پارت نهم
(ویو راوی)
تا ا.ت رو می برن داخل اتاق عمل دختر پرس و جو هاش رو درباره ی ا.ت می پرسه...
دکتر: چه اتفاقی براشون افتاده که انقد خونریزی دارن؟
تهیونگ: مونده بودم چی بگم فقط داشتم گریه میکردم و تمام صحنه ها از جلو چشمم رد شدن خدا منو لعنت کنه من واقعا یه عوضی ظالمم... یکم مکث کردم و به دکتر که منتظر جواب بود ازم نگاه کردم وسعی کردم اشکام رو کنترل کنم اما مگه میشد...
تهیونگ: دکتر من... من شکنجه اش دادم... بخاطر همینه که هق به این روز افتاده هق هق (در حال گریه کردن)
دکتر چشماش کم مونده بود از حدقه بزنه بیرون چون به این فکر میکرد که شاید سادیسمیه یا شایدم روانیه که این بلا رو سرش آورده آخه خیلی دردناک بود وقتی اون دختره ی تفله معصوم رو توی اون وضع دیدمش...
دکتر: چطور؟ چطوری این بلا رو سرش آوردی؟ چطور دلت اومد؟
تهیونگ از خجالت فقط سر خم کردو چشماشو بست سعی میکرد بی صدا گریه کنه
دکتر: هوففف حالا مشخصاتشون رو بهم بگین، اسم؟
تهیونگ : کیم ... ا.ت
سنشون؟
تهیونگ: ۲۳ سال
نسبتتون بهش؟ حتما همسرشی؟
تهیونگ:ب.ب.بله
کد شناسایی؟
تهیونگ:________۲۹۰
(ویو تهیونگ)
وقتی صحبتم با دکتر تموم شد پشت در اتاق عمل منتظرش موندم وای من هیچ وقت خودمو نمی بخشم چطور تونستم بخاطر اون دوهی دوهی عوضی بزنمش وقتی که فهمیدم منو فقط به خاطر پول می خواست و تونسته بود نیمی از دارایی هامو بالا بکشه من اونو زندش نمیزارم و ازش شکایت میکنم اون یه هرزه ی واقعی بود نه... نه ا.ت(باگریه) من باهاش چیکار کردم!؟ شیش ماه تمام ازش دوری کردم اون هر بار که کتک می خورد ولی بازم با مهربونی باهام بر خورد و رفتار می کرد اون با اینکه من بهش نگاه نمی کردم و توجه نمی کردم سعی میکرد خودشو گول بزنه و لبخند بزنه اون لبخندش پر معنا بود معلوم بود از رو غم بود من حتی یه شب هم کنارش نبودم حتی.. حتی اون شبی که رد و برق میزد معلوم بود ا.ت ترسیده و بلند شده بود اومده بود خواهش میکرد که بزارم بیاد توی اتاق و پیش من تو اتاق بخوابه و من من حرومی چیکار کردم نه درو براش باز کردم نه به حرفاش توجه کردم و سرش داد زدم و گفتم گمشو نمی زارم یه لجن بیاد اتاقم دوست ندارم ببینمت و نمی زارم اینجا بخوابی بعد با گریه اونجا رو ترک کرد من چیکار کردم!!! (با گریه)
خدا لعنتم کنه... ا.ت خواهش میکنم بهوش بیا سالم در بیا از اون اتاق لطفااا برای یه بار هم که شده خدایا یه فرصت بهم بده...
توی این فکرا بودم و از خدا می خواستم که ا.ت زنده بمونه که چهار ساعت گذشت و بلاخره دکتر از اتاق عمل در اومد و من سریع رفتم پیش دکتر گفت : متاسفم بیمار رفته کما ما هرکاری که می تونستیم کردیم سعی کردیم جلو خون ریزی رو بگیریم هم دست هم پا شکسته بود و در رفته بود هم جمجمه ی سرش شکسته و آسیب دیده بود هم کل بدنش پاره ....
تا ا.ت رو می برن داخل اتاق عمل دختر پرس و جو هاش رو درباره ی ا.ت می پرسه...
دکتر: چه اتفاقی براشون افتاده که انقد خونریزی دارن؟
تهیونگ: مونده بودم چی بگم فقط داشتم گریه میکردم و تمام صحنه ها از جلو چشمم رد شدن خدا منو لعنت کنه من واقعا یه عوضی ظالمم... یکم مکث کردم و به دکتر که منتظر جواب بود ازم نگاه کردم وسعی کردم اشکام رو کنترل کنم اما مگه میشد...
تهیونگ: دکتر من... من شکنجه اش دادم... بخاطر همینه که هق به این روز افتاده هق هق (در حال گریه کردن)
دکتر چشماش کم مونده بود از حدقه بزنه بیرون چون به این فکر میکرد که شاید سادیسمیه یا شایدم روانیه که این بلا رو سرش آورده آخه خیلی دردناک بود وقتی اون دختره ی تفله معصوم رو توی اون وضع دیدمش...
دکتر: چطور؟ چطوری این بلا رو سرش آوردی؟ چطور دلت اومد؟
تهیونگ از خجالت فقط سر خم کردو چشماشو بست سعی میکرد بی صدا گریه کنه
دکتر: هوففف حالا مشخصاتشون رو بهم بگین، اسم؟
تهیونگ : کیم ... ا.ت
سنشون؟
تهیونگ: ۲۳ سال
نسبتتون بهش؟ حتما همسرشی؟
تهیونگ:ب.ب.بله
کد شناسایی؟
تهیونگ:________۲۹۰
(ویو تهیونگ)
وقتی صحبتم با دکتر تموم شد پشت در اتاق عمل منتظرش موندم وای من هیچ وقت خودمو نمی بخشم چطور تونستم بخاطر اون دوهی دوهی عوضی بزنمش وقتی که فهمیدم منو فقط به خاطر پول می خواست و تونسته بود نیمی از دارایی هامو بالا بکشه من اونو زندش نمیزارم و ازش شکایت میکنم اون یه هرزه ی واقعی بود نه... نه ا.ت(باگریه) من باهاش چیکار کردم!؟ شیش ماه تمام ازش دوری کردم اون هر بار که کتک می خورد ولی بازم با مهربونی باهام بر خورد و رفتار می کرد اون با اینکه من بهش نگاه نمی کردم و توجه نمی کردم سعی میکرد خودشو گول بزنه و لبخند بزنه اون لبخندش پر معنا بود معلوم بود از رو غم بود من حتی یه شب هم کنارش نبودم حتی.. حتی اون شبی که رد و برق میزد معلوم بود ا.ت ترسیده و بلند شده بود اومده بود خواهش میکرد که بزارم بیاد توی اتاق و پیش من تو اتاق بخوابه و من من حرومی چیکار کردم نه درو براش باز کردم نه به حرفاش توجه کردم و سرش داد زدم و گفتم گمشو نمی زارم یه لجن بیاد اتاقم دوست ندارم ببینمت و نمی زارم اینجا بخوابی بعد با گریه اونجا رو ترک کرد من چیکار کردم!!! (با گریه)
خدا لعنتم کنه... ا.ت خواهش میکنم بهوش بیا سالم در بیا از اون اتاق لطفااا برای یه بار هم که شده خدایا یه فرصت بهم بده...
توی این فکرا بودم و از خدا می خواستم که ا.ت زنده بمونه که چهار ساعت گذشت و بلاخره دکتر از اتاق عمل در اومد و من سریع رفتم پیش دکتر گفت : متاسفم بیمار رفته کما ما هرکاری که می تونستیم کردیم سعی کردیم جلو خون ریزی رو بگیریم هم دست هم پا شکسته بود و در رفته بود هم جمجمه ی سرش شکسته و آسیب دیده بود هم کل بدنش پاره ....
۲۰.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.