن
ا/ت با همون چهره سرد و صاف گفت :
خب پس یتیم هم هستی ؟ چه وضعیت بیخودی
ساتورو گریه کرد و گفت: چ..چرا منو انقدر .. تحقیر میکنید ا/ت سنسه ؟
دختر نیم نگاهی به ساتورو انداخت و کتابش رت بست و روی میز گذاشت و از روی صندلی بلند شد و نگاهی از بالا تا پایین به ساتورو انداخت و با همان لحن سرد و صاف گفت:
<<قراره به یک شاگرد بی ادب تدریس کنم ..
اوه .. چقدر حوصله سر بر>>
ساتورو صدای ترک خوردن قلبش را شنید و اشک در چشمان ابی رنگش حلقه زد و برای اینکه اشک هاش و پنهان کنه سرش رو پایین گرفت و با صدایی ضعیف و اهسته گفت: ببخشید..سنسه
ساتورو بعد وقتی چشم به دنیا گشود هرگز پدر و مادری نداشت و حتی محبت مادرش رو حس نکرده بود ، هر موقع میخواست از کسی محبت دریافت کنه بیشتر قلب کوچکش نابود میشد .
دختر دوباره روی صندلیش نشست و گفت: <<بیا اینجا بشین >>
ساتورو نمیدونست با اشک هاش چیکار کنه ، پس مجبور شد بدون آنکه مروارید های چشم هاش رو پاک کنه رو به روی معلمش روی صندلی نشست و سرش رو پایین گرفت .
دختر گفت:<< من ا/ت هستم ، و قراره تا جایی که هنر جوجوتسو رو به صورت کامل یاد بگیری بهت آموزش بدم
این اولین تجربه معلم بودن من هست ولی استعداد کافی رو برای معلم بودن دارم
یک سری قوانین دارم که باید در هر جلسه تمریناتت با من رعایت کنی
و حالا شاگرد بی ادب خودت رو معرفی کن >>
ساتورو هر ثانیه با حرف های معلم بد اخلاقش غمگین تر میشد
و با صدایی اهسته گفت: گوجو .. ساتورن هستم .. ۷ سالمه و شش چشم رو دارم ..
ا/ت گفت : <<پدر مادرت رو به اینجا بیار میخوام باهاشون صحبت کنم .. >>
ساتورو باری دیگر اشک در چشمانش حلقه زد و سعی کرد کرد گاز گرفتن زبونش گریه اش رو متوقف کنه و آنقدر محکم گاز گرفت که زبونش خون اومد
ساتورو گفت: من .. پ..پدر و مادر ندارم
اونا .. مردن
ا/ت با همون چهره سرد و صاف گفت :
خب پس یتیم هم هستی ؟ چه وضعیت بیخودی
ساتورو گریه کرد و گفت: چ..چرا منو انقدر .. تحقیر میکنید ا/ت سنسه ؟
۴.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.