"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 11
ویو ات
رفتم پیششون نشستم
جین: یونا کجاست؟
ات: بچها یونا میخواد بره پیش الکس از منم کلی کمک خواست منم نمیتونم بگم نه چون باهاش رفیقم..
نامی: باشه..ما گیر بهش نمیدیم
جیمین: برو بهش بگو که ماهارو راضی کردی.!
ات: باشه
رفتم پیشش
ات: یونا میتونی بری.
یونا: چه بهونه ای اوردی؟
ات: گفتم یونا باید برای من یکاری انجام بده و باید بره از طرفی میخواد به پدرومادرش هم ی سری بزنه..اعضا هم چیزی نگفتن.
یونا: عشقم منی تو..
ات: خب حالا تو شرطو فراموش نکن
یونا: فراموش نمیکنم..
ویو جیمین
باورم نمیشد که ات بهم علاقه داره ولی گفت که به عنوان ی فن بهم علاقه داره باید ازش بپرسم
یونا: بچها من رفتم..خداحافظ
اعضا: خداحافظ.
اعضا کار داشتن بنابراین میخواستن برن
نامی: جیمین با ما نمیای؟
کوک: میخواد پیش عشقش باشه..
ته: اووه راست میگی..
جین: بچها اذیتش نکنین..
جیهوپ: خودتونم شنیدین که ات گفت به عنوان ی فن از جیمین خوشش میاد..نه چیزه دیگه.
شوگا: جیمین میخوای دو هفته ای که بهت مرخصی دادن رو پیش ات باشی..
خداروشکر ات اونور بود گفتم:
جیمین: نه فعلا دو سه روز اینجام بزار یونا با الکس جونش باشه بعد موچشو میگیرمو کلا رابطه رو تمومش میکنم..
ته: خوب شد به غیر از ما کسی از رابطه شما خبر نداره..
کوک:اره.
جیمین: ات بیا بچها دارن میرن.
ات: الان میام..
ات اومدو بچها رفتن ساعت حدود 7 نیم بود..ات رفته بود اتاقش الان وقتش بود که ازش بپرسم.
از پله ها اروم رفتم بالا..رفتم تو اتاقش که..
پارت 11
ویو ات
رفتم پیششون نشستم
جین: یونا کجاست؟
ات: بچها یونا میخواد بره پیش الکس از منم کلی کمک خواست منم نمیتونم بگم نه چون باهاش رفیقم..
نامی: باشه..ما گیر بهش نمیدیم
جیمین: برو بهش بگو که ماهارو راضی کردی.!
ات: باشه
رفتم پیشش
ات: یونا میتونی بری.
یونا: چه بهونه ای اوردی؟
ات: گفتم یونا باید برای من یکاری انجام بده و باید بره از طرفی میخواد به پدرومادرش هم ی سری بزنه..اعضا هم چیزی نگفتن.
یونا: عشقم منی تو..
ات: خب حالا تو شرطو فراموش نکن
یونا: فراموش نمیکنم..
ویو جیمین
باورم نمیشد که ات بهم علاقه داره ولی گفت که به عنوان ی فن بهم علاقه داره باید ازش بپرسم
یونا: بچها من رفتم..خداحافظ
اعضا: خداحافظ.
اعضا کار داشتن بنابراین میخواستن برن
نامی: جیمین با ما نمیای؟
کوک: میخواد پیش عشقش باشه..
ته: اووه راست میگی..
جین: بچها اذیتش نکنین..
جیهوپ: خودتونم شنیدین که ات گفت به عنوان ی فن از جیمین خوشش میاد..نه چیزه دیگه.
شوگا: جیمین میخوای دو هفته ای که بهت مرخصی دادن رو پیش ات باشی..
خداروشکر ات اونور بود گفتم:
جیمین: نه فعلا دو سه روز اینجام بزار یونا با الکس جونش باشه بعد موچشو میگیرمو کلا رابطه رو تمومش میکنم..
ته: خوب شد به غیر از ما کسی از رابطه شما خبر نداره..
کوک:اره.
جیمین: ات بیا بچها دارن میرن.
ات: الان میام..
ات اومدو بچها رفتن ساعت حدود 7 نیم بود..ات رفته بود اتاقش الان وقتش بود که ازش بپرسم.
از پله ها اروم رفتم بالا..رفتم تو اتاقش که..
۱۰.۳k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.