دنیای موازی پارت ۴
ات ویو
داشت نفسم بند میومد و هروقت خواستم برم بلا یه موج دیگه میومد نمیزاشت برم روی سطح آب(چرا یاد موآنا افتادم؟🗿😂)
داشتم دیگه تار میدیدم و خفه میشدم نزدیک بود از حال برم و بعدش بمیرم که دیدم انگار یه چیزی داره نزدیکم میشه ولی خیلی تار بود منو گرفت و رفت به سطح آب داشتم سرفه میکردم و با این نمیتونستم ببینم کیه سفت به تن لختش چسبیدم و بغلش کردم اونم منو برد به ساحل و گذاشتم روی زمین
ات:(سرفه)
کوک:هیچ معلوم هست داشتی چه غلطی میکردی دختر جون؟
سرمو گرفتم بالا و نگاش کردم همون پسره بود که نذاشت توی مدرسه صندلیم بیوفته زمین جونگ کوک
ات:چرا نجاتم دادی؟
کوک:نکنه میخواستی بمیری؟
ات:آره اصلا مگه مهمه؟ تو چرا اینجایی؟ چرا نزاشتی راحت شم ها؟(با داد و گریه)
کوک:آروم باش نمیتونستم بزارم بمیری نمیتونستم میفهمی؟ تو برای من خیلی مهم تر از اونی هستی که فکرشو بکنی
ات:نه داری دروغ میگی چرا من باید برای تو مهم باشم چرا؟ اصلا تو چرا اینجایی؟چرت نجاتم دادی (با گریه)
کوک:بعد از مردن مادرم خیلی تنها شدم جوری که فکر میکردم دیگه نمیتونم ادامه بدم به زندگی منم مثل تو میخواستم بمیرم تا اینکه تورو دیدم شاید تو همین امروز با من آشنا شدی ولی دل من خیلی وقته پیش تو گیره میخواستم امروز بهت اعتراف کنم که دیدم داری خودتو غرق میکنی دیگه نمیتونستم تحمل کنم اولش مادرم رو از دست دادم و حالا نزدیک بود عشق زندگیم رو از دست بدم
مونده بودم چی بگم که گرمایی رو روی لبم احساس کردم کوک داشت لبمو میبوسید نمیدونم چرا ولی پیش اون آرامش خاصی داشتم و دیگه به مرگ فکر نمیکردم
کوک: و حالا بهت اعتراف کردم پس قبول میکنی برای من شی؟
ات:امممم خوب منن
سرمو انداختم پایین چون خجالت میکشیدم ولی کوک فکر کرد بخاطر اینه که دوستش ندارم و بغض کرد
کوک:پس یعنی دوسم نداری درسته(با بغض)
فهمیدم ناراحت شده ولی من جوابم مثبت بود دیدم بغض کرد و یه دفعه دست خودم نبود پریدم و سفت سفت بغلش کردم جوری که دوتایی خوردیم زمین
ات:درسته من دوست ندارم چون عاشقتم
پایانننننننننننننن🗿😐😐😐
داشت نفسم بند میومد و هروقت خواستم برم بلا یه موج دیگه میومد نمیزاشت برم روی سطح آب(چرا یاد موآنا افتادم؟🗿😂)
داشتم دیگه تار میدیدم و خفه میشدم نزدیک بود از حال برم و بعدش بمیرم که دیدم انگار یه چیزی داره نزدیکم میشه ولی خیلی تار بود منو گرفت و رفت به سطح آب داشتم سرفه میکردم و با این نمیتونستم ببینم کیه سفت به تن لختش چسبیدم و بغلش کردم اونم منو برد به ساحل و گذاشتم روی زمین
ات:(سرفه)
کوک:هیچ معلوم هست داشتی چه غلطی میکردی دختر جون؟
سرمو گرفتم بالا و نگاش کردم همون پسره بود که نذاشت توی مدرسه صندلیم بیوفته زمین جونگ کوک
ات:چرا نجاتم دادی؟
کوک:نکنه میخواستی بمیری؟
ات:آره اصلا مگه مهمه؟ تو چرا اینجایی؟ چرا نزاشتی راحت شم ها؟(با داد و گریه)
کوک:آروم باش نمیتونستم بزارم بمیری نمیتونستم میفهمی؟ تو برای من خیلی مهم تر از اونی هستی که فکرشو بکنی
ات:نه داری دروغ میگی چرا من باید برای تو مهم باشم چرا؟ اصلا تو چرا اینجایی؟چرت نجاتم دادی (با گریه)
کوک:بعد از مردن مادرم خیلی تنها شدم جوری که فکر میکردم دیگه نمیتونم ادامه بدم به زندگی منم مثل تو میخواستم بمیرم تا اینکه تورو دیدم شاید تو همین امروز با من آشنا شدی ولی دل من خیلی وقته پیش تو گیره میخواستم امروز بهت اعتراف کنم که دیدم داری خودتو غرق میکنی دیگه نمیتونستم تحمل کنم اولش مادرم رو از دست دادم و حالا نزدیک بود عشق زندگیم رو از دست بدم
مونده بودم چی بگم که گرمایی رو روی لبم احساس کردم کوک داشت لبمو میبوسید نمیدونم چرا ولی پیش اون آرامش خاصی داشتم و دیگه به مرگ فکر نمیکردم
کوک: و حالا بهت اعتراف کردم پس قبول میکنی برای من شی؟
ات:امممم خوب منن
سرمو انداختم پایین چون خجالت میکشیدم ولی کوک فکر کرد بخاطر اینه که دوستش ندارم و بغض کرد
کوک:پس یعنی دوسم نداری درسته(با بغض)
فهمیدم ناراحت شده ولی من جوابم مثبت بود دیدم بغض کرد و یه دفعه دست خودم نبود پریدم و سفت سفت بغلش کردم جوری که دوتایی خوردیم زمین
ات:درسته من دوست ندارم چون عاشقتم
پایانننننننننننننن🗿😐😐😐
۳.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.