ماه یخی پارت ۱۴
ماه یخی پارت ۱۴
الان دم در اتاقشم خیلی استرس دارم
یه نفس عمیق کشیدم وارد اتاقش شدم نشستم پیشش و چیزی نگفتم روی تخت دراز گشیده بود و داشت گریه میکرد
از دید میکو
فلش بک به ۱ ساعت پیش
چشمامو باز کردم دیدم توی اتاق تنهام میخواستم ببینم حال چویا چطوره سرم ها رو از توی دستم کشیدم خاستم بلند شم ولی نتونستم دوباره تلاش کردم و بلند شدم شکمم خیلی درد میکرد چند قدم سمت در رفتم ولی پاهام یاری نکرد و افتادم روی زمین یکی از پرستارا اومد توی اتاق زیر لب گفتم
میکو : چویا .... چویا کجاست
وقتی منو گذاشتن سر جام گریه ام گرفت نگران چویا بودم طوری که متوجه اومدن چویا نشدم اون اومد و پیشم نشست
پایان فلش بک
از دید راوی
چویا : چی شده
چشماشو پاک کردم تا بتونه ببینه کیه تا اونو دید خودشو انداخت روی پای چویا و گریه کرد
میکو : تو حالت ......حق خوبه .....خیلی ... هق نگرانت ..... هق بودم ...... می ترسیدم از پیشم بری هق .......... میترسیدم .... هق اسیب ببینی
از دید چویا
اولش فکر کردم داره برای دردش گریه میکنه ولی وقتی حرفاشو شنیدم نمی دونستم باید چی کار کنم دستمو گذاشتم روی موهاش و نازش کردم و گفتم
چویا : نگرانت بودم خوشحالم که حالت خوبه و یه لبخند گرمی زدم
وقتی گریه اش تموم شد گذاشتمش روی تخت خوابش برده بود نشستم پیشش
الان دم در اتاقشم خیلی استرس دارم
یه نفس عمیق کشیدم وارد اتاقش شدم نشستم پیشش و چیزی نگفتم روی تخت دراز گشیده بود و داشت گریه میکرد
از دید میکو
فلش بک به ۱ ساعت پیش
چشمامو باز کردم دیدم توی اتاق تنهام میخواستم ببینم حال چویا چطوره سرم ها رو از توی دستم کشیدم خاستم بلند شم ولی نتونستم دوباره تلاش کردم و بلند شدم شکمم خیلی درد میکرد چند قدم سمت در رفتم ولی پاهام یاری نکرد و افتادم روی زمین یکی از پرستارا اومد توی اتاق زیر لب گفتم
میکو : چویا .... چویا کجاست
وقتی منو گذاشتن سر جام گریه ام گرفت نگران چویا بودم طوری که متوجه اومدن چویا نشدم اون اومد و پیشم نشست
پایان فلش بک
از دید راوی
چویا : چی شده
چشماشو پاک کردم تا بتونه ببینه کیه تا اونو دید خودشو انداخت روی پای چویا و گریه کرد
میکو : تو حالت ......حق خوبه .....خیلی ... هق نگرانت ..... هق بودم ...... می ترسیدم از پیشم بری هق .......... میترسیدم .... هق اسیب ببینی
از دید چویا
اولش فکر کردم داره برای دردش گریه میکنه ولی وقتی حرفاشو شنیدم نمی دونستم باید چی کار کنم دستمو گذاشتم روی موهاش و نازش کردم و گفتم
چویا : نگرانت بودم خوشحالم که حالت خوبه و یه لبخند گرمی زدم
وقتی گریه اش تموم شد گذاشتمش روی تخت خوابش برده بود نشستم پیشش
۶.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.