☆مرگ یا عشق☆ psrt²⁷
مکالمه
@@
ا.ت:سلام
🔪:سلام
ا.ت:ت کی هستی؟
🔪:پسره کسی ک میخواست واست حلوا بپزه. و البته شاهد بدبخت شدنت
ا.ت:برای چی بهم زنگ زدی عوضی
🔪:دوماد خیلی خوشگله. نظرت چیه یکم خط خطی کنم(بچممم)
ا.ت:نههه. لطفا کاری باهاش نداشته باش. آخه ت چی از جون من میخوای
🔪:بدبختیتو-_-
🔪:اما مث اینکه خیلی دوسش داری ک باهاش زیر بارون قدم میزنی. پس یعنی بدبخت نمیشی
@@
پایان مکالمه
ا.ت:نهههه*گریه
ویو جیمین
وقتی داشت با تلفن حرف میزد خیلی مضطرب بود و آخراش داشت گریه میکرد. مگ کی پشت تلفن بود. بعد اینکه تلفن قطع شد با گریه شدید گف نه
سریع رفتم سمتشو سعی کردم آرومش کنم ولی فایده نداشت از اتاق رف بیرون و بدو بدو دنبال ی چیزی یا ی کسی میگشت
ویو ا.ت
باید ب کوک میگفتم اون فک میکنه من قراره با جیمین ازدواج کنم
ا.ت:کوککککک،،،، کوکککک ،،، ککوکککک*داد
کوک:بلهه چیشده
ا.ت:باید حرف بزنیم
کوک:باشه بیا بریم بالا
رفتیم بالا تو اتاق کوک و نشستیم رو تخت
ا.ت:کوک. اون فک میکنه قراره با جیمین ازدواج کنم
کوک:چیییی. چرا؟؟
ا.ت:نمیدونم ولی باید حلش کنیم باید به پسرا بگیم همه چیزو مخصوصا ب جیمین
کوک:حق با توعه ولی اول ب جیمین من ک نمیگم خودت باید بهش بگی
ا.ت:باشه پس توهم برو ب پسرا بگو ولی بهشون بگو حتی اگ بدترین اتفاقی افتاد ب هیشکی هیچی نمیگن و انگار چیزی نمیدونم
کوک:باشه
رفتم سمت اتاق جیمین و دیدم جیمین تو تراس وایستاده
ا.ت:جیمین ما باید ازدواج کنیم *سریع
جیمین:هااا؟؟
لایک و کامنت مجانیه ❤️💬
محض اطلاع گفتم😶😁
@@
ا.ت:سلام
🔪:سلام
ا.ت:ت کی هستی؟
🔪:پسره کسی ک میخواست واست حلوا بپزه. و البته شاهد بدبخت شدنت
ا.ت:برای چی بهم زنگ زدی عوضی
🔪:دوماد خیلی خوشگله. نظرت چیه یکم خط خطی کنم(بچممم)
ا.ت:نههه. لطفا کاری باهاش نداشته باش. آخه ت چی از جون من میخوای
🔪:بدبختیتو-_-
🔪:اما مث اینکه خیلی دوسش داری ک باهاش زیر بارون قدم میزنی. پس یعنی بدبخت نمیشی
@@
پایان مکالمه
ا.ت:نهههه*گریه
ویو جیمین
وقتی داشت با تلفن حرف میزد خیلی مضطرب بود و آخراش داشت گریه میکرد. مگ کی پشت تلفن بود. بعد اینکه تلفن قطع شد با گریه شدید گف نه
سریع رفتم سمتشو سعی کردم آرومش کنم ولی فایده نداشت از اتاق رف بیرون و بدو بدو دنبال ی چیزی یا ی کسی میگشت
ویو ا.ت
باید ب کوک میگفتم اون فک میکنه من قراره با جیمین ازدواج کنم
ا.ت:کوککککک،،،، کوکککک ،،، ککوکککک*داد
کوک:بلهه چیشده
ا.ت:باید حرف بزنیم
کوک:باشه بیا بریم بالا
رفتیم بالا تو اتاق کوک و نشستیم رو تخت
ا.ت:کوک. اون فک میکنه قراره با جیمین ازدواج کنم
کوک:چیییی. چرا؟؟
ا.ت:نمیدونم ولی باید حلش کنیم باید به پسرا بگیم همه چیزو مخصوصا ب جیمین
کوک:حق با توعه ولی اول ب جیمین من ک نمیگم خودت باید بهش بگی
ا.ت:باشه پس توهم برو ب پسرا بگو ولی بهشون بگو حتی اگ بدترین اتفاقی افتاد ب هیشکی هیچی نمیگن و انگار چیزی نمیدونم
کوک:باشه
رفتم سمت اتاق جیمین و دیدم جیمین تو تراس وایستاده
ا.ت:جیمین ما باید ازدواج کنیم *سریع
جیمین:هااا؟؟
لایک و کامنت مجانیه ❤️💬
محض اطلاع گفتم😶😁
۴.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.