عشق من پارت ۵
راستی شاید بپرسید که پدرو مادرا.ت کجان توی این پارت بهتون میگم
ا.ت ویو : داشتم وسایلم رو جمع میکردم که جونگ کوک اومد طرفم
ا.ت: اوه جونگ کوک ممنونم به خاطر کمکت(خجالتی)
جونگ کوک : کارت عالی بود تو حرف نداری
ا.ت : ممنونم و به خاطر دامن متأ
نذاشت حرفمو تموم کنم و لباشو گذاشت روی لبام سرخ شده بودم
جونگ کوک : میخواست بابت دامن معذرت خواهی کنه که نذاشتم و لبامو گذاشتم روی لباش و یه مک کوچولو زنم
ا.ت : بعد از یه مک کوچولو ازم جدا شد و خواست که منو برسونه و منم قبول کردم
رسیدم خونه و به جولیا سلام کردم و رفتم توی اتاقم
کاش مامان و بابام اینجا بودن و منو میدیدن که دارم به آرزوم میرسم ، الان هیچ خبری ازشون ندارم و نمیدونم کجان
(۶ سال قبل )
م.ت : دخترم من و بابات باید جایی بریم پس تورو میبریم پیش خاله جولیا باشه
ا.ت : ولی آخه مامان
پ.ت : کوچولوی من نگران نباش فقط یه معامله کاری هست
ا.ت زمان حال : از اون روز دیگه برنگشتن و من واقعا دلم براشون تنگ شده الان نزدیک هفت ساله که ندیدمشون آخه من بعد از ۱۰ روز تولد ۱۷ سالگیمه
جونگ کوک ویو :
سونگ جو لی رو صدا کردم
جونگ کوک : سونگ
سونگ : بله قربان بفرمایید
جونگ کوک : برو درباره کیم ا.ت تحقیق کن و زود برگرد
سونگ : چشم قربان
جونگ کوک ویو : وای این پسره رو مخمه همه کاراشو دیر انجام میده
سونگ بعد از ۱ ساعت برگشت
سونگ: قربان اجازه دارم
جونگ کوک: بیا داخل
چی فهمیدی ؟
سونگ قربان کیم ا.ت ۱۶ سالشه و ۶ سال پیش پدر و مادرش غیب شدن و کسی نمیدونه کجان و با خالش زندگی میکنه
۱۰ روز دیگه تولد ۱۷ سالگیشه
جونگ کوک: عالیه میتونی بری
سونگ از اتاق رفت بیرون
یه نقشه عالی به ذهنم رسیده میتونم غافلگیرش کنم و همون جا بهش پیشنهاد رابطه بدم
البته فکر کنم رابطه براش یه کم سخت باشه چون تاحالا با کسی نبوده
پس بهش پیشنهاد میدم که با هم دیگه قرار بزاریم
فردای اون روز :
ا.ت :
به یونا زنگ زدم که بریم بیرون ولی
۱۰ لایک و ۱۰ کامنت ❤️
ا.ت ویو : داشتم وسایلم رو جمع میکردم که جونگ کوک اومد طرفم
ا.ت: اوه جونگ کوک ممنونم به خاطر کمکت(خجالتی)
جونگ کوک : کارت عالی بود تو حرف نداری
ا.ت : ممنونم و به خاطر دامن متأ
نذاشت حرفمو تموم کنم و لباشو گذاشت روی لبام سرخ شده بودم
جونگ کوک : میخواست بابت دامن معذرت خواهی کنه که نذاشتم و لبامو گذاشتم روی لباش و یه مک کوچولو زنم
ا.ت : بعد از یه مک کوچولو ازم جدا شد و خواست که منو برسونه و منم قبول کردم
رسیدم خونه و به جولیا سلام کردم و رفتم توی اتاقم
کاش مامان و بابام اینجا بودن و منو میدیدن که دارم به آرزوم میرسم ، الان هیچ خبری ازشون ندارم و نمیدونم کجان
(۶ سال قبل )
م.ت : دخترم من و بابات باید جایی بریم پس تورو میبریم پیش خاله جولیا باشه
ا.ت : ولی آخه مامان
پ.ت : کوچولوی من نگران نباش فقط یه معامله کاری هست
ا.ت زمان حال : از اون روز دیگه برنگشتن و من واقعا دلم براشون تنگ شده الان نزدیک هفت ساله که ندیدمشون آخه من بعد از ۱۰ روز تولد ۱۷ سالگیمه
جونگ کوک ویو :
سونگ جو لی رو صدا کردم
جونگ کوک : سونگ
سونگ : بله قربان بفرمایید
جونگ کوک : برو درباره کیم ا.ت تحقیق کن و زود برگرد
سونگ : چشم قربان
جونگ کوک ویو : وای این پسره رو مخمه همه کاراشو دیر انجام میده
سونگ بعد از ۱ ساعت برگشت
سونگ: قربان اجازه دارم
جونگ کوک: بیا داخل
چی فهمیدی ؟
سونگ قربان کیم ا.ت ۱۶ سالشه و ۶ سال پیش پدر و مادرش غیب شدن و کسی نمیدونه کجان و با خالش زندگی میکنه
۱۰ روز دیگه تولد ۱۷ سالگیشه
جونگ کوک: عالیه میتونی بری
سونگ از اتاق رفت بیرون
یه نقشه عالی به ذهنم رسیده میتونم غافلگیرش کنم و همون جا بهش پیشنهاد رابطه بدم
البته فکر کنم رابطه براش یه کم سخت باشه چون تاحالا با کسی نبوده
پس بهش پیشنهاد میدم که با هم دیگه قرار بزاریم
فردای اون روز :
ا.ت :
به یونا زنگ زدم که بریم بیرون ولی
۱۰ لایک و ۱۰ کامنت ❤️
۲.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.