پارت۳
پارت۳
(سرم رو بلند کردم و دیدم.....)
ا.ت:دیدم یه پسر تقریباً ۲۴ ساله بود با یه لباس،کلاه و ماسک سیاه..دادی زدم و فحشی گفتم که یهو دستشو گذاشت جلوی دهنم..تتوهاش اشنا بود؛چشمام گود شد دستم رو گذاشتم روی دستش و یکم کشیدم پایین و یواش گفتم جونگ کوک شی،عصبی شد دستم رو گرفت و برد تو یکی از اتاق های پرو و درو قفل کرد و چسبوندم به دیوار..
داشت عصبی نگام میکرد...
ا.ت:کوکی اوپا میشه یه سوال ازت بپرسم..؟!
وقتی گفتم کوکی اوپا چشاش گود شد..
کوک:اره میتونی سوالت رو بپرسی..؟
ا.ت:دیروز تو کنسرت چرا داشتی بهم نگاه میکردی،و وقتی نگات کردم خجالت کشیدی و رفتی پیش اعضا....؟!
کوک:ها....چی...چی میگی من کی بهت نگاه کردم اخه...(شوک)
ا.ت:فیلمش رو دارم میخوای نشون بدم..هوم(چرا بچم رو تهدید میکنی هان😐)
کوک:اَه باشه بابا
راوی:کوک بعد حرفش روی پیشونی دختره بوس کوچیکی گذاشت و درو باز کردم و از اتاق پرو خارج شد
رفت و از مغازه هم خارج شد و رفت سوار ون سیاهش شد(عرر از اون بوسا منم میخوام..🚶♀️)
ا.ت:عرررر بایسم بوسم کردد وای جررر من الان قش میکنم عررر/=
راوی:ا.ت شوکه از اتاق خارج شد که یهو تو حس و حال عر زدن بوده و یونا وارد میشود(این قسمت رو دوست داشتم هم فلسفی بود هم کمدی😂)
ا.ت:شوکه از اتاق پرو اومدم بیرون که یهو یونا اومد جلوم
یونا:چی شده دختر رنگت پریده
ا.ت: هیچی
یه چپ نگام کرد
یونا:ببین خوبه یا عوضش کنم
ا.ت:خیلی خوبه
هنوز تو شوک بودم...چندتا لباس خریدیم و رفتیم بیرون بعد از اون کل بازار رو گشتیم بعد رفتیم سینما بعد رفتیم کافه وقتی از کافه اومدیم بیرون برام اس ام اس اومد نگاش کردم و دیدم.....
شرط نداریم بازم...🚶♀️😘
(سرم رو بلند کردم و دیدم.....)
ا.ت:دیدم یه پسر تقریباً ۲۴ ساله بود با یه لباس،کلاه و ماسک سیاه..دادی زدم و فحشی گفتم که یهو دستشو گذاشت جلوی دهنم..تتوهاش اشنا بود؛چشمام گود شد دستم رو گذاشتم روی دستش و یکم کشیدم پایین و یواش گفتم جونگ کوک شی،عصبی شد دستم رو گرفت و برد تو یکی از اتاق های پرو و درو قفل کرد و چسبوندم به دیوار..
داشت عصبی نگام میکرد...
ا.ت:کوکی اوپا میشه یه سوال ازت بپرسم..؟!
وقتی گفتم کوکی اوپا چشاش گود شد..
کوک:اره میتونی سوالت رو بپرسی..؟
ا.ت:دیروز تو کنسرت چرا داشتی بهم نگاه میکردی،و وقتی نگات کردم خجالت کشیدی و رفتی پیش اعضا....؟!
کوک:ها....چی...چی میگی من کی بهت نگاه کردم اخه...(شوک)
ا.ت:فیلمش رو دارم میخوای نشون بدم..هوم(چرا بچم رو تهدید میکنی هان😐)
کوک:اَه باشه بابا
راوی:کوک بعد حرفش روی پیشونی دختره بوس کوچیکی گذاشت و درو باز کردم و از اتاق پرو خارج شد
رفت و از مغازه هم خارج شد و رفت سوار ون سیاهش شد(عرر از اون بوسا منم میخوام..🚶♀️)
ا.ت:عرررر بایسم بوسم کردد وای جررر من الان قش میکنم عررر/=
راوی:ا.ت شوکه از اتاق خارج شد که یهو تو حس و حال عر زدن بوده و یونا وارد میشود(این قسمت رو دوست داشتم هم فلسفی بود هم کمدی😂)
ا.ت:شوکه از اتاق پرو اومدم بیرون که یهو یونا اومد جلوم
یونا:چی شده دختر رنگت پریده
ا.ت: هیچی
یه چپ نگام کرد
یونا:ببین خوبه یا عوضش کنم
ا.ت:خیلی خوبه
هنوز تو شوک بودم...چندتا لباس خریدیم و رفتیم بیرون بعد از اون کل بازار رو گشتیم بعد رفتیم سینما بعد رفتیم کافه وقتی از کافه اومدیم بیرون برام اس ام اس اومد نگاش کردم و دیدم.....
شرط نداریم بازم...🚶♀️😘
۶.۳k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.