رمان عاشقم باش🙃🫀

part 70

صبح پاشدیم صبحونه خوردیم یه خورده جمع و جور کردیم نهار خوردیم اینا تا ساعت 8 شب
ایفونو زدن
من:ارسلان جواب میدی؟
ارسلان:من نمیتونم تو جواب بده
من:عیششش باشه باووووو
ارسلان:برو جواب بده خودشو کشت اون ایفون
رفتم سمت ایفون یه دختر جوونی بود
گوشی رو برداشتم
من:بله؟
دختره:منزل اقای کاشی؟
من:بله بفرمایید شما؟
دختره:میتونم بیام بالا با خودشون صحبت کنم؟
من:بفرمایید
درو زدم
رفتم تو اتاق پیش ارسلان
ارسلان:کی بود؟
من:نمیدونم گف با تو کار داره یه دختر بود
ارسلان:تو چیکار کردی؟
من:هیچی درو زدم براش بیاد دیه
صدای در اومد
من:اومد بیا ببینیم این کیه
رفتم درو باز کردم دختره کفشاشو در اورد و اومد تو
دختره:سلام
در گوش ارسلان گفتم:وا این چرا اینطوریه نذاشت بگم بفرما تو خودش اومد
دختره:حالا نمیخوایید بشینید بفهمید چرا اومدم؟
ارسلان:زود بگو
دختره:باید تنها صحبت کنیم لطفا
من:نمیشه من زن ارسلانم باید باشم
ارسلان:راس میگه همینطوری بگو




#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا


حیحی😂این دختره رو اوردم برا کرم ریزی البته داستان داره😂
به نظرتون چه میخواهد بگوید؟ 😂✋🏻