وقتی برادر بزرگتر....
تو همیشه تو مدرسه مسخره میشدی
کتکت میخوردی برات قلدری میکردن
این ناراحتت میکرد ولی زوری نداشتی
تو یه برادر بزرگ تر داشتی
دوتاتون تو یه مدرسه بودین اون ۱۵ سالش بود و تو ۱۳ فلیکس خیلی جذاب و خوشتیپ بود و برای همین دخترای مدرسه از تو سواستفاده میکردن و بهت فشار میاوردن
تا تو اونا رو به برادرت یعنی فلیکس معرفی کنی این اذیتت میکرد واقعا اذیتت میکرد
تو به فلیکس حسودی میکردی
اون محبوب بود خوشتیپ بود
تو اونو خیلی دوست داشتی
ولی میترسیدی بهش بگی که برات قلدری میکنن
حتی وقتی که کتکت میزنن با دست بال خونی به خونه برمیگردی میترسیدی
به فلیکس بگی
از این میترسیدی که برای اون هم قلدری کنن این رازو برای دوسال نگه داشته بودی
ولی امروز هم باید به اون مدرسه کوفتی میرفتی
باز باید حرفاشون رو تحمل کنی
وارد کلاست شدی دخترای کلاس به سمتت اومدن
و شروع به کتک زدنت کردن
و می گفتن که چرا منو معرفی نکردی چرا داداشت اهمیت نداد
و اتفاقی فلیکس وارد کلاست شد
و هرگاه تورو در اون حالت
دید اون لبخندش محو شد
با اخم و تعجب به دوربرت نگاه میکرد
و خم شد تا کمکت کنه تا بلند شی بلندت کرد و اون دخترا با نگرانی نگاه میکردن میخواستن حرف بزنن که فلیکس داد زد..
_شما هرز. ه ها که هرروز دارین زیر یه پسر جون میدید
چطور جرعت کردین به خواهر من دست بزنید هاااا کاری میکنم
که از اینکه به خواهر من نزدیک شدین پشیمون شید
من احمق که اصلا نمیدونستم
اوضاع چطور شده و..
(ویو ادمین)
ولی این اوضاع بخاطر تو متوقف شد و تو بغل فلیکس بی هوش شدی
بخاطر کتک ها ولی تو بیمارستان
چشمات رو باز کردی با نگرانی سعی کردی بلند شی ولی فلیکس رو دیدی که با نگرانی بهت نگاه میکرد سرتو پایین انداختی روت نمیشد بهش نگاه کنی و تا چند دقیقه گذشت ولی این سکوت با حرف فلیکس شکست شد
_ات قرار تو به یه مدرسه جدید بری منم باهات میام ببخشید که نمیدونستم... هق اینقدر.. سختی میکشی.. هق.. ببخشید
(ویو ادمین)
تو هم با اشک تو بغل برادرت جا گرفتی خوشحال بودی
که اون روزا تموم شد خوشحال بودی
که فلیکس فهمید
ولی در همین حین لب زدی*: داداشی تقصیر تو نبود و اینارو ول کن من خیلی خوشحالم که داداشی مثل تو دارم:)
کتکت میخوردی برات قلدری میکردن
این ناراحتت میکرد ولی زوری نداشتی
تو یه برادر بزرگ تر داشتی
دوتاتون تو یه مدرسه بودین اون ۱۵ سالش بود و تو ۱۳ فلیکس خیلی جذاب و خوشتیپ بود و برای همین دخترای مدرسه از تو سواستفاده میکردن و بهت فشار میاوردن
تا تو اونا رو به برادرت یعنی فلیکس معرفی کنی این اذیتت میکرد واقعا اذیتت میکرد
تو به فلیکس حسودی میکردی
اون محبوب بود خوشتیپ بود
تو اونو خیلی دوست داشتی
ولی میترسیدی بهش بگی که برات قلدری میکنن
حتی وقتی که کتکت میزنن با دست بال خونی به خونه برمیگردی میترسیدی
به فلیکس بگی
از این میترسیدی که برای اون هم قلدری کنن این رازو برای دوسال نگه داشته بودی
ولی امروز هم باید به اون مدرسه کوفتی میرفتی
باز باید حرفاشون رو تحمل کنی
وارد کلاست شدی دخترای کلاس به سمتت اومدن
و شروع به کتک زدنت کردن
و می گفتن که چرا منو معرفی نکردی چرا داداشت اهمیت نداد
و اتفاقی فلیکس وارد کلاست شد
و هرگاه تورو در اون حالت
دید اون لبخندش محو شد
با اخم و تعجب به دوربرت نگاه میکرد
و خم شد تا کمکت کنه تا بلند شی بلندت کرد و اون دخترا با نگرانی نگاه میکردن میخواستن حرف بزنن که فلیکس داد زد..
_شما هرز. ه ها که هرروز دارین زیر یه پسر جون میدید
چطور جرعت کردین به خواهر من دست بزنید هاااا کاری میکنم
که از اینکه به خواهر من نزدیک شدین پشیمون شید
من احمق که اصلا نمیدونستم
اوضاع چطور شده و..
(ویو ادمین)
ولی این اوضاع بخاطر تو متوقف شد و تو بغل فلیکس بی هوش شدی
بخاطر کتک ها ولی تو بیمارستان
چشمات رو باز کردی با نگرانی سعی کردی بلند شی ولی فلیکس رو دیدی که با نگرانی بهت نگاه میکرد سرتو پایین انداختی روت نمیشد بهش نگاه کنی و تا چند دقیقه گذشت ولی این سکوت با حرف فلیکس شکست شد
_ات قرار تو به یه مدرسه جدید بری منم باهات میام ببخشید که نمیدونستم... هق اینقدر.. سختی میکشی.. هق.. ببخشید
(ویو ادمین)
تو هم با اشک تو بغل برادرت جا گرفتی خوشحال بودی
که اون روزا تموم شد خوشحال بودی
که فلیکس فهمید
ولی در همین حین لب زدی*: داداشی تقصیر تو نبود و اینارو ول کن من خیلی خوشحالم که داداشی مثل تو دارم:)
۱۳.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.